از معدود محصولات خوار شمردن غرایز انسانی (میل جنسی، قدرتطلبی، غبطه، کیفردهی و ...) در جوامع کوچک امروزی، می توان به افزایش جمعیت، تولید مثل بیرویه، نوعدوستی و بخشایش بهرِ پَستترینها و پوسیدهشدن ریشههای خانواده، زیر تنهی لرزانِ فساد جنسی، اشاره کرد. محصولات در ابعاد جوامع وسیعتر را نیز میتوان اینگونه معرفی کرد: قدرتگرفتن طبقه مردمی و کارگر بر طبقه فرماندهان، پیشروی نوعدوستی و ترحم تا بلندای کیفرها در دادگاههای حکومتی، از میان رفتنِ انگیزهی نژادها برای پیشرفت و پوچشدن تمامی ارزشهای باستانی و قدمتدار خواهد شد. تنها بخاطر هیچانگاری غرایز از دید زاهدانِ فیلسوفنما و بیحدومرز بهرهبردن از لذات و شهوات (بدون هیچ مِحنَتی) توسط عوام.
این القاب جدید (سوسیالیسم، فمینیسم و راشیسم) در قالبی جدید و ناشناخته از اخلاق، خود در انتها سبب جنگی عظیم میان تمام انسان ها بر سر منابع طبیعی خواهد بود. جنگی که در تخیلم به خودخواریِ دایناسورها میماند. تصور کنید روزی را که زنان با قدرت جسمانی ضعیفتر، حکمهایی انباشته از احساسات و عاری از منطق بر مردان رانند و هیچ مردی در آن میان نباشد که بدان معترض شود. تصور کنید که تربیتیافتهای بهر قدرت و فلسفه، زیر فشار بیداد کارگری باشد و بدان معترض نشود. این تصور، از دایره خیالم خارج است. در خیال من، اگر یک درصد هم احتمال رخ دادن چنین اتفاقی باشد، باید همگی در آتش کیفر و خشم و قدرتی افسارگسیخته، بسوزیم.
اگر از روشنفکرنماها بپرسید، علاوه بر مخالفت با قصاص قاتلان، اعدام مجرمان و شهادت سربازان (در راهِ پاسداشت خاک و ارزشهای ملی)، با جنگ فرماندهان بر سر قدرت و منابع طبیعی و حتی مرافعههای میاننژادی بر سر پیشرفت نیز مخالف هستند. از اینان بگذرید. اینها نه تنها به خودشناسی در حال نرسیده اند، بلکه از واقیعتهای گذشته و آینده نیز میترسند، با این که از آن بر حذر هستند.
اینان را بهر شادکامی خود، بازیچه کنید. در برابرشان بپرسید «چطور زن و مرد برابراند، اما با دو عنوان متفاوت، خطابشان میکنی؟». یا بپرسید، «اگر همه گونههای انسانی برابراند، چرا رنگ پوست برخی سیاه و برخی دیگر سفید است؟ نه آن که یکی به آفتاب نزدیکتر بوده و این خود نیز، تفاوتی است؟». آنجاست که هاج و واج میشوند و شما در دلتان بدین طنز، قهقه میزنید که چه عدمِ شناختی از واژگان، در رَمِهی راحتطلب (و اغلب ناپختهی) این زمانه وجود دارد.
شاید بپرسید که مگر میشود که پس از ۹۰۰۰ سال حیات بشرِ رشدیافته بر روی زمین، به یکباره خودشناسی خود را از دست داده و با جابهجا کردن ارزشها، اخلاقی بیبنیان، فایدهگرا و نوعدوستانه به وجود آورد؟
بله. از زمانی که پای اروپا، فراماسون و معنویات دستخورده (بهدست واسطههای مادیپرست) به تمدن بشر باز شد. از آن زمان که با پیشرفت تکنولوژی و خلق رسانههای عمومی و به بازی گرفتنِ اذهانِ عمومی، ادیان و فلسفههای شرقی و خاورمیانه، پوچ خوانده شد. اما چرا؟ زیرا در پس این جنگ عظیم، تمام مردم، در واحد یک نظم سراسری، برای گروهی اندک و مخفیشده در عوام، که قدرت را به دست گرفتهاند، کارگر خواهند شد و با خوشحالی و بالیدن به خود از این نظم حاصل شده، زندگی را ادامه خواهند داد.
باور ندارید؟ یک کارگر، یک نفر از طبقه فرمانبرداران، از توهمِ برابریِ بدون جنگ، و توهمِ عدمِ هرگونه تحمیل و قدرتِ بالاسر و بیدادگر، تا چه اندازه خوشحال میشود؟ بله. خیلی. چون ایشان معرفتی بر فلسفهی قدرت ندارند. اینان نهتنها خود و پیشینیانشان برای معرفت و قدرت، تلاش نکردهاند، بلکه نسل بعد خود را نیز برای دستیابی بدان تربیت نمیکنند. اینها همانهایی هستند که چرخهی کار را در جامعه میچرخاندند. اینها همانهایی هستند که سربازانی برای جنگ میزایند. اما امروزه در کنار دولت خطاب میشوند. و این زعم پدیدار گشته که بایستی قدرت را با رأی خود جهت دهند.
اگرچه که در رسیدن به نظمِ سراسریِ حاصل از چنین فرآیندی، خیلیها بر اثر اتفاقاتی از قبیلِ بیماریهای فراگیر، عزیزان خود را از دست میدهند، اما از این که در صلحی مصنوعی و در آرامشِ ساختهوپرداختهشده میزیند و دسترسی کامل به منابعِ مصنوعیِ بهظاهر طبیعی دارند، شادمان هستند.
این پدیده در حالی به وقوع میپیوند که شاهد از بین رفتن تمام جوامع کوچک و توزیعشده، از جمله قبایل، کشورها و مرزها، خواهیم بود. همچنین میبینیم که ادیان الهی (اگر هنوز شناخت و باوری به آنها در میان این گله مانده باشد)، عقاید مختلف و حتی نژادهای مختلف از بین خواهند رفت. بینظمیِ نظامدار، تبدیل خواهد شد به یک نظم سراسری اما سرشار از بینظمی و بیقاعدگی و عاری از درکِ تفاوتها. حتی درک تفاوتهای میان جنس زن و مرد.
شاید بگویید اگر چنین نظمی رخ دهد، منابع طبیعی برای همه آزاد خواهد شد و به دلیل کاهش جمعیت، زندگی آسودهتر خواهد بود. اما از کجا مطمئن هستید، گروهی که جنگ قدرت را تا این حد پیش بردهاند، و بهجای صداقت، زیرکیشان را بر شما عرضه کردهاند، خود شما را نیز نابود نکرده و زمین را به قبیلهای با جمعیت تنها چند ده هزار نفری برای خودشان تبدیل نکنند؟ چه بسا که این کار باعث نابودی ایشان نیز خواهد بود. و یا شاید تکراری از صحنه ملالتبار و خسران این دنیای پوچ. اما از آن آگاه نیستند. چون دل ایشان، به پیشرفت دانششان خوش است. گمان میکنند که دانش تمام باید و نباید این انسان و این زمین است.
کوتاه سخن؛ از قدرتِ یهود بر حذر باشید.
مرافعههای میانقبیلهای را ابتدا به مزاح تبدیل کردند و سپس همان مزاح را به توهین. مگر میشود؟ چرا این همه نیک و بد در لوح اخلاقی یک ملت بر هم پیچیده شود؟
طنز که روزی برای تاباندنِ امید از پشت رخسان بود، اکنون تلخیِ شدیدی در قالب یک شیرینی پنداشته میشود.
صیغه را کثیف خطاب کردند. از طرفی، در عام، هنوز نظارت و پایبندی به اصول ازدواج و رفع نیازهای جنسی برقرار بود. آیینهای ازدواج را بیدلیل خواندند. اما هنوز، در عام، ترس از گسستگی ازدواج و در نهایت، طلاق دیده میشد. اینگونه، فساد جنسی، دستیابی به لذت جنسی پیش از ازدواج و بدون هیچگونه پایبندی، راهحل خوانده شد.
این است قدرت رسانهای عمومی که در دست یهود باشد.