علم، به ذات، نیازی به ارزش گذاری ندارد.
اگر علمی نباشد، تجربه، تاثیری در ادراک و احساس ندارد.
اگر ادراک نباشد، دانشی بر مسائل واقف نیست.
اما، همانگونه که تجربه، بدون ماهیت علم، جایگاه خود را در انسان از دست می دهد، که علمِ بدون تجربه.
عالمی که تجربه نکرده و به لطف ادراکش، مسائل را در چارچوب آزمایش خود قرار نداده است، در تعلیم ناتوان است.
تعلیم، اگر چه که بر علم، هم فعل هست و هم علت، بدون وجود تجربه، راهی برای ابراز ندارد. اگر هم بتوان تعلیم بدون تجربه را نوعی از تعلیم دانست، موجودی آن را درک نخواهد کرد.
چرا که انسان تنها راه بروز و دریافت خود، یعنی ادراک را، نمی تواند در دریافت چیزی دخیل کند که برای ابرازش، درک و بینشی تجربی، به کار نرفته باشد.
کودک، چگونه شیرخوارگی خود را ادامه می دهد؟ یک کارگر معدن چگونه خطر انفجار را حس می کند؟ نابینا، چگونه می شناسد؟
بنابراین، نسلی که پایبند به علم مطلق است و بر علم خود غره می شود، آهسته آهسته رنگ تجربه را از یاد می برد. در جامعه ای علم پرور، آن چنان هیجان و خواست بر کسب علم بالا می رود که سرعت این گونه از پیشرفت، فرصت و اجازه تجربه را به اندیشمندانش نمی دهد و به همین سبب، اندیشمندان، خود را در لباس عالمی می یابند.
نبود تجربه، تعلیم را در جامعه فلج می کند و به همین سبب، جامعه، خود پایه های بنای عظیمِ علوم خود را در هم می شکند. چرا که علم، دیگر راهی برای یافت وارثان خود ندارد.
پس تجربه، به ذات، نیازی به ارزش گذاری ندارد.
اگر تجربه ای نباشد، علم، تاثیری بر جلوداشت بشریت و پیشرفت تخواهد داشت.
اگر بشریت، برای بقا و پیش رفت، تلاشی نکند، انسانی وجود نخواهد داشت.