ویرگول
ورودثبت نام
bijan.heydari1984
bijan.heydari1984
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

چی شد که پولدار نشدم

معمولاً فرد غمگینی نیستم یا خودم اینجوری فکر می کنم ولی دارم تغییر تو خودم حس می کنم. نمی دونم، واقعا نمی دونم چرا اینجوری شدم کرخت و بی رمق در یک کلمه پوچ. احساس می کنم دارم درجا می زنم و آدم بی خودی هستم حتی نمی تونم افکارم را متمرکز کنم، فکر کنم و تصمیم بگیرم بدتر دارم خراب کاری می کنم همه چیو دارم از دست می دم.

آهای آدما می خوام براتون قصه بگم قصه کوتاه

اولین شکست مالی، قلک عجیب

بیژن قصه ما چهار یا پنج سالش بود ترس همیشه کنارش بود ترس از آدما ترس از بی توجهی ها، آخه سه تا بچه بودند یک داداش داشت که شیطنت زیادی داشت مدرسه و خونه و ... ترکونده بود اون خواهرشم بیچاره فقط دنبال فرار از همه چیز بود و بیشتر ساکت بود تو اون دوران. برادر بیژن همیشه خدا کتک می خورد،خورد می شد تحقیر می شد شکنجه می شد ولی تمام نمی شد و اون رفتارهایی که باهاش شده بود بر سر بیژن قصه ما تکرار می کرد آخه هشت سال بزرگتر بود. مادرش خیلی خیلی مهربان بود ولی همیشه شاکی از همه چیز اما پدرش بی مسئولیت؛ تنبل و دارای دست بزن .

فقر و گرسنگی هنوز با یاد درد پاهاش که از زانو تا پایین درد می کرد مغز شو می سوزونه و مادر با گریه های شبانه بیژن مجبور بود با اتو کمی داغ روی ملافه ای را گرم می کردم که تا کمی درد تسکین کنه.

بیژن هیچ وسیله بازی نداشت یا اصلا یادش نمیاد چیزی داشته باشه. جز جارو برقی آی گ نارنجی بزرگ که گاهی روش می شست تا مادر با کشیدن آن خنده ای بر لبانش جاری شود یک تلویزیون داشتند سیاه و سفید فیلیپس کوچولو که ساعت های پنج عصر عشقش بود با آهنگ شروع کارتون ادای اون بچه را در بیاره که دستش می گذاشت پشتش راه می رفت تا پرده صحنه که یک گنجشک اونا بالا می کشید بچه هم پرواز کنه بره بالا و خانم مجری بیاد و باهاش حرف بزنه. فقر و لمس کرده بود ولی معنی شو نمی دانست تو اون زمان برای همین تصمیم گرفتم پول هاشو جمع کنم هر سکه ای که پیدا می کردم از بغل درز های جارو برقی می نداختم تو جاروبرقی تا مثل یک قلک جمع بشه کار احمقانه ای بود ولی 5 سالش بود. سکه 5 تومانی مسی را با چه عشقی نگاه می کرد چند ماهی این کار را انجام داد تا جاروبرقی سوخت و بردند تعمیرگاه اونجا فهمیدن به دلیل انداختن سکه زیاد سیم پیچی سوخت. خداروشکر پول انقدر جمع شده بود که کتک نخورد و باهاش یک جاروبرقی دیگه بشه تهیه کرد. آخه هر چی پیدا می کرد می ریخت داخل جارو برقی. خیلی دلش سوخت چون اون پول ها هرگز برای اون نشد. اولین شکست مالی بیژن ما

داستان ادامه داره



عوامل تأثیر گذار در شخصیتتربیت و ثروتپول یا فقرتربیت مالیشخصیت شناسی
مدیر راهبردی چرم اورانوس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید