سلااام!
خیلی وقته که توی ویرگولم چیزی ننوشتم، آخر ساله گفتم بیام به اهالی ویرگول یه سلامی عرض کنم. به نظرم ویرگول خیلی بهتر شده، شاید دوباره اینجا موندگار شدم!
همین چند روز پیش، هفتم اسفند، خدا توفیق داد و آمار تعداد کتابهایی که امسال خوندم از 100تا عبور کرد. باورنکردنی بود، داشتم بال در میآوردم، امسال شکست زیاد داشتم، اما همین یه پیروزی حسابی دلم رو شاد کرد. حالا میخوام تعریف کنم که چجوری تونستم این کار رو بکنم.
اولش بگم که من یه افسردگیای داشتم امسال که باعث شده بود یه موجود خیلی غیرفعالی باشم تا مدتهای زیادی ولی خب، دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور :)
همهچیز با دیدن این ویدیو از دکتر غلامی شروع شد:
1000 صفحه در هفته من رو خیلی قلقلک داد، گفتم همین چالش رو برای خودم پیادهسازی کنم، هم بتونم زمان های پِرتم رو دریابم و هم کتابای بیشتری بخونم. تقریبا اردیبهشتماه بود که این کلیپ رو دیدم. همون هفته توی گروههای دوستانه و صفحات مجازیم گفتم من میخوام این چالش رو انجام بدم، کسی هست که بخواد با هم پیش ببریمش؟ یه جمع کوچکی جمع شدیم و از هفتهای صد صفحه شروع کردیم و افزایشش دادیم تا بالاخره در وسط مهرماه من به رکورد هزار صفحه رسیدم، و با زحمت و سختی فراوان تلاش کردم این 1000صفحه رو حفظ کنم و تا همین الان هم حفظ شده :)
بقیه رفقا هم یکی دوماه بعد من تونستن به این عدد برسن. اگر جمع ما نبود که هر شب برای هم گزارش کتابخوانی روزانه بفرستیم و دربارۀ کتابا صحبت کنیم، نمیتونستم این حجم از کتاب رو بخونم و عادت به کتابخوانی رو شکل بدم.
و همین عادت هم من رو شکل داد، از دست اون افسردگی مزخرف رها شدم و حالا احساس میکنم که زندهام.
البته که عدد و رقم گزینۀ خوبی برای مقایسه نیست، شاید خیلی از همین 100تا کتاب چیزی به من اضافه نکردن و شاید صرفا برای تمومکردنشون خوندمشون، ولی مهم اینه که یه کاری انجام بدی و در طول زمان سعی کنی بهترش کنی. مهم اینه که حرکت کنی. آدم وقتی به رکود دچار بشه به انحطاط میرسه :) و وقتی به انحطاط رسید زندگیش جهنم میشه.
حس میکنم نوشتۀ خوبی نشد، ولی امیدوارم فهمیده باشین چی میخوام بگم و خیلی وقت بود اینجا ننوشته بودم و قالب حرفزدن از دستم در رفته، به مرور درست میشه ایشالا :)