خوب، بعد از یک وقفه نسبتا طولانی بریم برای قسمت چهارم، سعی من این هست در وهله اول به شما این مساله رو گوشزد کنم که محدودیت برای آدم خلاقیت میاره، خیلی از افراد موفق افرادی بودن که در محدودیت بزرگ شدن و توانستن کارهای بزرگی انجام بدهند. خیلی ازاتفاقات مهم زندگی من در زمان دانشجویی و با محدودیت هایی که در اون زمان داشتم اتفاق افتاد من از رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاهی خودم بهترین استفاده رو در یادگیری کامپیوتر بردم، یکی از داستان های جالب من توی دوران دانشجویی استفاده از یاهو مسنجر بود؛ کلا آدم شب بیداری شده بودم شاید یکی از دلایلش ارزان تر بودن اینترنت از ساعت 2 بامداد بود، دوستانی که هم رده من هستند باید خاطرشون باشه که اتاق های مختلفی در اون زمان در یاهو مسنجر بود که میرفتیم و به صورت گروهی چت میکردیم؛ من بخاطر اینکه در حال یادگیری زبان انگلیسی در دانشگاه بودم و ساعتی که شروع به کار میکردم به نوعی ساعت در طول روز در آمریکا و کانادا بود، وارد اتاق های شدم که خارجی بودند و ارتباطات خوبی ایجاد کردم و درس هایی خوبی هم گرفتم، یعنی سعی کردم حتی از محدودیت زمانی اینترنت به نوعی برای یادگیری خودم استفاده کنم.
خوب از اینجا به ببعد میخوام در مورد ورود خودم به دنیای تدریس براتون بگم، تنها کاری که هیچوقت ازش خسته نشدم، همیشه بهم آرامش میداد، همیشه خستگیهای من رو از تنم بدر میکرد تدریس بود. متاسفانه در دوران دبستان معلم بسیار بدی داشتم که تاثیرات خیلی بدی توی روحیه من گذاشت و سال های آتی تحصیلی من مورد تاثیر خودش قرارداد اونموقع ها همیشه دلم میخواست یک معلم بشم یک معلمی که دانش آموزاش از وجودش لذت ببرن و بهش انرژی بدن، پس در تابستان سال 1379 بود که اولین شاگرد خصوصی خودم رو در زمینه طراحی وب سایت گرفتم دنیایی جدیدی بود برام و خیلی هم لذت بخش بود. اگر اشتباه نکنم در زمستان همان سال تدریس در دانشکده مدیریت صنعتی اردبیل شروع کردم اولین دوره تدریس مبانی کامپیوتر به دانشجویان دوره کاردانی بود روز اول تدریس رو هیچ وقت یادم نمیره من یک جوان 20، 21 سال پا گذاشتم به یک کلاسی که پر از دانشجو دختر و پسر بود (یادم نمیاد دقیقا چند نفر بودن) ولی برای حدود 5 دقیقه اصلا نمیتونستم حرف بزنم یک سلامی کردم و نشستم پشت میز و برای لحظاتی فقط به بیرون خیره شدم نفسم بند اومده بود یهو به خودم اومدم و بلند شدم به صحبت کردن میدونین شروعش خیلی سخت بود ولی بعدش که درس دادن رو شروع کردم یکی از بهترین دوران زندگیم رو هم آغاز کردم؛ میدونین برای من بهترین چیز در زندگی اینه که کاری درست، کامل، با دقت و با سرعت انجام بدم بهترین لحظه در زندگی من این هست که لبخندی رو روی لبم آدم ها ببینم و بدونم از من راضی بودن و من تونستم کاری مفید براشون انجام بدم اتفاقی که جرقش با تدریس در اون کلاس شروع شد. راستی کتابی که اون ترم به دانشجوها تدریس کردم "آشنایی با کامپیوتر" تالیف دکتر بهروز پرهامی بود شاید خیلی از قدیمی ها با این کتاب آشنا باشند.
ترم بعدی بخاطر مرتبط بودن با رشته دانشگاهی به من کلاس های زبان عمومی رو دادن، دوره فوق العاده ای بود؛ روز به روز هم اعتماد به نفس من بالاتر میرفت و با مطالعات خیلی زیادی که میکردم حس بهتری بهم دست میداد. اینجا میخوام یه پرانتز باز کنم و ازتون بپرسم که چقدر در مورد Six Trumps اطلاعات دارین؟ دوست دارم بدونم چقدر این مقوله آشنا هستین. لطفا توی کامنت برام بنویسین من هم یک مقاله کامل در این مورد مینوسم. اما یکی از آن شش عامل موفقیت بهش میگن Talking trumps listening و پاتریشا وولف در کتاب Brain Matters در این مورد جمله فوق العاده ای داره
"بهترین راه یادگیری تدریس هست"
من از این جمله بهترین استفاده ها رو بردم و تدریس باعث شد که من موضوعات بسیار زیادی رو به صورت عمیق مطالعه کنم ، من شاگردان بسیار باهوشی داشتم که ازشون چیزهای فوق العاده ای یاد گرفتم.
یکی از کارهای که در زمان خودش سال 1380 خاص بود رو برای دورهای ICDL انجام دادم در اون سال ها طرحی به اسم تکفا برگزار میشد که هدفش آموزش و آشنایی مدیران با کامپیوتر بود (دوره ICDL). یکی از دغدغه های من آموزش به افراد مسن بود که واقعا براشون سخت بود بخوان کار با کامیپوتر رو بصورت تئوری شروع کنند و خیلی کسل کننده محسوب میشد، اینجا بود که من شروع به نوشتن یک جزوه ویژوال برای نرم افزار ورد کردم حدود یک ماه از من زمان برد ولی نتیجه بسیار رضایتبخشی برای من بهمراه داشت و کمک بسیار خوبی در آموزش ورد در دوره ICDL کرد.
من رسما از سال 1380 تدریس خودم رو آغاز کردم و تا سال 1382 که رفتم خدمت به صورت مستمر در دانشکدهای مدیریت صنعتی، جهاد دانشگاهی و موسسات خصوصی تدریس کردم و بعد از دوره آموزشی کاری رو که تا سال 1393 به طور مستمر در کنار کارهای دیگه انجام دادم تدریس بود.
همیشه سعی میکردم 10 قدم جلوتر باشم همیشه مطالعه کردم و همیشه سعی کردم با نگاه کردن به کارهای درست دیگران کار جدیدی رو یاد بگیرم این میتونه یک رمز موفقیت باشه. مطالعه، پشتکار و علاقه
شاید براتون سوال باشه من چطوری تونستم تدریس رو در دانشکده شروع کنم خیلی کوتاه بدم تست دادم، مصاحبه کردن و برای من افتخار بزرگی بود که در کنار اساتید خودم در دانشگاه در اتاق اساتید میشستم. این افتخارات بخش مهمی از زندگی من هستند و حال خوبی رو همیشه در من ایجاد میکنن.
پینوشت: از همه دوستان بخاطر غلط های املایی و گرامری عذرخواهی میکنم، من بخاطر زمان کمی که دارم بدون ویرایش و به صورت کاملا خودمانی داستان زندگی خودم رو مینویسم. لطفا پوزش بنده رو قبول بفرمایید