ویرگول
ورودثبت نام
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبیاینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

انتهای زندگی..

چند روزیست که به افکار منفی درون مغزم بال و پر داده‌ام. دائماً به انتها فکر می‌کنم. انتهای همه چیز... انتهای زندگی...

مدام به دلیل زندگی فکر می‌کنم. به نخی که مرا به این زندگی متصل کرده و به من جرئت تمام کردن نمی‌دهد.

به روزهای بعد فکر می‌کنم. روزهای بعد از من... احوال بقیه را تصور می‌کنم که بدون این من منفور چگونه خواهند بود.

این زندگی که جز رنج آورده‌ای برای انسان ندارد پس چرا باید رنج های مهلک را تاب بیاوریم؟ براستی که نمی‌دانم...

روزهای سختی را می‌گذرانم. دلواپس اطرافیانم... اکنون هم حتی برای تحمل کردن این همه غصه دلیل من حال بد اطرافیان است... گاهی از خودم می‌پرسم این روزها تا به کی ادامه دارند؟ آیا بالاخره آفتاب امید به زندگی منجمد من می‌تابد یا نه؟

پاسخی وجود ندارد. من ناامید تر از همیشه، دلخوش به روز پایانی و بی جرئت تر از تمام عمر در حال تحمل کردنم.

کلمات درون سرم می‌چرخند! انگار دفتر و خودکار هم از من خسته‌اند که نمی‌توانم چیزی بنویسم!

دوست دارم آنقدر بنویسم تا دفتر و خودکار تمام شوند اما آنها انگار قصد همکاری با من را ندارند.

نمی‌دانم با این حال غریب چه باید بکنم... کاش تنها نخ اتصال من به این زندگی لعنتی زودتر پاره شود تا بلکه بتوانم خود را از این مهلکه رها کنم...

پانزدهم اسفند 1403

زندگیافکار منفیافسردگیمرگاختلال دوقطبی
۱۴
۱۷
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
اینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید