ویرگول
ورودثبت نام
گل سرخ
گل سرخ
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

دروغ هایی که به خودمان می گوییم


https://taaghche.com/book/136353



کتاب از زبان درمانگری است که شرح میدهد چرا رنج میبریم. کتاب سراسر مثال هایی از تجربیاتش چه در زندگی شخصی و چه در ارتباطش با بیمارانش است.

فردیکسون در جایی دیگر می گوید درد اجتناب ناپذیر است. اما همانطور که بودا گفت ما رنج میبریم، چون در برابر واقعیت مقاومت میکنیم. در واقع او گفت ما رنج میبریم چون میل به چیزی داریم که در واقعیت وجود ندارد. وقتی امیالمان با واقعیت برخورد کرد، میفهمیم مردم چیزی را که ما می خواهیم نمیخواهند، آنها نمیتوانند همیشه چیزی را که ما میخواهیم به ما بدهند، و خیال ما با واقعیت فرق می کند.

رنج ما به حقایقی اشاره دارد که ما از پذیرش آنها درون خودمان میترسیم.

علت رنج ما درد نیست بلکه ندیدن واقعیت و دروغ هایی است که به خودمان میگوییم.

فردیکسون میگوید: " فروپاشی خیالات ما آشکار شدن حقیقت را ممکن میکند. گمان میکنیم درهم شکسته ایم، اما با این وجود هنوز هم اینجاییم. پس آیا ما در هم شکسته ایم یا خودپنداره ما درهم شکست؟"

رفتارهای ما ناشی از افکار و احساسات ما هستند اما ما نه با افکارمان و نه با احساساتمان یکی نیستیم بلکه ظرفی برای مشاهده و تجربه آنهاییم. در واقع احساسات ما مانند قطب نمایی هستند که به ما مسیر حرکت و انتخابمان در زندگی را به ما نشان میدهند. اما وقتی ارتباط ما با احساسات اصیلمان قطع میشود سردرگم میشویم و دست به انتخاب هایی میزنیم که در نهایت به خودمان ضربه میزنند و باعث رنجمان میشوند.

"احساساتی که را ما را برمی گزینند، راهنمای ما نیز هستند. از راه غم و اندوه با فقدان مواجه می شویم و عشق به کسانی که را که از دست داده ایم را احساس میکنیم. هنگامی که دیگران حد و مرزهای ما را نادیده می گیرند، خشم کمکمان می کند تا از خودمان دفاع کنیم. ترس خطر نیست نشانه است، نشانه ای که ما را از خطرات، چه درونی و چه بیرونی، آگاه میکند. بنابراین، احساسات مثبت اند و به بقای ما کمک می کنند."
"دونالد ملتزر روانکاو: دفاع ها دروغ هایی اند که برای دوری از درد به خودمان میگوییم."


اما چه میشود که دروغ گفتن به خودمان را انتخاب میکنیم؟ این دروغ ها میتوانند الگوهایی باشند که طی سالیان، تکرار و در وجود ما حک شده اند. مثلا کودکی که هنگام بیان احساساتش، پدر یا مادرش عصبانی یا مضطرب میشوند یاد میگیرد برای مضطرب نکردن آنها و حفظ رابطه والد فرزندی، احساساتش را پنهان کند. در واقع این دروغ زمانی بهای عشق و نگهداری رابطه بوده اما با گذشت زمان تبدیل به ابزاری برای نابودی فرد و روابطش میشود.

ما احساسات و نیازهایی که تجربه آنها را امن نمیدانیم به دیگران نسبت میدهیم (فرافکنی میکنیم) و به این ترتیب تعارضاتی که قرار است در وجود خودمان حل کنیم به تعارضات بین فردی حل ناشدنی تبدیل میکنیم. مثلا فردی که درمان شدن و نجات یافتن از مشکلاتش را حق خودش نمیداند و مسئولیت تلاش برای بهبودش را گردن دیگران می اندازد با این میل فرافکنی شده سر جنگ بر میدارد اما درواقع مشکل او با دیگری نیست بلکه با میل سرکوب شده خودش و دروغیست که به خود میگوید.

درواقع فرافکنی های ما دیواری میشود بین ما و ادمی که میخواهیم با او در ارتباط باشیم. ما با فرافکنی هایمان فرد مقابل را نمیبینیم بلکه تصویری را میبینیم که میخواهیم ببینیم. به این ترتیب ارتباط با یک ادم به عنوان پدیده ای پویا را به ارتباط با یک تصویر یا یک شی به عنوان یک پدیده ثابت و مرده تقلیل میدهیم. چطور می توان با یک تصویر بی جان رابطه ای انسانی و با عشق برقرار کرد؟

به قول فروید آدمها در رابطه آسیب میبینند و در رابطه هم درمان میشوند. در واقع برای همین است که بینشِ صرف به درمان کمک نمیکند وگرنه با وجود حجم زیاد کتاب های خودیاری دیگر مشکلی در روابط بین فردی باقی نمی ماند، اما این کافی نیست و وجود درمانگر به عنوان یک مشاهده گرِ کمکی، که نقاط کور ما را میبیند می تواند تاب آوردن واقعیاتی که تجربه آنها برای ما سخت است را برای ما ممکن کند. آنجاست که تازه می فهمیم زیر دروغ هایمان واقعا چه کسی بوده ایم.




چالش کتابخوانی طاقچه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید