آبی به رنگ اشک
آبی به رنگ اشک
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

چیزی که محال بود رخ دادنش ، رخ داد.

ترجیحم غرق شدن در همچین مکانیست تا همنشینی با آدم ها
ترجیحم غرق شدن در همچین مکانیست تا همنشینی با آدم ها


غم زده ام . ناراحتم . پریشانم . می‌پرسید از چه؟ باید بگویم از اینکه مهربانی ام شبیه شعله ای به جانم زد و نابود شدم .

از سلف که برگشتم سنگینی عجیبی روی روحم حس می‌کردم و همش یک جمله در ذهنم می‌چرخید : چرا چرا چرا

رد کردن عکس ها و تصاویر از جلوی ذهن و چه بسا در گالری گوشی حکم گذشتن از خاطرات را دارد
رد کردن عکس ها و تصاویر از جلوی ذهن و چه بسا در گالری گوشی حکم گذشتن از خاطرات را دارد


دیدن دوباره اش اونم توی سلف بعد اتفاقاتی که افتاده بود حس خوبی بهم نمی‌داد ، مخصوصا که بی اعتنا بود نسبت به من و نسبت به چیزی که رخ داده دقیقا شبیه شخصیت روح سیاه شهر اشباح که بود ؛ ولی نامرئی بود .

سخت بود برام دیدن کسی که مشت مشت تهمت پشت سرت شبیه چک برگشتی کشیده و لابلای در خانه ات گذاشته ..... هرلحظه دیدنش منو به یاد زمان هایی که بین هم جزوه رد و بدل کردیم ، برای هم درس رو توضیح دادیم و وویس برای توضیح شفاف تر درس برای هم ضبط کردیم می‌انداخت

و بار دیگر دلم خواست که کلید بزنم به درونم و کسی را به آن راه ندهم .
و بار دیگر دلم خواست که کلید بزنم به درونم و کسی را به آن راه ندهم .


دلم خواست که دیگر خودم باشم و خودم..... در گوشه از درونم خودم را مخفی کنم و کتابی به دست بگیرم و روی چمن های خالی از هرگونه شرارت تنم بنشینم و کتاب بخوانم و کتاب بخوانم و کتاب بخوانم و خودم را آنقدری غرق کنم که شاید دنیای دیگری جز دنیای کوچک درونم و کتاب و چمن های خالی از هرگونه شرارت دیگر چیزی باقی نیست .

تنها باش ولی خوب باش و خودت باش .
تنها باش ولی خوب باش و خودت باش .




چک برگشتی
پیش به سوی فردا و فراتر از آن . به دور دست ها چشم دوخته ام که طلوعش را نمی‌بینم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید