چالش کتابخوانی طاقچه برای بهمن ماه
«کتابی که تو را با ادبیات ژاپن و فرهنگش آشنا میکند»
کوچک تر که بودم برای اولین بار اسم کتاب را در مجله دیدم، و بدون خواندن خلاصه یا هرگونه اطلاعاتی از کتاب میخواستم هر طور شده بخوانمش اما نشد، بعدها خیلی اتفاقی دیدمش این بار با عکس جلد و خلاصه. برای چالش این ماه طاقچه کتاب ها و نویسنده های زیادی از ذهنم گذشتند اما فکر کردم نباید بیش از این توتوچان کوچولو را منتظر بگذارم و سفر کردم به دنیای رنگارنگ کودکانه و دوست داشتنیاش.
عنوان ژاپنی کتاب را از یک اصطلاح معروف سالهای گذشته گرفتهام که به مردم "آنسوی پنجره" اشاره داشت؛ و مفهوم آن، آدمهایی را که در حاشیه قرار دارند و در سرما بیرون انداخته میشوند دربرمیگیرد. هرچند عادت داشتم بیاختیار و به امید دیدن نوازندگان کنار پنجره بایستم؛ اما در مدرسه اولم، واقعا احساس افراد "آنسوی پنجره" را داشتم. چرا که در آنجا موجودی بیگانه بودم، و غالبا مرا از کلاس بیرون میانداختند. عنوان کتاب به این موضوع نیز اشاره دارد که سرانجام پنجرهای از امید در مدرسه توموئه به روی من گشوده شد.
آنچه خواندید بخشی بود از پیش گفتار کتاب توتوچان دخترکی آنسوی پنجره که توسط تتسوکو کورویاناکی و بر اساس خاطراتش از مدرسهی توموئه و سوزاکو کوبایاشی مدیر این مدرسه نوشته شده.
داستان کتاب ساده، روان، کودکانه و در زمان جنگ جهانی دوم روایت شده. هرچه داستان پیش میرفت جنگ شدت بیشتری میگرفت با این وجود دانش آموزان دبستان توموئه فارغ از نگرانی در مدرسه اوقات میگذراندند.
توموئه نماد باستانی ژاپنی به شکل علامت کاما است. مدیر مدرسه، نام و علامت مدرسهاش را نشانی مرکب از دو علامت توموئه - یکی سیاه و دیگری سفید - را که در کنار یکدیگر دایرهای شکل میدهند، انتخاب کرده بود. این علامت نمادی بود از هدف او در زمینه آموزش کودکان : جسم و جان، باید همراه یکدیگر و با هماهنگی کامل پرورش یابند.
مدرسه منحصر به فرد و عجیب توموئه سال ۱۹۳۷ در ژاپن تاسیس و تا سال ۱۹۴۵ به فعالیتش ادامه داد. دروازهاش دو تنه درخت، کلاس هایش واگن های قطار و دانش آموزان کل مدرسه تنها ۵۰ نفر بودند، به دانش آموزان گفته میشد بدترین لباس خود را بپوشند و هر روز همگی کنارهم "چیزی از اقیانوس و چیزی از تپه ها" را ناهار میخوردند!
برف آب میشود
و ناگهان سراسر ده،
پر از کودکان است
یک هایکو از "ایسا کوبایاشی"
مدیر مدرسه سوزاکو کوبایاشی انسان دغدغه مندی بود که نه تنها به کودکان عشق میورزید بلکه آن ها را عمیقا درک و به نیازهایشان آگاه بود. هر برنامه ای در مدرسه فکر شده و با هدف خاصی اجرا میشد. آنچه برای من خیلی جالب و قابل تحسین بود توجه و اهمیت به علایق کودکان، تقویت اعتماد به نفس و ایجاد شوق یادگیری بود اما این ها تنها نکات مثبت روش کوبایاشی نبود، دانش آموزان به کنجکاوی و دقت به وقایع پیرامون و طبیعت و خلاقیت تشویق میشدند، هیچ کس حق نداشت کودکی را که کم یا زیاد حرف میزند یا به نوعی با دیگران متفاوت است به تمسخر بگیرد، همه باهم برابر و نظر تمامی آنها مهم و محترم بود.
مدیر مدرسه میگفت داشتن چشم و ندیدن زیبایی، داشتن گوش و نشنیدن موسیقی، داشتن شعور اما تشخیص ندادن حقیقت، و داشتن قلبی که هرگز برانگیخته نمیشود و در نتیجه آتشی به پا نمیکند، برای انسان امری وحشناک است.
در عین حال که روش آموزش آزاد کوبایاشی را تحسین و با بسیاری از برنامههایی که در مدرسه اجرا میشد موافق بودم اما گاهی احساس میکردم بچه ها بیش از حد آزاد گذاشته شدهاند یا به عبارتی به حال خود رها شدهاند. شاید هم دلیلش زمانهای که داستان در آن روایت میشد یا توضیح ناکافی در این زمینه بود.
شخصیت پدر و به ویژه مادر توتوچان که با صبر و حوصله به فرزندش گوش میداد و زمان زیادی را برای یافتن مدرسهای مناسب دختر بازیگوشاش صرف کرد نیز دوست داشتنی و جالب بود.
فکر میکنم بهتر است این کتاب را مادران، پدران، معلمان و کسانی که به نوعی با کودکان در ارتباطاند یا بر سیستم آموزش آنها اثرگذارند مطالعه کنند.
به عنوان کسی که در مدارس دولتی و معمولی ایران درس خوانده رعایت بی چون و چرای قوانین، تربیت ماشین های حفظ مطالب و برچسب زدن (از گرفتن کارت و برچسب صد آفرین گرفته تا تفکیک خوب ها و بدها روی تخته سیاه کلاس) از جمله چیزهایی است که از مدرسه به یاد دارم. قطعا منظورم این نیست که خاطراتم از مدرسه تماما تلخ بود یا اینکه زحمات آموزگاران دلسوز را نادیده بگیرم اما حتی با وجود اینکه مدتی از اتمام تحصیلم در مدرسه گذشته فکر نمیکنم تغییرات گستردهای در سیستم آموزش بوجود آمده باشد. متاسفانه در مدارس بیش از حد بر نمره و نه شوق یادگیری تاکید میشود و تا حدی میشود گفت حرف اول را میزند در صورتی که تفریح و بازی کودکان، کشف استعداد و علاقه، افزایش خلاقیت و آموزش مهارت های فردی و ارتباطی اگر نگوییم بیشتر اما به همان اندازه مهم و ارزشمنداند.