
روزی خود را در کنج چهاردیواری اتاقش تصور میکرد، اتاقی که روزگاری به نامش بود و روزهایی که در گذر است به نام دیگری
خود را غرق در فیلم و سریال هایی میدید که خواه ناخواه طبق لیست نامرتبش پیش میبرد
چاخان نکرده باشم گهگاهی هم کتاب های طفلی را ورق میزد که احساس تنهایی نکنند اما مدتش به خواندن دو رکعت نماز هم نمیرسید
سقف آرزوهایش درحال شکستن بود، بال آرزوهایش به پرواز درآمده بود و مثال جوجه ای تازه از تخم درآمده شوق پرواز داشت. حساب و کتاب سرش نمیشد. به دنبال تجربه بود، به دنبال ماجراجویی و کشف راه های جدید؟ شاید هم قدیمی که نیاز به استارت داشتند
کنترل را به دست گرفت و استارتش را زد.... پرنده خوش اقبال رویاهایش دوسالیست درحال پرواز است، خانه و کاشانه موقت خود را بازیافته است. شجاع و نترس و هیجان زده است.... راه زیادی در پیش است، امروز روز توست؛ روز به پرواز درآمدنتپی نوشت: الان که دارم این متن رو پست میکنم تقریبا چندین هفته از نوشتنش گذشته و به واسطه اوضاع نا آروم کشور برگشتم خونه و از خوابگاه شبیه یه مستأجر که پول اجاره اش رو اول وقت نداده پرت شدم بیرون.