ویرگول
ورودثبت نام
Behrouz Bonyadi
Behrouz Bonyadiمن می‌نویسم تا لحظات خاموش را شنیدنی کنم؛ واژه‌ها را به گفت‌وگوی درونی بدل می‌کنم، جایی‌که عشق و سکوت، معنا را بی‌صدا اما عمیق در جان جاری می‌سازند.
Behrouz Bonyadi
Behrouz Bonyadi
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

بردیا؛ روایتی از عشق، سکوت و رهایی

آزادی در قاب اندوه

جهانِ من همیشه از پنجره‌ای نیمه‌باز دیده می‌شد؛ جایی میان خواستن و نگفتن.

سال‌ها به دنبال صدایی بودم که نه برای شنیدن، بلکه برای فهمیدن ساخته شده باشد.

و حالا، در آستانهٔ رفتن، می‌فهمم که عشق گاهی فقط حضور است—حضور بی‌ادعا، بی‌طلب، بی‌صدا.

خاطره‌ها مثل برگ‌هایی‌ان که در باد می‌رقصند؛ نه برای ماندن، بلکه برای به‌یادماندن.

آدم‌هایی آمدند، رفتند، رد پا گذاشتند؛ بعضی‌ها خراش شدند روی دل، بعضی‌ها مرهم.

دیگر نمی‌خواهم در گذشته زندگی کنم.

آزادی برای من همان لحظه‌ای‌ست که به خاطره لبخند می‌زنم، بی‌آنکه در آن بمانم.

همه‌چیز را نمی‌شود گفت؛ و شاید زیباییِ عشق همین‌جاست—در واژه‌های نانوشته، در سکوت‌های پرمعنا.

اگر کسی روزی این سطور را بخواند، بداند که بردیا عاشق بود.

نه از آن عشق‌هایی که فریاد می‌شوند،

بلکه از آن‌هایی که در نگاه، در نَفَس، در ننوشتن جا می‌مانند...

در این روایت، صدای اول شخص بردیا ما را به دل جهانِ درونی‌اش می‌برد؛ جایی که عشق، مانند شعری ناتمام، در میان زخم‌ها و واژه‌های نگفته پیچیده شده. داستانی که نه‌تنها خوانده می‌شود، بلکه لمس می‌شود—با تمام تردیدها، امیدها، و سکوت‌هایی که حرف دارند.
در این روایت، صدای اول شخص بردیا ما را به دل جهانِ درونی‌اش می‌برد؛ جایی که عشق، مانند شعری ناتمام، در میان زخم‌ها و واژه‌های نگفته پیچیده شده. داستانی که نه‌تنها خوانده می‌شود، بلکه لمس می‌شود—با تمام تردیدها، امیدها، و سکوت‌هایی که حرف دارند.
شوکران
۱
۰
Behrouz Bonyadi
Behrouz Bonyadi
من می‌نویسم تا لحظات خاموش را شنیدنی کنم؛ واژه‌ها را به گفت‌وگوی درونی بدل می‌کنم، جایی‌که عشق و سکوت، معنا را بی‌صدا اما عمیق در جان جاری می‌سازند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید