به عنوان هوادار مدتی هست مثل گذشته از فوتبال لذت نمیبرم. هیچوقت فکر نمیکردم ممکن هست روزی برسد که لذت دیدن مسابقه فوتبال یا فوتبال بازی کردن برای من کمتر بشود. الآن بیشتر میتوانم نسلهای قبلی را درک کنم که چرا آنقدر عاشق فانباستن و بقیه بودند ولی لذتشان از دیدن فوتبال خیلی کمتر از لذتشان از خاطرات فوتبالیشان هست. همیشه برای من سوال بود چجوری اینها عاشق فوتبال بودند؟ آیا فقط به خاطر همراهی کردن ما، از عشق به فوتبال میگفتند؟ احتمالاً در پسزمینه ذهنم جایی برای این نبود وقتی کسانی که ماهیت هواداری را درون طرفدارها ایجاد میکنند، دیگر بازی نکنند، هوادارها هم دچار تغییر میشوند.
این روزها به جای اینکه خبرهای فوتبالی (حتی تیم محبوبم) را دنبال کنم، مطالب قدیمیتر که حس نوستالژیکی نسبت به آنها دارم، را میخوانم. متن زیر نوشته من نیست، اصل متن را میشود اینجا خواند. چون مطلب را دوست دارم، تصمیم گرفتم در ویرگول خودم با ذکر منبع منتشر کنم.
سرانجام تلخترین لحظهی هواداران رم فرا رسید: کاپیتان جالوروسی کفشهایش را آویخت. روزی که همیشه از آن فرار میکردیم. مانند مرگ عزیز دردناک، مثل دیگر هرگز ندیدن معشوقه کُشنده، روزی که از فکر کردن به آن هم رویگردان بودیم. اسطوره، افسانه، سمبل نماد؟ هیچکدام از این صفات بیان کنندهی حس هواداران جالوروسی به کاپیتانشان نخواهد بود. این واژههای بزرگ و پر طمطراق هم در بیان توتی کافی نیستند و حتی برای هوداران رم کسالتآور شدهاند، تکراریاند و حس بزرگ ما را به توتی نشان نمیدهند. چطور میشود کاپیتانی را که تمام افتخار طرفداران جالوروسی به داشتن او بود در کلمات محدود کرد؟
داستان عشق ما به تیمی که کاپیتانش توتی بود، بدون آن که خود بخواهیم با تیمهای دیگر متفاوت شد. ما به اندازه یوونتوس اسکودتو نداشتیم، به قدر میلان اعتبار اروپایی نداشتیم، مانند اینتر سه گانهای نبردیم، برخلاف تمام این نداشتهها غرور و افتخاری داشتیم که هیچگاه سبب نمیشد احساس کمبود و حقارت کنیم، اسکودتوی ما، اعتبار ما و سه گانه ما، توتی بود. برای دیگران شاید این جملات شعار به نظر برسد، اما داستان کودکی ما با دیدن پسری موطلایی، جذاب، شرور و غنی شده از استعداد گره خورده بود که نمیشد ترکش کرد، نمیشد خودش و تیمش را رها کرد و به دنبال هواداری یک مسیر پر افتخارتر رفت. ما نسلی بودیم که اولین تجربه عاشقانه ما با دیدن فوتبالیستی مستعد رقم خورده بود که برایمان دیگر فقط یک فوتبالیست نبود، عشق به او و تیمش ما را متعهد کرده بود. حال رسیدن به خط پایان این مسیر طولانی از ما برنمیآید حتی اگر چند روزی از آن گذشته باشد هنوزم از قبول آن شانه خالی میکنیم.

میخواهم این دلنوشته خطاب به اسطورهای باشد که هرگز منتظر نبودیم مقابل سال شروع بازی او برای رم، سرانجام عددی به منظور اتمام این دوران ذکر شود.
توتی فقط یک سرگرمی برای ما نبود، هواداریِ توتی بخشی از شخصیت ما نزد خانواده و دوستانمان شده بود، قسمتی از جایگاه اجتماعی ما. جایگاه و شخصیتی که مایه مباهات ما بود، حال از وجود ما کنده میشود.
در زمین فوتبال چه؟ در آنجا چه چیزی را از دست دادهایم؟
در سختترین لحظات و سیاهترین فصلها انگیزهی هواداران جالوروسی ساقهای محکم و نگاه نافذ و پر از غرور تو بود. نگاهت، برای پر شدن قلبمان از امید و غرور کافی بود، نگاهی که لرزه بر اندام دشمن میانداخت.
قدرتمند، محکم، پر غرور و شکست ناپذیر.
تو سپر غیر قابل نفوذ جالوروسی در برابر تمام حملات رقبایمان بودی و چقدر قابل اتکا و بیبدیل بودی وقتی دشمنان، ما را آماج زخم زبونهای خود قرار میداند. اما غرور دشمن ستیزت به تواضعی فاخر در مقابل تیمت و هوادارانت تبدیل میشد، تاریخ را تو ساختی، اما مقابل خشم هواداران شکیبا بودی، پیراهن پرافتخارات را پس زدند ،اما ایستادی و کمر خمیدهی تیمت را راست کردی، تو حماسه ساز نبودی، تو خود حماسه بودی.
هوادران جالوروسی نبودنت را هرگز تمرین نکردهاند، وقتی که فریاد میزدند بدون توتی هیچ جشن و پای کوبی نداریم، تصور تلخ نبودنت را چه زیبا به تصور کشیدند. حتی در روزهایی که خواستند کمرنگت کنند، در میان آن انبوهِ کینه توزانه باز هم امید دیدن تو را داشتیم.

حال جشنهایمان را بدون توتی چگونه برپا کنیم؟ اصلا بدون تو کدامین جشن را باید برپا کنیم؟ مگر جشنی هم خواهد بود؟ تعداد گلهایت رکوردهای خاک گرفته سری آ را تسخیر کرد، از آنها با صلابت هرچه تمام گذشتی ،جشنهایمان را تو ساختی، اما، تو بیش از یک رکورد زن هستی، تکیهگاه هواداران رم در مقابل رقبا، روئینتنی که گمانمان این بود هیچگاه زخمها در برابرش موثر نیست، اما تو زخم خوردی و درد کشیدی و ایستادی و دم بر نیاوردی.
گلادیاتور زخمی و پیروز رم، می دانیم تنت خسته ست، روحت زخمی ست، آثار سالها جنگیدنت را در چهرهات میخوانیم، تو با افتخار و غرور به نقطهی پایان رسیدی همانطور که آغاز کرده بودی و ادامه داده بودی، تاریخت تماما غرور و صلابت و افتخار است، اینک دستانت بالاست، هنوز چشمانت از غرور لبریز است.
بغضمان فروخوردنی نیست، یادگاریهایت هنوز در قلبمان است، وقتی ضرباتت خاص خودت بود، وقتی با ضربهی چیپ فراموش نشدنی، جوزپه مه آتزا، را به آتش کشیدی، یادمان هست تو چطور در دربیها به ما عدد 5 را اهدا میکردی، شعبده بازیات مقابل تورینو که خونیترین دشمنت هم مبهوت کرد و دوستدارانت را به گریهی شوق آورد. ما با تماشای تو قد کشیدیم.

حال میخواهیم بالاجبار نبودنت را تمرین کنیم، باید عادت کنیم رم بدون توتی را، چه سخت است، رمی که توتی را نداشته باشد، حتی برای هواداران دیگر تیمها دیدن رمی بدون توتی گزنده است، گویی چیزی کم است. درست است که تو سمبلی برای تمام تاریخ جالوروسی هستی، اما نسلی که با تو زندگی کرد و فوتبال را فهمید اینک تلخ کامترین فوتبالدوستان جهان هستند، باور کردنش دشوار است و قبول کردنش از ما بر نمییاید، با تو خیالمان راحت بود. تو خودت را از آن رم کردی و قلبهای مارا از خود.
چه معاملهی پر بهایی، تو تاریخ، افسانه و حماسه را باهم آمیختی و تحویل هوادارانی کردی که دیگران گمان میکردند از کمبود جام رنج میبرند، اما عشق به تو حسی بود که هواداران جالوروسی را از هر جامی بینیاز کرده بود، تو آن معشوقی بودی که غرور و عزت را به عاشقانت اهدا کرده بودی، و این ساده نیست، تو با وفاداریات هیچگاه این غرور را از ما دریغ نکردی، از دوست داشتن تو هرگز حقیر نشدیم، سرخورده نشدیم، کافی بود به مادرید بروی تا ایمان یک نسل را به وفاداری ابتر کنی، کافی بود کمی خودخواه باشی.
بیپرده بگوییم؛ گاهی شد تیمی که عاشقش بودیم مار را خجالت زده کند اما تو همواره ما را مفختر و مغرور ساخته بودی. تو فقط بازیکن محبوب ما نبودی که فقط به رکوردهایت، گلهایت، یا پاسهای بیبدیلت فخر کنیم، تو تکیهگاه ما بودی، تو تکیهگاه خود رم بودی. چه بار عظیمی بر روی دوشهایت بود، با این همه مسئولیت میدانم تو با خودت فکر کرده ای: «پس کجا میتوانم بروم؟» پس ماندی و بر آرزوهای مشروع هر فوتبالیستی برای کسب جام و افتخار بیشتر سرپوش گذاشتی و چقدر تکان دهنده است که وقتی بزرگان میگویند اگر رفته بودی اکنون دو توپ طلا داشتی. چقدر این جمله برای ما هواداران رم دلهرهآور است، مگر درباره چند بازیکن وفادار دیگر می توان چنین ادعایی کرد؟ آنها در تیم هایشان لیگ قهرمانان و کلی جام برده بودند.

اینک حماسهی تو در زمین فوتبال به پایان خود رسید گلادیاتور دوست داشتنی، اما داستان عشق تو در قلب هواداران رم پایانی نخواهد داشت، تو همچنان نامی هستی که رمیها از آوردن آن بر زبان خود احساس غرور میکنند، نامت هم زیباست فرانچسکو توتی افسانهای.
اما آخرین قسمت تاریخ تو چقدر اشکآور است، این ویژگی تمام داستانهای عاشقانه است؛ تراژدی.
اشکهای مقدس تو که در 28 می سال 2017 بر گونههایت غلطید، آخرین قسمت این داستان عاشقانه بود. دیدن اشکهایت هرچند دردناک بود اما نشان میداد عشق تو به هوادارانت را، عشقت به مارا، داستان عشق تو فقط در شهر رم محصور نیست. پس در همان لحظات که خیره به هوادرانت گریستی، ما به خودمان گفتیم، به به چه انتخابی کردهایم، چه عشقی، چه داستانی، چه محبوبی، چقدر خوشبخت بودهایم که بیش از دو دهه عاشق تو بودهایم.