صحنه کشته شدن مختار و پس از آن
(دکتر حجت بقایی)
آتشِ جنگ
بر تنِ کوفه افتاده بود
زمین زیر پای مردانِ خدا
لرزید
و شمشیرها
آواز مرگ سر دادند.
مختار
با چشمانی که
از درد و امید میسوخت
ایستاده بود
میان گرد و خاک و خون
سینه سپر کرده بود
برای عدالتِ نیمهکارهاش.
دشمن
چون طوفانی بیرحم
آمد
و جای تنش
سایهی مرگ نشست.
صدای فریادها
خون
بر زمین جاری
ضربات شمشیر
ضربان قلب را میگرفت.
او
بیهراس
با لبخندی تلخ
نگاه کرد به آسمان
دانست
راهش پایان یافته است
اما نه بیثمر.
یک دانهی امید
در خاکِ کوفه کاشته شد
عدالتی که خاموش نخواهد شد.
کوفه
در سکوتی از جنس خنجر
نفس میکشد
غبار
از پلههای کاخ بالا میرود
همانجا که مختار
با چشمانی باز
و شمشیری افتاده
در خونِ خویش خوابیده است.
صدای سمِ اسبها
به درِ کاخ نمیرسد
فریاد عدالت
در میان دیوارهای بیگوش
گم میشود.
شمشیرها خاموشاند
اما چشمها خون میگریند
برای رؤیایی که
با سرِ بریدهی قهرمان
تمام شد.
دیگر راهی نبود
دیوارها حرفهای آخر را زدند
یاران مختار
در برابر سربازان مصعب
چشم در چشم مرگ
مذاکره کردند.
صداها آرام شد
دستها بالا رفتند
همه تسلیم شدند
اما کاخ
پناهگاه نبود
که کورهخانهی عذاب بود
شیشههای خونینِ پنجرهها
انعکاس شمشیرها شدند
خون
رودخانهای بیوقفه
کف تالارها جاری شد
هیچکس نماند
جز خاطرهای سنگین
که در دیوارها ماند
یاد قهرمانی که
در این زمینِ خونین
پرپر شد.
اگر
یاران مختار
ایستاده بودند
تسلیم نمیشدند
ابراهیم بن مالک
که از راه میرسید
شاید
سرنوشت دیگری را
رقم میزد.
اما ترس
یا شاید ناامیدی
زودتر از آمدنِ نجاتبخش
شکست را پذیرفت.
و این چنین
کاخ کوفه
به حمام خون
تبدیل شد
قصهای از شور و سرکوب
که در تاریخ
به یادگار ماند.
+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه
#مختار_ثقفی
#شهادت_مختار
#مختار_نامه
#کشته_شدن_یاران_مختار
#کوفه
#مصعب
#مذاکره
#امان_نامه
#قیام_مختار
#انتقام
#شعر_سپید