بی‌گانه
بی‌گانه
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

نگاه باباجان اعظم

باباجان چشمانش کم سو‌ بود، کمرش خمیده و لکه‌های پوست صورتش، که دکتر شیمی درمانی گفته بود یک هفته‌ای می‌رود، هنوز نرفته بود. گوشش هم دیگر خوب نمی‌شنید. پرسید «چرا نمیای پیش من؟». گفتم: «وقتم خیلی پره باباجون». چشم‌های باباجان اشک آلود شد و با نگاهی غمگین نگاهم کرد و‌ پرسید: «دلت پره؟؟ الهی بمیرم برای دل دخترم…».



https://soundcloud.com/user-839208731/keyhan-kalhor-kamanche-solo?ref=clipboard&p=i&c=0&si=1800CDA07B09463EADC91485D229C086&utm_source=clipboard&utm_medium=text&utm_campaign=social_sharing


برای زندگی، با عشق و نفرت - نوشته‌هایی از صادق جبلی (کلیه حقوق محفوظ است)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید