چالش کتابخوانی طاقچه برای دیماه
«کتابی که با آن میتوانی از نگاه یک زن به ماجراها نگاه کنی»
کتاب : بابا لنگ دراز
نویسنده : جین وبستر
شاید یازده یا دوازده ساله بودم که برای اولین بار با این کتاب آشنا شدم. رفته بودیم نمایشگاه کتاب و من برای اولین بار دیدمش. عکس روی جلد کتاب مردی کلاه به سر با لنگ های دراز خیلی بامزه بود و بامزه تر از آن اسم خود رمان، بابا لنگ دراز.
اون روز من دوتا کتاب خریده بودم پس از خرید این یکی منصرف شدم اما همیشه گوشهی ذهنم بود تا اینکه شاید سال بعد یا چند ماه بعد شروع کردم به خوندنش و مگه میشه بابا لنگ دراز خوند و عاشق جودی نشد؟! جودی آبوت، آنه شرلی و زنان کوچک در آن سال ها کاراکترهای خیلی محبوب تری نسبت به سیندرلا و سفیدبرفی برای من بودند هنوز هم همینطور. جین وبستر نویسندهی این کتاب در کنار لوسی ماد مونتگومری و لوییزا می الکات زیبا ترین خاطرات کودکی منو به وجود آوردند.
به بهانهی ایمیلی که مبنی بر شرکت در چالش کتابخوانی دی ماه از طاقچه دریافت کردم این بار نسخه صوتیاش را با صدای زهره شکوفنده در نقش جودی آبوت و روایت گری ژرژ پطرسی گوش دادم.
به جز صفحات ابتدایی که مقدمهای برای شروع نامه هاست بقیه کتاب در غالب نامه های جودی به بابا لنگ دراز نوشته شده. لابلای این نامه ها نویسنده اشاراتی هم به تبعیض های جنسیتی اون دوران داشته، مرد مهربان و خیری که پیش از این تنها پسرها را به دانشکده میفرستاد، کشیشی که به دختران دانشجو هشدار میداد روحیهی حساس زنانهشان را به قیمت کسب علم و دانش از دست ندهند و اینکه جودی ۲۱ ساله نمیتوانست رای بدهد. در واقع رمان سال ۱۹۱۲ منتشر شد و زنان سال ۱۹۲۰ حق رای را به دست آوردند خود نویسنده سال ۱۹۰۰ از یکی از کاندیدهای ریاست جمهوری آمریکا حمایت میکرد اما از دادن رای محروم بود!
جودی دختر شاد، سرزنده و مثبت نگری که ۱۶ سال اول زندگیاش در یتیم خانه جان گریر گذشت یکباره به دنیای بیرون پرتاب میشه، همه چیز براش نو و هیجان انگیزه و برای مردی نامه مینویسه که تا به حال ندیده اما تنها و تمام خانوادهاشه گاهی پدر، مادر، عمو یا حتی مادربزرگش اما بیش از همه اون بابا لنگ درازشه بابایی که جودی خیلی دوستش داره و بابت زندگی و تمام چیزهایی که به اون بخشیده بی نهایت ممنونه اما هرگز استقلال خودش رو قربانی نمیکنه، برای جودی خیلی مهمه که روی پای خودش بایسته ضمن اینکه محبت های بابا لنگ دراز را جبران کنه. نامه های جودی پر از صداقت و انرژیه، تلاش نمیکنه بی نقص به نظر برسه بویژه در برابر بابا لنگ دراز. او درمورد کوچک ترین اتفاقات زندگیاش، دروس دانشکده و احساسی که نسبت به آن ها داره مینویسه. با جودی میشه امید به زندگی، شادی و لذت را در ساده ترین وقایع روزمره دید.
مقابله با مشکلات بزرگ زندگی نیازمند داشتن شجاعت و روحیه ی مبارز نیست، هرکسی می تونه در مواقع بحرانی و در مقابله با تراژدی های زندگی از خودش شهامت نشون بده بلکه خندیدن به اتفاقات پیش پا افتادهی روزمره است که احتیاج به روحیه ای والا داره. میخوام چنین شخصیتی برای خودم بسازم میخوام وانمود کنم که زندگی فقط یه بازیه که باید با مهارت و منصفانه بازیش بکنم اگه ببازم شونه هامو بالا ميندازم و فقط میخندم اگه ببرم هم همینطور.
فکر می کنم همه باید دوران کودکی شادی داشته باشند که در روزهای سخت بزرگسالی بتونند اون رو به یاد بیارند.
بابا لنگ دراز عزیزم فکر نکنم بتونم به بهشت برم اونقدر چیزای خوب اینجا دارم که منصفانه نیست اونورم چیزای خوب مال من باشه!
بابا خیلی مایوس میشید اگه من به جای یک نویسنده بزرگ فقط یه دختر معمولی باشم؟
پ ن ۱ : خیلی دلم میخواست بدونم بابا لنگ دراز تا قبل از اینکه نظرش به انشای جودی جلب بشه چرا فقط پسر ها را به دانشکده میفرستاد؟!
پ ن ۲ : جودی حسابی منو به خوندن هملت ترغیب کرد مدت هاست که قصد داشتم بخونمش و مدام عقب میانداختم.
پ ن ۳ : درمورد کتاب دشمن عزیز که خانم جین وبستر در مورد اداره یک نوانخانه توسط سالی دوست صمیمی جودی نوشته خیلی کنجکاوم.
پ ن ۴ : اولین یاداشتی است که در اینترنت منتشر میکنم، نمیدونم خوب شده یا نه؟