پل خشتی خاطرهها
(دکتر حجت بقایی)
شعری برای لنگرود
برای پل
برای گذشتههایی که
هنوز زندهاند
گاهی یک پل
تنها راهی برای عبور نیست
که خود
مسیریست
به گذشتهای دور
جایی که سنگها
زبانِ خاطرهاند
و رود
صدای عبورِ زمان.
این شعر
ادای دِینیست
به پل خشتی لنگرود
پُلی که سالهاست
خاطره میسازد
و خاموش
حافظِ آنهاست.
پل خشتی
شانههایش
سنگی و محکم
مثل دستهایی که
زمان را نگه داشتهاند.
هر کندهکاری روی سنگها
حکایت قدمهاییست
که از دیروز تا امروز
رویشان رد گذاشتهاند.
پل
همچون
پلی میان خاطرهها و حال
میپیچد
به آرامی زیر پاهای رهگذران
صدای آرام جریان رودخانه
آواز ماندگاریست که نمیمیرد.
در هر شبِ مهآلود
چراغهای کوتاه پل
میدرخشند مثل نگاههایی
که هنوز به گذشته چشم دوختهاند.
کودک که بودم
از روی همین پل
به اردکهایی نگاه میکردم
که بیخیالِ همهچیز
روی آب میرقصیدند
و دست مادرم را
محکمتر میگرفتم
انگار پل
مرزِ امنیت بود
میان دنیای کوچکِ من
و جهانِ بیپایان.
و حالا
سالها گذشته
اما هنوز
وقتی عبور میکنم
چشمهایم را میبندم
تا صدای سکوت سنگها را بشنوم
تا دوباره حس کنم
که پل خشتی
تنها یک پل نیست
بلکه
قصهایست از جنس خاطره
که همیشه زنده میماند.
+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه
۱۶/مرداد۱۴۰۴ لنگرود ، برنامه تلویزیونی
#لنگرود
#گیلان
#پل_خشتی
#مشاور_تحقیق_و_توسعه
#دکتر_حجت_بقایی