ویرگول
ورودثبت نام
نشریه دانشجویی مسیر
نشریه دانشجویی مسیرنشریه سیاسی، اجتماعی و ادبی مسیر؛ دانشگاه علوم پزشکی مازندران
نشریه دانشجویی مسیر
نشریه دانشجویی مسیر
خواندن ۳ دقیقه·۲ روز پیش

«طولانی‌ترین شب سال»

فردای شب یلدای خیلی سال پیش، که من دانش آموزی کلاس پنجمی و طفلکی بیش نبودم، امتحان ریاضی داشتیم. آن موقع تنها چیزی که من از شب یلدا می‌دانستم این بود که از شب‌های دیگر طولانی‌تر است. ولی خب، در ذهن کودکانه من، طولانی‌تر بودن یلدا به این معنا بود که هر یک ساعتش، سه ساعت حساب می‌شود! یا اینکه شبش به‌جای دوازده ساعت، هفده یا هجده ساعت طول می‌کشد!

بر اساس همین منطق علمی، با خود حساب کردم: «شب یلدا از دوازده تا شش صبح می‌خوابم، بعد، از شش تا هفت بلند می‌شوم و درس می‌خوانم. و چون یلدا طولانی‌ترین شب سال است، آن شش ساعت خوابِ من در اصل هیجده ساعت است و آن یک ساعت درس خواندن هم شش ساعت!»

با همین استدلال، با آرامش مطلق، تمام روز را به یَللی تَلَلی گذراندم. شب را نیز تا پاسی از شب به غفلت گذرانیده و رأس ساعت دوازده به بستر رفته و خفتم.

ساعت شش صبح بیدار شدم تا سیصد صفحه کتاب را بخوانم. با خیال راحت و آرامشی وصف‌نشدنی شروع به مطالعه کردم؛ اصلاً استرس زمان را نداشتم. در ذهنم، از ساعت شش تا هفت، شش ساعت طلایی وقت داشتم که کل کتاب را چند دور مطالعه و حتی مرور کنم. شروع به مطالعه کردم و صفحات را با طمأنینه ورق می‌زدم، اما...

زمان سریع‌تر از چیزی که در معادلات ذهنی من بود، گذشت. منِ بخت‌برگشته هنوز به نیم‌فصل هم نرسیده بودم که ساعت هفت شد!

با خود اندیشیدم حتماً اتفاق خاصی افتاده است، چرا که به خیال خودم مو لای درز محاسبات علمی‌ـ‌منطقی‌ام نمی‌رفت.

هراسان سراغ مرورگرِ گوگل رفته و پرسیدم:

«چرا شب یلدای امسال، کمتر، بیشتر بود؟»

گوگل با خونسردی پاسخ داد: «شب یلدا، که طولانی‌ترین شب سال است، تنها به میزان یک دقیقه از شب‌های قبل و بعد خود طولانی‌تر است. این اختلافِ ناچیز ناشی از تغییر موقعیت خورشید در آسمان است. برای تجربه شب‌های طولانی‌تر، می‌توانید به قطب شمال سفر کرده و آنجا در اول دی ماه، ۲۴ ساعت شب کامل را تجربه کنید.!»

در آن لحظه، صدای خُرد شدن تمام محاسبات کودکی‌ام در مغزم پیچید! دیدم زمان از کف رفته و دیگر فرصتی باقی نیست. حس خسران تمام وجودم را فراگرفت. هوشم از سر پرید، گریبان چاک داده و شیون کردم: «ای دنیای پست! تو مرا فریفتی و گمراه نمودی! تو خود را به من طولانی نمایاندی ولی دقیقه‌ای بیش نبودی... افسوس که به غفلت زمان گذرانیده و توشه‌ای برای خود نیندوختم؛ و حالا من ماندم و عذاب کتک‌های معلم...»

با چهره‌ای خیس از اشک به مدرسه رفتم. سر جلسه‌ی امتحان، با تضرع از خداوند خواستم کمکم کند نمره‌ی بالایی بگیرم. امتحان تمام شد و نتیجه آمد: دو! (شما بخوانید زرشک)

تا خدا به من بفهماند که: «دعا بدون تلاش بی‌ثمر است و هر کس را به قَدْر تلاشش بهره‌ای است، نه بیشتر.»

و عبرت بزرگ‌تر را زمانی گرفتم که پدر نیز سهم تربیتی خود را ایفا کرد: سه پس‌گردنی و دو اردنگی به ازای هر نمره‌ای که نگرفته بودم؛ که در مجموع شد پنجاه‌وچهار پس‌گردنی و سی‌وشش اردنگی. پس از اجرای این حکم سهمگین، نه گردنی برایم مانده بود برای بالا گرفتن، و نه ماتحتی برای نشستن...

آنجا بود که فهمیدم تا فرصت باقی‌ست باید تلاش کنم و اگر برای روز حساب توشه‌ای نیندوزم، عذابی سخت در پیش است و مرا خواهند دوخت!

و این‌گونه بود که در همان کودکی، هم درس ریاضی را فهمیدم، هم قانون علیت را، هم فلسفه‌ی مجازات را، و هم معنای واقعی طولانی‌ترین شب سال را!

✍🏻سید احسان سادات؛ ترم ۳ دندان‌پزشکی

نشریه دانشجویی مسیر✨

| @masir_mazums |🌱

س. ا

شب یلداتلاش
۰
۰
نشریه دانشجویی مسیر
نشریه دانشجویی مسیر
نشریه سیاسی، اجتماعی و ادبی مسیر؛ دانشگاه علوم پزشکی مازندران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید