شعر: گفتند نرو
(دکتر حجت بقایی؛ مشاور تحقیق و توسعه)
دنبال ماموریت بودم
از تهران به کیش
ولی بعد شد انتقال
از تهران به گیلان
اما همه
می گفتند: نرو
شهرستان بلاست
ماموریت با انتقالی فرق دارد
اما من آمدم
چون گمان می کردم
قانون همه جا یکسان حاکم است
سازمان همان بود
قانون همان
منابع انسانی همان
سیستمی
که پیچیدهتر از دیروز بود.
من آن روزها
خیالم راحت بود
از سفارشهایی که داده بودم
از تاییدهایی که امضا کرده بودم.
شاید غرور
چشمهایم را بست
و چوب اعتماد
سالهاست که به جانم میزند.
در این سالها
کار بیرون داشتم
اما این درد
هیچ وقت خاموش نشد.
اینجا آمدم
فهمیدم چرا گفتند نرو
اما دیگر دیر شده بود
احکام نادیده گرفته شد
عناوینم را ندادند
پاداشهایم
ردیف بودجه شان تغییر می کرد
و من یاد گرفتم:
به جامعه سازمانی
نباید اعتماد می کردم.
ولی دیگر زمانم سوخت
و حالا
میدانم
شاید سیستم خودش را
و همه ما را
در قفسی ساخته است.
اما هنوز هستم
با تجربههایم
و امیدی
که شاید روزی
یک نفر
بشنود
صدای این دلهای خسته را
و تغییر آغاز شود.
+روزنوشتهای مشاوز تحقیق و توسعه