در این یادداشت، خبری از جملات انگیزشی و زیبای دنیای مدیریت نیست، این که مدیر چه فرقی با رهبر دارد، یک مدیر خوب چه ویژگیهایی دارد، در سازمان چه می گذرد، نمیدانم شاید هم ناگزیر به اشاراتی شدم اما میخواهم از یک اتفاق مهم و وحشتناک در یک سازمان بنویسم، اتفاقی که به چشم دیدم و لمسش کردم و عاملان بی علم و بی عملش را از نزدیک تماشا کردم، اتفاقی به نام تشکیل «حباب سازمانی»
قصه حباب سازمانی من باز میگردد به حدود یک سال پیش، وقتی بحران کرونا تازه آغاز شده بود و من که از بی درایتی یک مدیر نابلد و جاهل در یک خیریۀ از قبل شکست خورده و در حال تناول حق المددجویان خود، نجات پیدا کرده بودم، حالا خود را پس از دو مصاحبه نسبتا حرفهای و تکمیل چند فرم پیچیده منابع انسانی آماده ورود به یک سازمان جدید میکردم.
قرار بود در سمت کارشناس تولید محتوا در واحد رسانه یک شرکت ظاهرا بزرگ مشغول به کار شوم. شرکت یا شاید هولدینگ! بزرگی به نام ...........! که مدعی ایده پردازی بود!
خداوند معمولا نشانهای پیش پای انسان میگذارد تا انسان متوجه اشتباه خود بشود اما من از همان ابتدا متوجه این جهل مرکب جاری در این سازمان نشدم، نشانهها از اسم این سازمان شروع میشد: کدام ایده پردازی؟ کدام ..............؟
البته ایده پردازی به سبک فشل و نابود شده دولتی در لباسی که برایشان خیلی بزرگ بود (خصوصی) و شاید هم حق داشتند، اسطوره بی درایتی.
توضیحات کسانی که با من مصاحبه کرده بودند، عجیب بود، فردی که اولین بار با من مصاحبه کرد، اولین سوالش این بود:
شما مجرد هستید یا مجرد شده اید؟
من خیلی تعجب کردم، به کسی ربطی ندارد که چرا یک نفر مجرد است یا چرا متاهل، وقتی تعجب مرا دید، گفت: من خودم زنم را طلاق داده ام، خواستم ببینم شما هم این طوری مجرد هستید یا کلا مجرد هستید؟ خانه دارید یا مستاجر هستید؟
خلاصه که در مصاحبه من خبری از تخصص و شرح وظایف و آشنایی با فرهنگ سازمانی نبود.
خدا چقدر و چند عدد نشانه باید مقابل پای یک نفر بگذارد تا متوجه شدت بی مسئولیتی مقامات یک سازمان شود؟
وقتی درباره دکوراسیون، نورپردازی، موکت، رنگ پرده و نوع تابلوها طوری مطالعه میشد که گویا مسئول دکوراسیون کاخ سفید در آنجا مستقر شده هر کارمندی باید سریعا متوجه میشد که دو حالت بیشتر، پیش روی او نیست، یکی آنکه در سازمانی در سطح مایکروسافت و نخبگان عالم مدیریت کار پیدا کرده و یا این که در جمع افرادی به غایت کارنابلد حضور دارد و به زودی متضرر خواهد شد.
جالب اینجا است که این بزرگواران برای اثبات حضور در سطح مایکروسافت، شعار سازمانشان را نیز این طور انتخاب کرده بودند:
مرزها را جابجا کن، و یک بار هم مشاور اعظم دربار گفت: نه مرز را که خوب نیست جابجا کنیم، شعار ما باید این باشد: مرزها را توسعه بدهیم!
بماند که نمی دانست شعار برای تغییر دادن نیست و با شعارهای یوم الله 22 بهمن فرق دارد ......
خلاصه آنها و سازمانشان مرزها را خیلی خوب جابجا کردند، مرزهای وجدان، مرزهای انصاف و عدالت و علم و خلاصه مرز انسانیت را هم .........
اتفاق تلخی که رخ داده بود، تشکیل حباب سازمانی بود.
مدیرعامل این مجموعه البته شاید مظلوم ترین و معصوم ترین فرد در میان مقامات بود، او کارها را به دیگران واگذار کرده بود تا آرمان ها و اهداف بلند مدت و دست نیافتنی مجموعه توسط آنها دست یافتنی شود.
در این بادکنک مضحک ظاهرا سازمانی، آنچنان دمیده شده بود که دیگر راه برگشتی نداشتند، آنقدر به اشتباه خود را کاربلد و لایق و شایسته فرض کرده بودند، آنقدر در شدت دروغهای خود غرق شده و باورشان کرده بودند که دیگر کار از کار گذشته بود و باورشان شده بود که ...................هستند.
اسطورههای ............
بعد از چند ماه عدم دریافت حقوق، هلدینگی که دیگر خودش هم با صدای آرام خود را هلدینگ صدا میزد و قرار بود دستکم 8 شرکت زیرمجموعه خودش را داشته باشد از فروختن یک سی دی نرم افزار حسابداری هم عاجز بود. مدیر فروشی داشت که بویی از علم فروش نداشت، منابع انسانی که با واژه انسان بیگانه بود، حسابداری که انصافا حساب همه چیز را داشت، حساب دروغگویی مالی، حساب مخفی کاری و دو دفتره بودن، حساب قرارداد و فیش حقوقی صادر نکردن و حساب ......
این حباب سازمانی موضوع بسیار مهمی در یک سازمان است، عده ای بی سواد دور هم جمع میشوند، از جنس همان پرورش یافتگان حکومت ناآشنا با شایسته سالاری، از جنس همان پیشانی داغ شده های داغ پنهان کرده برای ژست خصوصی و مستقل بودن! خلاصه که این عده بی سواد، تصمیم میگیرند کسب و کاری راه بیندازند، تنها چیزی هم که در این میان برایشان اهمیت ندارد، نیرو یا منابع انسانی است چرا که اگر هم موفق نشدند، در این سیستم ............. خیز و .............. زده، باید عمری بدوند و عرق بریزند و در نهایت هم به حق خورده شده خود نرسند. چرا نرسند؟ برای آنکه اداره کار غرق در همان ........... است، قوه قضائیه بیش از همه، مامور نیروی انتظامی نیز همان است و ...... پس در چنین فضایی که همواره در اوج بی عدالتی، حق با کارفرما است، کارفرما نیز برای ادامه ................. خود وسوسه میشود.
در این سازمان به ظاهر سازمان، کم کم حقوق ها پرداخت نشد، کم کم دروغ گویی ها آغاز شد، کم کم بی .............. ها آغاز شد و ایده پردازان در حالی که به راحتی می توانست به فرض آشنا بودن با الفبای حداقلی مدیریت، فروش و تبلیغات ، حق نیروهای انسانی خود را پرداخت کند، غرق در حق خوری شد. غرق در دروغ و ......................................
این است که اگر حباب سازمانی یک به ظاهر سازمان را نبینید، فریب نورپردازی و دکوراسیون سازمان را بخورید و دروغ های عده ای ................. را باور کنید، انصافا شاید حقتان است که چند ماه در اداره کار و قوه بی قوت قضائیه و کلانتری سراپا .................. بدوید و در نهایت هم بعد از کلی ................... و تحقیر شدن به حق خود نرسید. جنگلی است البته برای خودش این جامعه مثلا اسلامی اما دستکم مراقب حباب سازمانی باشید تا به دست خود در دل بحران و دردسر و بی عدالتی فرو نروید.