این نوشته رو دیدم و ب کلم زد بجای اینکه انقدر صفح ویرگولو الکی رفرش کنم بشینم درباره ی تجربیاتم از روانشناس و ... رفتن بنویسم
چشام داره مگس میپرونههه از بس پای این کوفتی نشستم و فردا ک نهایی دارم و هیچی بارم نیست :)
بگذریم
من پیچیدم ؟ یا روانشناسی هنوز به سطحی نرسیده ک منو بفهمه(گااااااد عجب پدیده پیچیده ای بیدم خود نفهمیدم اصن عالی )
میدونید انقدر ک من با انواع و اقسام روانشناس حرف زدم ک اصلا حد نداره برا همین شاید تو یه پست نشه جمعش کرد
بابام همیشه میگف روانشناس چرت و پرت میگه ولی من گوش نمیکردم و از مامانم پول میگرفتم و منو میبرد متنبه گشتم بمولا :(
اوه اوه اوه یه پدیده هایین این بشرا اصلا عالی ،قبلنم راجع بهشون گفتم
نهم ک بودم مشاورمون اومد گفت خب اگه میخواید موفق بشید باید برید تجربی (خیلی ممنون)
اها یه جله معروفم دارن اصلا حدیثیه برا خودش: اگه ریاضیت خوبه برو ریاضی اگه علومت خوبه برو تجربی (این حجم از دقیق بودن محاله یادم بره )
و خلاصه بدون علاقه و با کله خری رفتیم تجربی
بعد رفتم دهم وفیلم جنازه ! دیدم و هیچی دیگه فهمیدم تجربی بای باییی
و رفتم ب مشاور گفتم من ب این رشته علاقه نداره میخوام تغیر بدم ولی نمیدونم چی میخوام و مشاور چی گفت ؟ گفت باید علاقتو مشخص کنی و کاری از من ساخته نیییست ! (چش بسته غیب میگههه ...خب من اگه علاقمو میدونستم پیش تو نمیومدم
دوازدهم دوباره رفتن پیش مشاور مدرسه ... _من نمیتونم درس بخونم حال روحیم خوب نیست ..و سخن زیباشون : عزیزم همه ی افکار منفی رو بریز دور تمرکزتو بذار رو کنکور _ولی من از تجربی بدم... - الان وقت این حرفا نیست درستو بخون بعدا نتایج اومد باهم رشتتو انتخاب میکنیم
و بله همینه ک الان نهایی دارم و مثل خر تو گل گیرم :) خلاصه که حواستون باشه ب انتخاب رشتتون اگه نهمید ...
راستش یکم با شک و تردید این قسمتو نوشتم ،شاید بخاطر نگاه جامعه به کسی ک سابقه ی رفتن پیش روانپزشک و مصرف دارو داشته ...ولی خب باید از بین بره این تفکرات غلط و نگاه منفی...
خلاصه ک رفتمو هنوز دهن باز نکرده بودم ک دیدم داره مینویسه انقدری ک اون تو نسخه نوشت اینقدر متن یجا ندیده بودم :/ (لامصب تنها دکتر خوش خطی ام بود ک دیدم)
و هیچ توجهی ب این نمیکنه که حق دارم بدونم این حجم از دارو چه بلایی سربدنم میاره ...
خلاصه یکسال گذشت و خانواده ام کلافه شدن از این حجم دارو و رفتیم پیش یکی دیگه
شروع ب حرف زدن کردم .
چیزی ک وجودمو میخورد برمیگشت ب عقیدم . و شروع کرد ب بحث کردن با من سر اون موضوع !(شاید یکم عجیب باشه که تفکرات ادمو افسرده کنن و تا یجورایی دوقطبی پیش ببرن ولی خب میشه ....)
حرفم این بود ک نشخوار شدید فکری که سر این مسئله پیدا کردم از همه چی منو انداخته و ب کلی فلج شدم انگار و نمیتونم هیچکاری کنم (البته ب اصرار خودش موضوعو بازکردم و شروع کرد ب بحث)
فکر ک کلی پول دادی ک بریی..نن تو اعصابت
(فکرکنم انقدری باید شعور داشته باشه ک به عنوان روانپزشک از عقاید شخصیش برا بیمار نگه و باهاش نجنگه!)
منم خب بعنوان کسی ک سلامت روانی شاید اونزمان نداشت خب عصبی شده بودم ولی اون انگار ن انگار باید حال طرفو بفهمه و کارش اینه
شروع کرد ب تحقیر کردن... راستش راجع به حرفایی که زد نمیخوام صحبت کنم ...
راستش چیز قابل پخشی ! ندارم ولی از سم ترین چیزایی ک دیدم این بود ک وقتی از مشکلاتم میگفتم سخن پر بارش این بود که : حالا بنظرت من باید چیکار کنمم؟؟؟؟؟
یا یکی بود روانشناس کوچینگ تحصیلی و شغلی و نمیدونم چیچی بود فقط گفت برو تست هالند بده هرچیم بهش میگفتم تمام تستارو دادم میگفت دوباره بده و تنها رهنماییش با فکرکنم 400 تومن پولی ک گرفت همین بود ...