من در این مقاله، نظریهای نوین را در حوزه روانشناسی هوش مطرح میکنم که در دهههای اخیر، در پی کاستیهای آشکار در چارچوبهای سنتی تعریف هوش، پدید آمده است. این نظریه، "خلاقیت کیفی هوش" (Intelligence Qualitative Creativity - IQC) نام دارد و با نگاهی متفاوت به قابلیتهای شناختی انسان، در صدد است تا شکافهای موجود در مفاهیم رایج ضریب هوشی (IQ) و هوش هیجانی (EQ) را پر کند.
بررسیهای گسترده من در پایگاههای داده علمی و منابع آکادمیک نشان میدهد که مفهوم IQC با این تعریف و چارچوب نظری، پیش از این مطرح نشده است. این نظریه نتیجه بیش از چهار دهه تأمل، پژوهش میدانی و مشاهده مستقیم من از رفتار انسان و جوامع است و به دور از چارچوبهای آکادمیک رایج در دانشگاهها شکل گرفته است. هدف من از ارائه این نظریه، نه رد مفاهیم پیشین، بلکه افزودن لایهای نوین به درک ما از پیچیدگیهای هوش انسانی است.
در این نوشتار، من با تحلیل انتقادی بر مفاهیم IQ و EQ، زمینه را برای معرفی IQC به عنوان یک مکانیسم بهرهبرداری حداکثری از ظرفیتهای هوشی فراهم میسازم. در این نظریه، هوش از یک معیار کمی ثابت (مانند IQ)، به یک شاخص انعطافپذیر و اکتسابی تبدیل میشود که با عواملی چون فشار، تخیل و اراده، رشد و بالندگی مییابد. این مقاله، دعوتی از سوی من است برای بازخوانی تاریخ، نوآوری و پیشرفت بشری با نگاهی تازه، و پی بردن به این حقیقت که «نوابغ» بیش از آنکه حاصل یک «ضریب» ذاتی باشند، محصول یک «کیفیت» اکتسابی هستند.
IQC فرایند و مکانیسم به کارگیری حداکثری ظرفیتهای هوشی مغز انسان است. برای روشن شدن این مفهوم، اجازه دهید یک مثال ساده را مطرح کنم.
دو کدبانو را در نظر بگیرید:
کدبانوی شماره یک: آشپزخانهای مجهز و مدرن، با انباری مملو از انواع مواد اولیه در اختیار دارد.
کدبانوی شماره دو: آشپزخانهای کوچک و فاقد تجهیزات مدرن با مواد اولیه محدود و متوسط دارد.
هر دوی آنها باید با امکانات موجود، برای شش نفر غذایی مقوی و خوشمزه تهیه کنند.
متأسفانه، کدبانوی شماره یک، مهارت بالایی در آشپزی ندارد و به تنبلی مزمن مبتلاست. او سه مرغ کامل را در زودپز میاندازد و پس از اضافه کردن چند چاشنی رایج، به دنبال کارهای شخصی خود میرود. در مقابل، کدبانوی شماره دو میداند که تنها یک مرغ در فریزر دارد. او با خلاقیت و برنامهریزی، از مواد موجود در یخچال خود—مانند قارچ پخته، سیر، فلفل سبز، کمی پنیر و چند تخممرغ—برای تهیه چند نوع غذا و پیشغذا استفاده میکند.
با مقایسه این دو میز غذا، من بهوضوح متوجه تمایز میان این دو نمونه شدم: کدبانوی اول با وجود امکانات کافی، به دلیل فقدان خلاقیت و عدم توانایی در بهرهبرداری از ظرفیتهای موجود، نتیجهای معمولی و غیرخلاقانه به دست آورد. کدبانوی دوم در شرایطی با امکانات محدود، با بالا بردن راندمان خلاقیت و توانمندی درونی خود، حداکثر بهرهبرداری مفید را انجام داد و نتیجهای شگفتانگیز آفرید.
همین پدیده را من در حوزه هوش مشاهده کردهام. بسیاری از افراد با ضریب هوشی بسیار بالا، قادر به استفاده از تمام ظرفیت هوشی خود نیستند و برعکس، نمونههای بیشماری وجود دارند که با درجه هوشی متوسط یا پایین، خلاقیتهای شگفتانگیزی از خود نشان میدهند. عموم مخترعین به این دسته تعلق دارند؛ آنها از درجه IQC بالایی برخوردارند.
بنابراین، IQC به معنای "ضریب خلاقیت کیفی هوش" یا "توان به کارگیری هوش" است.
۱. تحقیقات میدانی: مشاهده IQC در عمل در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، زندانهای ایران پر شده بود از کلاهبرداران اقتصادی. من تصمیم گرفتم با کسب مجوز از مقامات ذیصلاح، مدتی بهصورت روزانه به زندان قصر بروم و با زندانیان بند کلاهبرداری مصاحبه کنم. در آن مدت با حدود ۶۰ تا ۷۰ نفر گفتوگوی دوستانه داشتم. رشد کلاهبرداری به دلیل لطمات جنگ هفت ساله ایران و عراق، باعث شده بود که افراد مستأصل به هر شیوهای نیازهای خود و خانوادهشان را تأمین کنند. ابزار یک کلاهبردار تنها هوش، فشار و ساخت تکنیکها و ابزارهای کلاهبرداری است. این تحقیقات میدانی، نتیجه و حاصل آن پروژه بود. من قبل از آنکه IQC را خلق کنم، آن را به عینه تماشا و درک کردم.
۲. فشار و تنگنای تاریخی: بهطور معمول، انسانی که در تنگنا و فشار قرار میگیرد، میآموزد که از تمام داشتههای خود برای حفظ بقا حداکثر بهرهبرداری را به عمل آورد. این اصل در مورد جوامع نیز صدق میکند. با نگاهی که من به تاریخ ایران داشتم، این حقیقت آشکار شد که در پسِ دورانهای باشکوه، دورههای طاقتفرسایی از فشار و تهاجم وجود داشته است. من به این نتیجه رسیدم که جوامعی که همچون ققنوس از میان خاکستر فراز و نشیبهای تاریخی سر برآوردهاند، امروز در رده جوامع با IQC بالا قرار دارند.
ماندگاری موجودات در زمین نیز دقیقاً مشروط بر این مفهوم است. این خصلت که موجودات در شرایط فشار و کمبود منابع، به دنبال راههای خلاقانه برای ادامه حیات میگردند، تنها به انسان محدود نیست. این همان اصلی است که در طبیعت تحت عنوان «راز بقا» یا بهصورت علمیتر «انتخاب طبیعی» شناخته میشود. به همین دلیل، دایناسورها از روی زمین محو شدند؛ زیرا عدم توانایی در سازگاری با شرایط سخت، یکی از عوامل اصلی نابودی آنها بود. در حقیقت، IQC شکلی از این اصل تکاملی است که در سطح شناختی و اجتماعی انسان بروز مییابد.
۳. تخیل به عنوان موتور محرکه: بهگمان من، یکی از بزرگترین موتورهای محرک افزایش IQC، راندمان مفهوم تخیل است. تخیل و خلاقیت دو بال اصلی برای رشد و تعالی IQC به شمار میروند. جرقه اولیه نظریه IQC در حین بررسی تأثیرات ذهن خیالپرداز انسان بر توسعه مفاهیم علمی پدید آمد. کشف IQC من را قادر میسازد تا تاریخ بشر را با نگاهی تازه مرور کنم.
همانطور که در تیتراژ برنامهای رادیویی که در دهه هفتاد تولید میکردم، بیان شد: "با ظهور اولین بارقههای روشن در انسان که مبتنی نه بر دانش بلکه ترس و فشار بود، انسانهای اولیه شروع به ساخت ابزار و روشهای سازگاری با محیط کردند و آنها را گسترش دادند." این جمله، چکیده و اساس نظریه IQC است؛ اینکه هوش حقیقی و خلاقیت ناب، نه در شرایط آسایش بلکه در دل چالشها و با تکیه بر تخیل و اراده به ثمر میرسد.
بهعلاوه، نمونههای بیشماری وجود دارند که نشان میدهند چگونه ایدهها پیش از تحقق، در دنیای تخیل شکل گرفتهاند. برای مثال، ما موبایل را در دستان شخصیتهای خیالی مانند «جیمز باند» میبینیم، سالها پیش از آنکه این فناوری به واقعیت تبدیل شود و به جیب و کیف حتی کودکان راه یابد. نویسندگانی مانند ژول ورن و آیزاک آسیموف، با آثار خود، بزرگترین بسطدهندگان این مفهوم بودهاند، چرا که آنها جهانهایی را خلق کردند که هنوز ساخته نشده بودند.
اما همانطور که در برنامه رادیویی دوم من اشاره شد، این قدرت میتواند در جهت نادرست نیز به کار رود. IQC در واقع یک ابزار است؛ ابزاری که میتواند برای نوآوری و پیشرفت یا برای سوءاستفاده و تخریب به کار گرفته شود. این همان چیزی است که میتواند مسیر یک تمدن را به سمت پیشرفت یا نابودی سوق دهد و کاملترین مثال برای بهرهبرداری نادرست از این مفهوم است.
نوابغ، بیشک محصول IQC هستند، نه IQ. با کمی دقت درمییابیم که چرا بسیاری از افراد با وجود هوش متوسط، خلاقیتهای شگفتانگیزی از خود نشان میدهند. IQ یک مفهوم ثابت و تغییرناپذیر است؛ در مقابل، IQC را میتوان یک شاخص رشد یابنده و انعطافپذیر نامید.
شاید برایتان جالب باشد بدانید که عموم مردم ایران از نظر ضریب هوش (IQ) در کنار هفده کشور دیگر با امتیاز ۸۴، در رتبه ۲۳ جهان قرار دارند. این دادهها به وضوح نشان میدهد که نمره IQ لزوماً تنها معیار سنجش توانایی یک ملت نیست.
اگرچه ضریب هوش یک معیار ثابت و ذاتی است، اما IQC، توانایی بهرهبرداری خلاقانه و هوشمندانه از همین ظرفیت ذاتی است که در شرایط فشار و تنگنا به اوج خود میرسد. به همین دلیل است که نوابغ و ایدههای ناب، محصول IQC هستند و با کمی دقت متوجه این مطلب خواهیم شد که چرا مردم ایران در لیست ضریب IQC در بالاترین ردهها قرار دارند.
من معتقدم این گفتار ادامه دارد و همچنان نیاز به بررسی، بسط، و گسترش دارد. از این رو، من این مقاله را در حقیقت یک دعوتنامه برای پژوهشگران، نویسندگان و متفکران میدانم تا این مفهوم را تصحیح و تکمیل کنند.