ویرگول
ورودثبت نام
گل سرخ
گل سرخ
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

پیرمرد و دریا


https://taaghche.com/book/95807/%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%85%D8%B1%D8%AF-%D9%88-%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7

هشدار، خطر اسپویل!

به مناسبت تولد ارنست همینگوی

پیرمرد و دریا داستان کوتاهی درباره پیرمردی ماهیگیر است. تلاش و پایداری او برای شکستِ بدشانسی ای که نصیبش شده مثال زدنیست. او دریا را "لامار" می نامد صفت مونثی که اسپانیایی زبان ها به کسیکه دوستش می داشتند نسبت می دادند.

"پیرمرد همیشه از دریا به عنوان یک زن یاد می کند و به عنوان کسی که الطاف بزرگی میبخشد یا از عطا کردن دریغ میورزد؛ اگر دریا خشونت ورزد یا کاری ناپسند انجام دهد، آن را به حساب این میگذارد که کار دیگری از دستش برنمی آمده."

او که 84 روز است از دریا بی نصیب مانده سعی در شکار ماهی بزرگی دارد تا جبران بدشانسی شود. برای همین به دوردست ها می رود دل به خطر می زند تا شاید در 85 امین روز که عدد خوش شانسی خود می داند شکاری نصیبش شود.

سرانجام ماهی بزرگی را گیر می اندازد اما پایداری ماهی هم دست کمی از خودش ندارد تا اینکه می گوید یا باید ماهی کشته شود یا خودش. با این حال ماهی را برادر می خواند و نمیتواند دست از ستایش عظمت و زیبایی، زیرکی و پایداری او بردارد.

شرح تلاش او حیرت انگیز است اما دنیا قرار نیست همیشه بر مدار میل ما بچرخد!

پیرمرد موفق میشود ماهی را شکار کند اما در راه بازگشت ماهی خوراک کوسه ها میشود و تنها اسکلتی از آن می ماند گویی مدرکی است بر اثبات آنچه بر سرشان گذشته! در نهایت با بازگشت به خانه گویی هم ماهی مرده است هم پیرمرد! لاشه اسکلت ماهی که روزی مظهر زیبایی و قدرت بود میان زباله های کنار ساحل می پوسد و تنها برای چند ثانیه توجه گردشگران کنجکاو را جلب می کند.

قسمتی از کتاب:

به این فکر افتاد: "چند نفر شکمشان را با این ماهی سیر، می کنند، اما آیا آنان شایستگی خوردن چنین ماهی باشکوه و با عظمت و با چنین منش و رفتاری را دارند؟ سر انجام این فکر به سراغش آمد: من این چیز ها را نمی فهمم، اما شانس آورده ایم که ناچار نیستیم خورشید، ماه یا ستارگان را بکشیم. همین که در دریا زندگی می کنیم و برادران واقعی مان را میکشیم؛ کفایت می کند.

این همه رنج برای برادر کشی که در نهایت گویی همان خودکشی است.

و شاید پیرمرد به خاطر شکار لاک پشت کور شده و اجبارا چشم بر شکوه ماهی می بندد و آن را میکشد!

کاش همه این ها رویا بود و من هیچوقت این ماهی را به قلاب نینداخته بودم. از تو معذرت میخوام ماهی. همه چیز غلط از آب در اومد."

کتاب با خواب پیرمرد درباره شیرها به پایان میرسد شاید خواب شیرها هم برای پیرمرد شیرین است چون با شکوه و برادرانه با یدیگر کشتی میگیرند جای اینکه مجبور به برادر کشی باشند!

نکته جالب دیگر تاکید ارنست همینگوی بر واقع گرایی داستان و شخصیت هاست او در این مورد گفته‌است:

شما هیچ کتاب خوبی پیدا نمی‌کنید که نویسنده‌اش پیشاپیش و با تصمیم قبلی، نماد یا نمادهایی در آن وارد کرده باشد… من کوشش کردم در داستانم یک پیرمرد واقعی، یک پسربچه واقعی، یک دریای واقعی، یک ماهی واقعی و یک کوسه‌ماهی واقعی خلق نمایم؛ و تمام این‌ها آن قدر خوب و حقیقی از کار درآمدند که حالا هر یک می‌توانند به معنی چیزهای مختلفی باشند. (نقل از ویکی پدیا)

این درحالیست که در ابتدای کتاب پیرمرد و پسر، در دست انداختن واقعیت همدستی می کنند:

-میتونم تور ماهیگیری رو بردارم؟
-البته.
از تور خبری نبود و پسر کاملا به خاطر داشت چه وقت آن را فروخته بودند. اما آنان هر روز این قصه را ساز می کردند. از دیگچه پلوی زرد و ماهی هم خبری نبود و پسر این را می دانست.

گویی آنچه از واقعیتِ وجودِ تور و غذا هم مهمترست ارتباط است. بودن یا نبودن تور مهم نیست بلکه فقط بهانه ای است برای حرف زدن پیرمرد و پسر. وجود پسرک نور و امیدیست در تنهایی پیرمرد. زمانیکه در قایق تنهاست بارها آرزو میکند که کاش پسرک همراهش بود.

با خود اندیشید: "تازه همه چیز، همه چیز را می کشد و هر چیز به گونه یی دیگر. ماهی گیری دقیقا مرا می کشد، در همان حال که مرا زنده نگه می دارد." با خود اندیشید: "آن پسر مرا زنده نگه می دارد، من نباید خیلی خودم را فریب دهم.

پیرمرد شکست خورده از صید برمیگردد در حالیکه پسرک منتظر و نگرانش است و ذره ای از ایمان و محبتش به پیرمرد کم نمی شود. آیا این پیروزی کمی است؟







چالش کتابخوانی طاقچهپیرمرد و دریا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید