چالش کتابخوانی طاقچه برای مردادماه ۱۴۰۲
«کتابی به پیشنهاد آدمها یا پادکستها»
تو شعر میخونی چون عضوی از نژاد بشر هستی چون نژاد بشر، سرشار از شور و عشق و احساسه! پزشکی، قانون، بانک داری، این چیزا برای حفظ و بقای زندگی لازمان. اما شعر، ادبیات، عشق و زیبایی چی؟ اینها چیزهاییان که ما بخاطرش زندهایم و نفس میکشیم!
در لیست کتابهای پیشنهادی مجتبی شکوری اسم کتاب انجمن شاعران مرده بسیار کنجکاوم کرد بعد از خواندن معرفی مختصری از کتاب شروع به خواندن کردم و در یک نشست به اتمام رساندم.
پیش از خواندن کتاب و تنها با دیدن نامش گمان کردم شاید مجموعه شعری از شاعران فقید باشد اما در واقع انجمن شاعران مرده رمانی است نوشتهی نانسی هوروویتز کلاین باوم بر اساس فیلمنامهای به همین نام از تام شولمن.
داستان دربارهی تاثیر معلم ادبیات انگلیسی جدید بر گروهی از دانش آموزان مدرسه ولتون به نام نیل، تاد، چارلی، ناکس، میکس، پیتس و کمرون است و انجمنی که در نتیجه الهام از سخنان و اندیشه های او تاسیس میشود. مخفیگاهی برای دیدارهای پنهانی پسرها و خوانش شعر که البته به مزاق مسئولان مدرسه چندان خوش نمیآید. فضای خشک مدرسه ولتون یادآور پادگان نظامی و زندان است، جایی که به تعبیر والدینی که فرزندانشان را به آنجا میفرستند پلی است برای رسیدن به دانشگاه های برتر نظیر هاروار و در نتیجه آیندهای بهتر، آینده ای که تماما توسط والدین برنامه ریزی شده و بچه ها ملزم به زیستن آرزوهای تحمیلی و دیکته شده آنانند. اما با چنین فضای خشک و سنگینی که بر اساس شعار "سنت، افتخار، انضباط، سرافرازی" بنا شده است معلمی نوگرا و سنت شکن با شعار "کارپه دیم : دم را غنیمت شمار" به هیچ عنوان همخوانی ندارد، آنچه کیتینگ سعی در آموزش آن به شاگردانش دارد آزاداندیشی، عزت نفس، تکیه بر قدرت اراده و تصمیم خود، گوش سپردن به ندای درون و مهم تر از همه زیستن در لحظهی اکنون است.
شکوفه های سرخ را
همین حالا که میتوانی
از جا برچین
زمان کهن سال
آرام در گذر است
همین گل که کنون به روی تو لبخند میزند
فردا روز
عمرش فانی خواهد بود
...
ما غذای کرمها خواهیم شد پسرها! چون فقط قراره تعداد محدودی از بهار و تابستان و پاییز رو تجربه کنیم.
قطعات ادبی و اشعار زیبایی در کتاب نقل شد و پیام کتاب جالب و قابل تامل بود، تلنگری برای والدینی که غایت موفقیت فرزندان را در تحصیل میبینند و چشم بر استعدادها و علاقشان میبندند. شخصیت های متفاوتی داشت اما شخصیت پردازی به نظر من خیلی مطلوب و عمیق نبود به ویژه اینکه به سه تا از پسرها خیلی کم پرداخته شد. عبارت "کارپه دیم : دم را غنیمت شمار" گاهی توسط پسر ها و بویژه ناکس بد تعبیر شده بود و در نهایت اشارهای هم به عواقبش نشد و در مورد پایان تکان دهندهاش کمابیش مثل مغازه خودکشی از جهات مختلف قابل بررسی است و نظرات مثبت و منفی بسیاری پیرامونش وجود دارد و این نکته برای من بشخصه جالب بود.
رهسپار جنگل شدم به این امید که اندیشمندانه زندگی کنم، میخواستم زندگیام ژرف و معنادار باشد و تمام عصارهی حیات را فرو برم تا ریشه کن کنم هر آنچه را که زندگی بخش نیست و نمیخواهم لحظه مرگ دریابم هرگز زندگی نکردهام.