ویرگول
ورودثبت نام
محمد شفیعی
محمد شفیعی
خواندن ۳۵ دقیقه·۱۰ ماه پیش

دانلود رایگان کتاب یکی پس از دیگری pdf

دانلود نسخه کامل کتاب یکی پس از دیگری فریدا مک فادن ترجمه فارسی

نسخه پی دی اف

کیفیت بسیار بالا

دانلود کتاب








ساعت نه ونیم جلوی خانه پارک کرد تا بچه ها را ببرد. پسر بزرگم آیدان که بچه مطیعی است صورتم را بوسید و سوار ماشین شد تازه یاد گرفته است که بعد از نشستن بلافاصله کمربند ببندد و هر مسئولیتی را جدی میگیرد

اما داستانش فرق دارد دوباره به پاهای من .چسبید خوش حالی ناشی از غلغلک تمام شده است. پنی کنار ماشین آمد موهای بلوند دم اسبی اش توی هوا تکان تکان میخورد. «چی» شده اما؟ نمیخوای با خاله پنی یه هفته خوش بگذرونی؟» با پنی به اما خوش میگذرد پنی هم سه تا بچه دارد؛ مخصوصاً اینکه همیشه مشغول پختن کیک و شیرینیهای خوشمزه یا ماکارونی .است یک سرسره ترسناک هم توی حیاط پشتی خانه اش دارد؛ اما الان دخترم به هیچ کدام از اینها اهمیتی نمیدهد. جوابی نداد و سرش را بیشتر فروبرد .

دانلود رایگان کتاب یکی پس از دیگری pdf

چه ترسناک ولی فکر نمیکنم جایی که مامان و بابا میرن، هیچ هیولایی باشه اما چون اونها دارن میرن شمال کلرادو همۀ هیولاها توی جنوب کلرادو هستن پس حالشون خوبه. نگران نباش

هر بچه دیگری ،بود وسوسه میشد اما اما دختر یک فیزیکدان است. منطقی

بی عیب و نقص دارد نگاهی مسخره به پنی انداخت و دوباره سرش را میان پاهای من قایم کرد.

برای دومین بار امروز صبح حس کردم رفتن به این سفر اشتباه است. من و نوآ مدام باهم دعوا داریم؛ حالا قرار است در طول سفر چهار ساعت هم توی یک ماشین باشیم. گاهی حضور دوستان در ماشین باعث میشود کمتر باهم دعوا کنیم؛ اما الان شاهد تنفر ما هستند.

شاید باید خانه بمانم؛ هنوز هم دیر نشده است. نوآ میتواند بدون من برود. البته برای رفتن به این سفر دلیل دیگری دارم درضمن پول هتل هم قابل دانلود کتاب یکی پس از دیگری نیست.

با کلی وعده و وعید برای خرید بستنی و خوشگذارنی من و پنی موفق شدیم تا دستهای اما را باز کنیم چمدانهای بچه ها را توی صندوق ماشین گذاشتیم. آنها آماده رفتن شدند ناگهان غمی به دلم نشست که قرار است یک هفته بچه هایم دور باشم هرچند هر سال یک هفته سفر میرویم اما هر بار برایم تلخ و ناراحت کننده است

دانلود رایگان کتاب یکی پس از دیگری pdf
دانلود رایگان کتاب یکی پس از دیگری pdf


«ممنون میدانم که هست؛ مادر فوق العاده ای است. وسط جنگ و دعواهای همیشگی که با نوآ دارم و کار پرمشغله ،معلمی حس میکنم در بخش وظیفه مادری کم کاری کرده ام... اما هیچ وقت شغلم را رها نمیکنم من عاشق کارم هستم.

پنی یواش گفت: «آها راستی... به نوآ گفتی؟»

نگاهی به خانه کردم نوآ هنوز طبقه بالا مشغول جمع کردن وسایل است. گفتم «نه... هنوز نه.»

چشمهایش گشاد شد «کلیر باید بهش بگی کی میخوای حرف بزنی؟»

بهش میگم؛ باشه؟ قبل از اینکه به اونجا برسیم بهش میگم

نگاهی به من انداخت که یعنی من خواهر بزرگترم بهتر از تو میفهمم از این نگاه متنفرم مخصوصاً که همیشه حق با اوست من و نوآ هرچه زودتر باید باهم حرف بزنیم نمیتوانم بیشتر از این این موضوع را از او پنهان کنم

:گفتم به محض اینکه نشستیم توی ،ماشین بهش میگم؛ قبل از اینکه به لیندزی برسیم.»

درست است؛ این سفر جالب خواهد بود.

پنی را بغل کردم برای آخرین بار توی ماشین خم شدم و بچه ها را بوسیدم اما دوباره سفت به دستهایم .چسبید چرا این بار خودم هم حس خوبی ندارم؟ از زمانی که ازدواج کرده،ایم هر سال سفر میرویم اما این بار دلم شور میزند. تقصیر خوابهای بد اماست میدانم مسخره ،است اما روی دلم سنگینی میکند. باید این مسئله را از سرم بیرون کنم؛ وگرنه کل سفر زهرم میشود.

فصل سوم

كلير

این سفر را با آن کوچک نقره ای رنگِ من دانلود کتاب یکی پس از دیگری برای هر شش نفرمان جا دارد. روزی که این ماشین را ،خریدم نوآ خیلی مسخره ام ،کرد اما چون دائم دیگران هم توی ماشینم مینشینند وسیلهٔ جادار و به درد بخوری است. این طوری نیاز نیست بچه ها هم روی سروکله هم بنشینند ماشینم را خیلی دوست دارم. طبق معمول نوآ اشتباه میکند

دیشب ماشین را تمیز کردم و صندلی کودک اما را هم برداشتم تا همه به راحتی جا شوند ماشین به طرز خجالت آوری کثیف بود نمیدانم این همه سیب زمینی سرخ کرده از کجا روی صندلی عقب افتاده بود چرا صندلیها چسبناک و کثیف بودند؟ تا جایی که میتوانستم تمیز کردم اما احتمالاً چند لکه هنوز باقی مانده است.

من و نوآ هر کدام یک چمدان داریم اما چمدان من بزرگ تر است و لب به لب پر شده است. او چمدان من را عقب صندوق هل داد؛ خداراشکر توی آن شکستنی نیست تصمیم گرفته رفتار تُندش را از چمدان من شروع کند. دست کم برای سفر مجبور شد صورتش را اصلاح کند و تمیز شده است.

غری زد و گفت برای چی این همه این تو رو پر کردی؟ همه ش یه هفته میریم!» قبول دارم وسایل زیادی ،دارم اما الان آخر ماه ژوئن است؛ ممکن است هوا سرد شود. باید آماده باشم به چمدان او اشاره کردم و گفتم تو هم وسایل زیاد داری

نوآ چمدانش را توی صندوق گذاشت و گفت من میخوام برم ماهیگیری مجبور بودم وسایل زیاد بیارم

درست است. ماههاست که هیجان زده است زودتر این سفر را برویم ماهیگیری کند. هنوز هم نمی فهمم اینکه آدم چند ساعت بی حرکت کنار دریاچه بشینه تا ماهی بگیره کجاش هیجان داره خیلی هم کسل کننده ست.»

شانه ای بالا انداخت حس خوبی بهم میده باید ذهنم رو خالی کنم.

خب حالا هرچه تا زمانی که از من نخواهد کنارش باشم هیچ مشکلی با هیچ کار او ندارم اگر دونفری سوار یک قایق شویم و به وسط دریاچه برویم مطمئنم یکی از ما سالم و زنده به ساحل بر میگردد

نوآ کلید یدکی ماشین را از جیب شلوار جینش درآورد و سمت راننده سوار شد. چه رفتار عجیبی انگار نه انگار این ماشین مالِ من .است از پنجره راننده خم شدم و :گفتم داری چیکار میکنی؟»

«چرا... ولی این ماشین منه خودم میشینم

بی خیال کلیر سه ساله این ماشین رو داری ده تا ضربه خورده و فرورفتگی داره خیلی هم بیراه نمی گوید؛ اما به هر حال همۀ این ضربه خوردگی ها که کار من نیست.»

«حالا هرچی

دندان قروچه ای کردم؛ یعنی کل سفر قرار است این شکلی باشد. انگار نه انگار من عاشق رانندگی هستم و تا آنجا چهار ساعت رانندگی است چرا همیشه فکر میکند در مسیرهای طولانی او باید پشت فرمان بنشیند؟ بدتر از همه اینکه بعد از رانندگی کلی هم غر میزند که خسته شدم!

اگر دوتا بچه نداشتیم... همینجا و همین الان همه چیز را تمام میکردم

برای لحظه ای خیال پردازی کردم نوآ تمام شده و رفته است... چقدر گفتن این کلمه ها لذت بخش است

عینکش را جابه جا کرد و نگاهی به من انداخت گفت نمی خوای بری دستشویی؟»

«نه.»

اخمی کرد «ببین همین الان .برو تا یک ساعت دیگه که به پمپ بنزین برسیم جایی نمی ایستم

«باشه الان ندارم برو

«واقعاً؟ آخه هر بار که میگی لازم نداری بلافاصله بعدش باید یه جا نگه دارم که تو بری...»

خیره به او نگاه کردم واقعاً لازم است این گفت وگو را این قدر کش بدهیم؟ من که بچه پنج ساله نیستم! «نوآ هر وقت لازم داشتم برم دستشویی میرم. الان لازم ندارم.»

چند ثانیه به من خیره نگاه کرد و بعد سوئیچ ماشین را چرخاند. كلير.»

با عصبانیت روی صندلی ام نشستم و راهی خانۀ لیندزی شدیم. بعد از یک دقیقه سکوت رادیو را روشن کرد آهنگ پخش میشد؛ آهنگی که قبلاً هزاران بار آن را شنیده بودم

نوآ با عینکش به جاده زل زده است به یاد دانلود کتاب یکی پس از دیگری اولی افتادم که تازه با او آشنا شده بودم؛ فقط سر کلاس و موقع رانندگی عینک میزد اما طی پانزده سال است همه جا عینک .بزند او میگوید دیدش خیلی ضعیف تر بعید میدانم وقتی سر کار نمی رود به خودش زحمت نمیدهد حتی صورتش را اصلاح کند شانس آوردم که هر روز دوش میگیرد و مرتب لباس می پوشد. ناگهان :گفتم برای خودمون دوتا اتاق جدا گرفتم.»

نوآ پشت چراغ قرمز پایش را روی ترمز کوبید و برگشت خیره به من نگاه کرد.

«چی؟»

نگاهش نکردم توی هتل دو تا اتاق جدا گرفتم

چیکار کردی؟ مگر نه اینکه هر روز و هر سال باهم کلی دعوا داریم؟ پس چرا به او برخورده است؟ برای چی همچین کاری کردی؟

«خُب...» با گردنبند دور گردنم بازی کردم فکر کردم... نوآ تو خیلی خروپف میکنی؛ همه ش هم غر میزنی که من مدام غلت میزنم و تکون میخورم خُب فکر کردم بهتره هر دومون جدا از هم بخوابیم با تردید ادامه دادم. «همه ش یه هفته ست.»

دانلود رایگان کتاب یکی پس از دیگری

با ترس برگشتم و نگاهش .کردم به خیابان نگاه میکرد

ادامه دادم: «بعضی از زن و شوهرها وقتی میرن ،تعطیلات جدا از هم میخوابن این چیز عجیبی نیست میدونی یه مدت کوتاه جدا بودن از هم بد نیست تو که میخوای کل مدت بری ماهیگیری؛ برای همین مجبوری صبح زود بیدار شی...» شد. پایش را محکم روی گاز گذاشت؛ آن قدر محکم که سرم به عقب افتاد. «باشه فهمیدم»

«پس... مشکلی نداری؟

«نه... اتاقهای جدا ... عالیه شاید کل سفر دانلود کتاب یکی پس از دیگری همدیگر رو نبینیم

«نوآ...»

قبل از اینکه بتوانم یک کلمۀ دیگر بگویم صدای رادیو را بلند کرد فهمیدم دیگر ادامه بحث بی فایده است.

اصلاً خوش حال نشد راستش فکر میکردم از اینکه مجبور نیست کل سفر توی یک اتاق تنگ کنار من بماند خوش حال هم میشود... اما ظاهراً نشد.

به هرحال حاضر نیستم تغییری در سفر بدهم کل ماه گذشته به اتاق جدا فکر کردم و بعد رزروش کردم شاید باید زودتر به او میگفتم اما دوست نداشتم. این موضوع با او بحث و دعوا کنم مطمئنم به محض اینکه به آنجا برسد، می فهمد چه تصمیم عاقلانه ای گرفته ام شاید از سال آینده جدا از هم به تعطیلات برویم؛ من و لیندزی هم بتوانیم دونفری به هاوایی برویم که سالهاست آرزویش را داریم سال آینده اصلاً باهم نباشیم... کسی چه میداند.

فصل چهارم

كلير

تا گسل پینز (Y) جلوی خانۀ لیندزی در دنور نیم ساعت راه است. در این فاصله من و نوآ کلمه ای باهم حرف نزدیم حتی نگاهم نکرد

عقلم میگفت باید این سفر را کنسل کنی یا دست کم عقب نشینی کنی. با این شرایط چهار ساعت رانندگی خودش به تنهایی بد ،هست حالا شکلی باشیم و حرفی دربارۀ خودمان و کار بچهها نزنیم؟ عین جهنم ا

قرار بود همه جلوی خانۀ لیندزی که فضا برای پارک همۀ ماشینها دارد دورهم جمع بشویم. ده دقیقه زودتر رسیدیم اما لیندزی با دو چمدان بزرگتر از من جلوی در ایستاده است میخواستم به چمدانها اشاره کنم و به نوآ بگویم چمدانهای او را ببین اما تصمیم گرفتم سکوت ما بینمان را نشکنم.

دانلود رایگان کتاب یکی پس از دیگری
دانلود رایگان کتاب یکی پس از دیگری


لیندزی وقتی ماشین را ،دید با هیجان دست دانلود کتاب یکی پس از دیگری تکان داد عینک دودی گران قیمتی به چشم داشت و موهای بلوندش را با گیره شیکی بسته بود شلوارجین و کفشهای اسپرت پیاده روی مشکی پایش .بود دوست دارم بگویم از زمان دانشکده تا الان من خوش هیکل ماندم اما لیندزی از همه بهتر مانده است انگار هر سال خوش هیکل تر می شود.

به نوآ نگاه کردم که ببینم به لیندزی توجه میکند بـ اما دقت نکرد هنوز هم درگیر حرفی است که به او گفتم

صندوق ماشین را باز کردیم تا لیندزی وسایلش را بگذارد بعد هم ردیف وسط درست پشت سر من نشست هر چند از زمانی که من لیندزی را میشناسم، نوآ هم او را میشناسد اما او را بغل نکرد نوآ این تیپی نیست که بقیه را چپ و راست بغل کند؛ فقط اعضای نزدیک خانواده را میبوسد و در آغوش میگیرد

گفتم: «خُب! بالاخره وارنر (A) رو میبینیم خیلی هیجان دارم!»

لیندزی گل از گلش شکفت. گفت خیلی دوست دارم زودتر ببینیش، کلیر اون.....

خُب خیلی بامزه ست. واقعاً فکر کنم .خودشه آدم زندگیم رو پیدا کرده م

نوآ پرسید این همون دکتره ست؟ کاملاً به ماجرا بیمیل بود، اما دست کم رعایت ادب را کرد.

او یک دسته مویش را پشت گوشش برد و گفت: «جراحه.»

از آینه بغل ماشین او را می.بینم پرسیدم جراح چی؟»

جراح زیبایی قبل از اینکه نوآ نظرش را بگوید ادامه داد: «ولی فقط عمل زیبایی و لیفت صورت انجام نمیده ترمیم چهره هم میکنه معجزه میکنه باید ببینین

مریض هاش درباره ش چی میگن

او به صندلی تکیه داد و گفت ولی اصلاً آدم مغروری نیست. خیلی خاکی و افتاده ست.»

چشمکی به او زدم و گفتم: «و خوش قیافه؟»

خندید و گفت آره خیلی خوش قیافه ست. دانلود کتاب یکی پس از دیگری میدونی بهترین قسمت ماجرا چیه؟ متولد ماه آبانه.»

نوا خُرناسی بلند کشید و گفت: «بهترین قسمتش اینه؟»

نوا به طالع بینی صُورِ دوازده گانه یا هر چیزی که با تلاش به دست نیاید علاقه ای ندارد از این هم که با صدای بلند انزجارش را بیان نمی کشد. لیندزی هم از دست او ناراحت نمیشود از نظر او نوآ یک مرد فروردینی به تمام معناست.

خیلی هم خوبه؛ چون من .شهریوریام شهریور نماد خاک و زمینه ما سخت گیرترین نمادهای زمینیم ولی ماه آبان نماد .آبه خُلق وخوی ما رو نرم و آروم میکنه؛ یعنی یه تعادل عالی ایجاد میشه.»

نوآ گفت: «خُب چطوره که این مردِ خوب و بینظیر تا امروز مجرد مونده؟» لیندزی ابرویی بالا انداخت و گفت داستان غم انگیزی داره وارنر هفت سال با یه زنی بوده ولی پارسال اون زنه فوت کرده

دستم را روی دهانم گذاشتم و گفتم «آخی چه وحشتناک!»

او با ناراحتی سرش را تکان داد سرطان داشته وارنر دوران خیلی سختی رو گذرونده.»

«معلومه...»

:گفت برای همین خیلی آروم جلو میریم البته الان یه کم موضوع دیروز یه اشاره به خرید انگشتر و این جور چیزها کرد

نفسی کشیدم و گفتم واااای... عالیه مطمئن نبودم یه روز بخوای ازدواج کنی.» مطمئن نبودم. ولی وارنر با همۀ مردهایی که دیدهم خیلی فرق داره یه جوریه که انگار دیگه دلم نمیخواد با کس دیگهای آشنا بشم... ولی خُب میدونی دیگه...»

نفسی کشیدم نگاهی به نوآ .کردم میدانم او هم به همان موضوعی فکر میکند

که من فکر میکنم

لیندزی گفت: «آها اومد.»

سرم را بالا بردم و به جهت نگاه لیندزی نگاه دانلود کتاب یکی پس از دیگری کردم طی شش ماه گذشته لیندزی مدام از این مرد برایم تعریف کرده بود اما هیچ وقت اجازه نداد با او روبه رو شوم از جزئیات داشت خیلی دوست داشتم زودتر او را ببینم

بالاخره وارنر را دیدم. خُب...

بهتر است بگویم دقیقاً انتظار داشتم لیندزی روزی با چنین مردی ازدواج کند.

اول از همه بسیار خوش قیافه است. آن قدر که کمی فکم پایین افتاد نوآ هم مرد معقول و مناسبی است و هم وقتی در مراسم کت و شلوار میپوشد، بیشتر به چشم می آید اما وارنر انگار هنر پیشه سینمایی است. موهای تقریباً بلوند، چشمهای آبی روشن و عضلاتی که زیر تیشرت خودنمایی می.کرد شکاف چانه دارد. لیندزی عاشق این حالت است. معتقد است هر مردی که شکاف چانه دارد بسیار زیباست

با صدای بلند گفتم: «خدای من!»

لیندزی با خرسندی تأیید کرد و گفت: «میدونم خیلی باحاله؛ نه؟»

نوآ او را نگاه کرد؛ حتی او هم فهمیده وارنر خوش قیافه است. دوباره به لیندزی نگاه کردم فهمیدم چقدر از این موضوع لذت میبرد وقتی موضوع مردها پیش می،آمد همیشه سخت گیرترین آدم روی زمین بود به هزار و یک دلیل نامعلوم موقعیتهای خیلی خوبی را رها کرده بود اما حالا میفهمم دنبال چه بوده است. او واقعاً این مرد را دوست دارد.

متوجه شدم وارنر فقط یک ساک کوچک همراه خودش آورده است. نوآ هم سبک سفر است. انگار برای یک یا دو روز لباس مناسب آورده است.

عقب را باز کرد وارنر سوار ماشین شد لبخندی زد؛ با لبخند جذاب تر هم شد. با احترام و مؤدبانه با من دست داد اگر این مرد جراح من بود دستهای آدم مطمئنی سپرده بودم میتواند چربیهای اضافه پهلویم را بردارد. وارنر گفت: «تو باید کلیر باشی. صدای وزینی دارد که در اتاقک ماشین پیچید «خیلی در موردت شنیده م

«امیدوارم خوب شنیده باشی! صدایم کمی لرزيد تقريباً

نامه ای در راه است گفت: عالی به حس کردم دختر مدرسه ای دانلود کتاب یکی پس از دیگری هستم. روبه . داد: «نوآ؛ درسته؟»

نوآ دستش را دراز کرد و گفت: خوشبختم این هتل رو تو معرفی کردی؛ درسته؟» وارنر سرش را با اشتیاق تکان داد و گفت من قبلاً سه بار به این هتل رفتهم. شما هم حتماً عاشقش میشین شنیدهم خیلی به ماهیگیری علاقه داری.»

نوآ شانه اش را بالا انداخت و گفت فکر کردم بد نیست دوباره به امتحانی بکنم «ماهیگیری کنار دریاچه عالیه ماهیهای قزل آلا روی آب بالا و پایین میپرن عاشقش میشی.»

لیندزی دستهای وارنر را گرفت وارنر به او لبخندی زد زوج فوق العاده ای هستند. سعی کردم خیلی به آنها نگاه نکنم نمیخواهم قبول کنم این مسئله به شدت باعث حسادتم می.شود من و نوآ هم روزی این شکلی بودیم اما انگار قرنها از این موضوع گذشته است.

لیندزی و وارنر صندلی عقب جا خوش کردند به اطراف نگاه کردم منتظر بودم هرچه زودتر میشل و جک هم از راه برسند وارنر و لیندزی آماده اند نزدیک شوند. امیدوارم هرچه زودتر میشل و جک بیایند میشل سریع جک باعث میشود هردو دیر برسند.

با صدای بلند پرسیدم «خُب شما دوتا کجا باهم آشنا شدین؟»

لیندزی از وارنر فاصله گرفت و گفت داستانش خیلی جالبه یه روز رفته بودم سوپر خرید کنم دوتا کیسه پر دستم بود از سوپر بیرون اومدم که یکی از کیسه ها پاره شد و هرچی توش ،بود ریخت روی زمین

وارنر لبخندی به او زد و گفت: «اون» سوپر همیشه تا خرخره کیسه ها رو پر میکنه.» لیندزی با مهربانی به سمتش برگشت و گفت به هر حال» وارنر درست پشت سرم بود و کمک کرد وسایل رو توی ماشین بذارم بعداً فهمیدم داشته میرفته جراحی و من باعث شده م دیر به اتاق عمل برسه!»

وارنر دستش را دور او انداخت و گفت عمل زیبایی داشتم. مسئله مرگ و زندگی که نبود.»

مطمئنم لیندزی از این رابطه خیلی خوشنود است هیچ وقت از رابطه های قبلی اش و داستان آشناییاش تا این حد راضی نبود حالا آدم زندگی اش را پیدا کرده است.

برای لحظه ای نگاهم با نگاه نوآ یکی شد بلافاصله نگاهش را دانلود کتاب یکی پس از دیگری دزدید من و نوآ داستان آشنایی جذابی نداشتیم. دوم میکرد که من اتاق داشتم؛ همین باعث آشناییمان شد سال اول هم زیاد همدیگر را نمی دیدیم

گاهی کمکم میکرد و وسایلم را تا اتاقم می.آورد فکر میکردم این حرکت بسیار رمانتیک است. بعد هم گفت وگوی کوتاهی باهم داشتیم یک بار بسته سنگینی را که مامانم فرستاده بود آورد و روی میز من گذاشت دستی به گردنش کشید و لبخندی زد پرسید دوست داری شام بریم بیرون؟

دانلود کتاب یکی پس از دیگری

«عالیه!» بعدها فهمیدم از غذای تایلندی متنفر است.

آن زمان اصلاً دنبال رابطهٔ خاصی نبودم سال قبلش یک دوست پسر داشتم که پایان خوبی نداشت؛ فهمیدم به من خیانت میکند و با او قطع رابطه کردم. بعد دوباره از من درخواست کرد تابستان را باهم باشیم کاملاً نسبت به او بیمیل و بی انگیزه بودم اما من و نوآ اوقات خوبی باهم داشتیم پسر باهوشی بود، اما نمیدانستم به همان اندازه هم بامزه و خوش قیافه است. فکر میکردم فقط یک دوستی عادی داریم... اما همان شب جلوی در من را بوسید.

از این کار او خیلی تعجب کردم انگار با نوآ . حس دیگری داشتم. آن زمان فهمیدم اگر یک بار دیگر از من درخواست کند که باهم بیرون برویم به او جواب مثبت

خواهم داد.

به نوآ نگاه کردم آخرین باری که صمیمانه به من نزدیک شده، کی بوده است؟ حتی یادم نمی آید... مطمئنم هیچ وقت دوباره تکرار هم نخواهد شد.

میشل و جک آلپرت (1) رسیدند از ماشین پیاده شدند جک دستی تکان داد و از گفت: «ببخشید.»

بالاخره رسیدند. تقریباً ده دقیقه دیر کردند.

نوآ در صندوق را زد گفت دیر کردین

جک گفت: «من هم از دیدنت خوش حالم

نوا شد از ماشین پیاده شود تا به آنها کمک کند وسایل را توی دانلود کتاب یکی پس از دیگری صندوق بگذراند. جک و نوآ وقتی باهم هستند خیلی شوخی میکنند، اما امروز نوآ حوصله ندارد مثل من و لیندزی که در دوران دانشگاه باهم هم اتاقی بودیم جک و نوآ دوران دانشکده هم اتاقی .بودند نوآ یک فیزیکدان و یک آدم معمولی بود، اما جک موهای بلندی داشت و گیتار میزد وقتی گیتار میزد و آهنگ میخواند زانوهای من سست میشد هنوز هم ظاهری نیرومند و قوی دارد موهای بلند پرپشت و دستهایی زمخت از فعالیت فیزیکی و نواختن گیتار

یک چیزی را به نوآ .نگفتم اینکه در دوران دانشکده وقتی این دو پسر در همسایگی ما زندگی میکردند جک آن کسی بود که من آرزو داشتم از من درخواست کند باهم بیرون برویم جشن پایان سال که همه زیادی مست کرده بودند جک هم اعتراف کرد که خیلی دوست داشته با من آشنا شود اما نوآ پیش دستی کرده و او مجبور شده عقب نشینی کند حتی گفت اگر هنوز شانسی دارم میتوانی رابطه ات را با نوآ تمام کنی و باهم ادامه بدهیم

اما نوآ را دوست داشتم؛ هرچند چند ماهی بود که باهم آشنا شده بودیم فکر می کردم بهترین مرد زندگی ام را پیدا کردهم و میخواهم بقیه عمرم را با او باشم چه اشتباهی!

دانلود کتاب یکی پس از دیگری
دانلود کتاب یکی پس از دیگری


میشل اول سوار شد موهای سیاه کهربایی اش روی شانههایش ریخته است تی شرت سفیدی به تن دارد؛ مشخص است امروز صبح آن را اتو زده است. هیچ وقت او را نامرتب ندیده ام یکی از بهترین وکلای طلاق دنور است اگر کار من و نوآ به طلاق بکشد باید ببینیم وکیل کدام یکی ما می.شود از خیلی جهات با جک فرق دارد اما زوج خوشبختی به نظر می.آیند شاید به این دلیل که بچه ندارند. البته جک بچه دوست دارد اما میشل راضی به بچه دار شدن نمیشود برای همین دعوایی ندارند که صبح زود کی با صدای بچه ها بیدار شود و کارهای آنها را انجام دهد یا نوبت چه کسی است که پوشک بچه را عوض کند.

میشل کناری نشست و نگاهی به جک انداخت و گفت: «ببخشید دیر کردیم. مچش رو گرفتم؛ داشت تفنگش رو می آورد

لیندزی گفت «جک»

جک دستی توی موهایش کشید و گفت خدای من تفنگ نیست که تفنگ شکاریه شنیدهم اونجا یه جا برای شکار داره.

میشل با تندی :گفت حالا خیلی هم فرقی نداره دلم برای جک سوخت؛ خیلی تنها افتاده است.

لیندزی گفت: «شکار مال آدمهای وحشیه

جک برای او شکلکی درآورد و گفت تو مگه گوشت نمی خوری دانلود کتاب یکی پس از دیگری لیندزی؟ فکر

میکنی چه جوری گوشت توی بشقابت میآد؟ فکر کردی اون حیوانها با مرگ

طبیعی مرده ن؟»

لیندزی گفت: «وقتی تو میری ،شکار فرق داره کارتون بامبی (۱۰) رو ندیدی؟

یادت نیست شکارچی چه جوری به مادرِ بامبی شلیک کرد؟ تو هم همین رو میخوای جک؟ کسی که مادر بامبی رو میکشه؟»

جک گفت: «خودت رو به حماقت نزن به گوزن فرصتش رو داشته باشه تو و عزیزانت رو میکشه!»

میشل با مشت به سینه جک کوبید جک دردش گرفت «میشل فکر کردم تفریحیه که دوتایی باهم انجامش میدیم

میشل آهی کشید و گفت تو که میدونی توی این سفر یه عالمه کار دارم که باید انجامش بدم خیلی هنر ،کنم بتونم برای غذاخوردن بیرون بیام تازه اگه وقت هم داشتم شکار نمی اومدم هیچ وقت

حالا همه خیره به جک نگاه کردند

رو نیاوردهم قرار نیست . ، بامبی رو هم بگشم.

پس تو رو خدا راه بیفتین

نوآ گفت: «فکر خوبیه» دوباره پایش را روی گاز گذاشت و من

بیشترین چیزی که از دوران کودکی ام یادم ،مانده ماشین مادرم است. یک دوج سبزرنگ که روی در سمت مسافرش یک خط بزرگ کشیده شده و روی سپر جلوی آن ضرب خوردگی بود تا جایی که یادم است سن آن ماشین بیشتر از من بود. مادرم تعریف کرد که پدرم همراه او به آژانس ماشینهای دست دوم رفته و کلی با فروشنده چانه زده تا با قیمت مناسب آن را بخرد پدرم هم فروشنده بود. فوت وفن کار را بلد بود برای همین همیشه در سفر بود.

وقتی بچه بودم پدرم برای عقب ماشین یک صندلی کودک خرید فکر میکرد کار خیلی بزرگی برای من کرده است همیشه میگفت جات امن وامانه ورزشکار؟ وقتی پدرم به سفر می رفت مادرم به شدت افسرده میشد. اصلاً اهمیتی نمیداد که من جایم امن وامان .باشد من را روی صندلی عقب مینشاند و میگفت ده ثانیه وقت داری تا کمربندت را ببندی اگر هم کمربند نمیبستم یا خراب بود میگفت دانلود کتاب یکی پس از دیگری فکر کردی کل روز اینجا می ایستم تا تو کمربندت را ببندی؟

اغلب موقع خرید من را همراه خودش میبرد ،تولد خانهٔ دوستان محل بازی گردش و تفریح تعطیل بود؛ فقط خرید از سوپرمارکت یا رفتن به پمپ بنزین وقتی چهارساله بودم یک بار پدرم برای سفر به بیرون از شهر رفته بود. مادرم من را روی صندلی عقب ماشین نشاند کمربند بسته نشد پشت سر راننده نشستم کرد. آن قدر باهوش بودم که شکایتی نکنم

وقتی به سوپرمارکت رسیدیم خواستم دنبالش ،بروم اما او کیفش را روی دوشش انداخت و گفت فقط چندتا چیز میخرم و زودی می.آم تو بیای باید مراقب تو هم باشم همین جا توی ماشین بمون

بعد هم در ماشین را قفل کرد و رفت

قبلاً من را توی ماشین گذاشته بود؛ بارها و بارها اما آن روز خیلی گرم بود؛ آن قدر داغ که همه توی خیابان شلوارک پوشیده و خانمها پیراهنهای بلند و خنک پوشیده بودند همه با دست خودشان را باد میزدند و گله داشتند که چقدر هوا گرم است.

وقتی مامانم توی ماشین ،بود کولر ماشین روشن بود عقب ماشین خیلی کم هوای خنک جریان داشت اما بالاخره کمی خنک .بود متأسفانه وقتی ماشین را خاموش کرد حرارت توی ماشین بیشتر و بیشتر شد.

اولش خیلی بد نبود؛ داغ بود اما زیاد به داغی هوا اهمیتی ندادم... اما بدتر شد؛ آن قدر داغ که دیگر نمیتوانستم نفس بکشم میفهمید وقتی آن قدر داغ شود که نتوانی نفس بکشی یعنی چه؟ گرما باعث میشود سلولها تحلیل بروند و هر نفسی که بکشی اکسیژن کمتری دریافت میکنی

داشتم خفه میشدم

او گفت زودی بر میگردد هرچه منتظر شدم فهمیدم خریدش به این زودیها تمام نمی شود. اما اگر از ماشین هم بیرون میرفتم عواقب سنگینی داشت؛ عواقب خیلی بد.

برای همین نشستم عرق روی پیشانی ام نشسته بود چشمهایم از گرما بسته شده بود.

ناگهان با صدای ضربه ای به شیشه از جا پریدم زنی هم سن مادرم بود. سرم را بالا گرفتم و با چشمهای اشک آلود نگاهش کردم زن فریاد میزد: «حالت خوبه؟ میتونی در رو باز دانلود کتاب یکی پس از دیگری کنی؟

نمی دانستم باید چه کار کنم اگر در را باز میکردم مادرم عصبانی میشد، اما آن زن مدام به شیشه می.کوبید سرم درد گرفته بود برای همین قفل در را زدم قبل از اینکه بفهمم چه اتفاقی افتاده زن بلافاصله در را باز کرد

هرچند هوای بیرون هم گرم بود اما بالاخره هوای تازه ..خوردم میکشیدم.

زن کمربندم را باز کرد و گفت «أه خدای ـ من را از ماشین بیرون کشید

حالت خوبه؟ میتونی حرف بزنی؟

نگرانی در چشمهایش موج میزد هیچ وقت مادرم را این شکلی ندیده بودم

ای کاش این زن من را با خودش به خانهاش میبرد و من هم فرزندش میشدم گفتم «خوبم.»

مادرم از آن طرف پارکینگ داد زد چه غلطی داری میکنی؟ با بچه م چیکار داری؟» مادرم و آن زن سر هم فریاد میکشیدند آن زن میگفت این بچه داشت میمرد مادرم میگفت به تو چه مربوط است. زن گفت به پلیس گزارش میدهم و آخر سر، مادرم من را توی ماشین هل داد و بدون اینکه کمربندم را ببندم، راه افتاد.

مادرم کشیده ای به من زد و گفت برای چی در رو باز کردی؟

:گفتم آخه خیلی داغ شده بود.

«خب امیدوارم ارزشش رو داشته باشه چون این زن به پلیس گزارش میده. اون وقت به جرم اینکه مادر خوبی نیستم؛ تو رو ازم میگیرن و میبرنت پرورشگاه دیگه . من یا بابات رو نمیبینی

فکر اینکه هیچ وقت مادرم را ،نبینم بد ،نبود اما فکر ندیدن پدرم من را مریض می کرد؛ آن قدر مریض که مادرم وادار شد گوشهای بایستد تا بالا بیاورم

باید به دستشویی بروم؛ خیلی هم سریع نیم ساعت است که راه افتاده ایم. جلوی خانه نوآ سخنرانی مفصلی کرد که اگر دستشویی داشته باشی نمی ایستم من هم نیستم توصیه میکنی قبل از سفر باید به دستشویی بروی میخواستم شانم را حفظ کنم اما ظاهراً الان باید تاوان سنگینی بدهم. میدانم کوچکترین اشتباهی از ناحیه من منجر به یک داستان غم انگیز میشود.

چطور از او بخواهم که ماشین را نگه دارد؟ بلافاصله میگوید من که هشدار دادم حالا جلوی چهار نفر آدم بزرگ آبروی من را میبرد اگر بقیهٔ عمر مخم را نخورد، چند ساعت آینده دانلود کتاب یکی پس از دیگری این کار را خواهد کرد نگاهی به درجه بنزین انداختم؛ کمی کمتر از نصف است.

:گفتم: «بهتره بنزین بزنیم

نوآ نگاهی به درجه بنزین انداخت و متعجب گفت چی داری میگی؟ بنزین که داریم. باک بنزین نصفه ست.»

سرفه ای کردم و گفتم «خب نصفه ست. ماشین . بنزین زیاد مصرف میکنه تو که نمیدونی ماشین ،منه خودم بهتر میدونم

چشمهایش را باریک کرد و گفت میخوای بری دستشویی؛ نه؟»

نفسی بیرون دادم و گفتم نمیدونم چی م میگی چرا میخوای این طوری القاء کنی که من دستشویی دارم؟

«چون... هنوز به اتوبان هم نرسیدیم. حالا مجبوریم .بایستیم. دم در خونه گفتم برو همیشه همین کار رو می

«من دستشویی .ندارم فقط گفتم بنزین بزنیم؛ همین

«تا یکی دو ساعت دیگه بنزین داریم همون موقع هم می ایستیم برای ناهار

یکی دو ساعت دیگر؟ تا آن زمان کلیههایم ترکیده است. صبحانه چرا این قدر آب خوردم؟ «توی جاده بنزین تموم میکنیم به علامت کنار اتوبان اشاره کردم و گفتم «همین نزدیکی پمپ بنزین هست نگه دار

«اگه پمپ بنزین نگه دارم تو توی ماشین میشینی و دستشویی نمیری؛ درسته؟» «خب...» به صندلی لم دادم و وانمود کردم مشکلی ندارم چون مطمئنم مواظب من است که ببیند از دستشویی استفاده میکنم یا نه حالا پمپ بنزین ایستادی، ممکنه نرم...»

کتاب یکی پس از دیگری

فقط صدای موسیقی از رادیو پخش میشد بقیه توی ماشین ساکت بودند. همه به این بحثِ شرم آور گوش میدادند اگر با هفتاد کیلومتر بر ساعت در حرکت نبودیم در را باز میکردم و همین جا از ماشین بیرون میپریدم

لیندزی با صدای بلند گفت خُب من هم میخوام برم میشه بایستی؟»

دست کم لیندزی هوای من را دارد نوآ توی آینه نگاهی به او کرد دانلود کتاب یکی پس از دیگری و گفت: «باشه.» بعد ناگهان از خط سبقت به خط گندرو آمد؛ با عصبانیت رانندگی میکرد. ظاهراً قصد دارد همۀ ما را در این سفر به گشتن بدهد.

اول گذاشتم لیندزی از دستشویی استفاده کند؛ فقط برای اینکه وانمود کنم عجله ای نداشتم. تمام مدت به نوآ اخم کردم هنوز یک ساعت نشده که راه افتاده ایم و فضا را برای همه سنگین کرده است کارم اشتباه بود؛ نباید به این سفر می آمدم. خداراشکر اتاقهای جدا .گرفتم هر چند هنوز عصبانی ،است، اما من از این تصمیمم خیلی خوش حالم.

وقتی از دستشویی بیرون آمدم جک جلوی در منتظر بود. با تلفنش بازی میکرد.

کمی ته ریش دارد ته ریش او را دوست دارم

گفت: «سلام.»

گفتم: «سلام»

تلفنش را توی جیبش انداخت و گفت: «کلیر حالت خوبه؟»

سرم را پایین انداختم «آره»

او نگاهی به اطراف کرد ون توی دیدرس .نیست احتمالاً . همه رفته بودند ساندویچ بخرند یا اینکه محوطهٔ بیرون پمپ بنزین منتظرند

گفت: «خیلی احمقه رفتار زشتی باهات داشت.

کتاب یکی پس از دیگری
کتاب یکی پس از دیگری


«آره» با وجود اینکه لیندزی با همدردی نگاهم ،کرد وقتی میشنوم یکی دیگر هم با صدای بلند به زبان میآورد خوشحال میشوم گاهی فکر میکنم مسبب رفتارهای . اما نه این طور نیست انتظار نداشتم جلوی همه این رفتار را بکند. بی دلیل رفتار احمقانهای از او سر میزند

:گفت: «متأسفم که مجبوری همچین رفتاری رو تحمل کنی. نوآ قبلاً این شکلی نبود. رفتارش عوض شده

را تکان دادم جک بهتر از من شوهرم را میشناسد مدتها قبل از اینکه من با او ازدواج کنم باهم زندگی میکردند وقتی بیست ساله بودیم، نوآ هیچ دوست صمیمی ای به جز ،جک ،نداشت اما این چند سال اخیر از . فاصله گرفتند. از زمانی که اما به دنیا آمده فقط چند بار به همراه میشل شام به خانه ما آمده اند. خیلی رفت و آمدی ندارند

:گفت تو لایق رفتارهای بهتر از اینی

قدمی به طرف من برداشت نفسم توی سینه حبس شد. گفتم: «خُب، چیکار

میتونم بکنم؟»

سرش را تکان داد و گفت «امیدوارم همه چی بهتر بشه.

«من هم...» صدایم میلرزید باورت نمیشه چقدر دلم میخواد

دوباره قدمی به طرفم برداشت و به من نزدیک شد.

«اتاق جدا گرفتی؟»

«آره.»

نیشخندی زد و گفت تعطیلات خوبی در پیش داریم کاری میکنم نوآ رو فراموش کنی.»

با وجود اینکه همه توی ماشین منتظر ما هستند دلم نمیخواهد از آنجا بروم.

حالا حتماً فکر میکنید آدم بدی هستم

خودم هم فکر میکنم آدم بدی هستم کدام آدم نجیبی چنین کاری میکند؟ این کار هم زشت و هم خبیثانه است.

بهترین چیزی که میتوانم بگویم این است که هیچ کدام از ما واقعاً قصد نداشتیم مرتکب چنین کاری شویم

همه چیز از ماه فوریه شروع شد جک کار ساخت و ساز انجام میدهد. ما هم میخواستیم آشپزخانه را دوباره بازسازی و تعمیر کنیم به خاطر اینکه از دوستهای قدیمی ماست قیمت مناسبی پیشنهاد داد قرار شد زمانی که تعطیلات زمستانی مدرسه شروع شد کار تعمیرات را انجام دانلود کتاب یکی پس از دیگری بدهیم آن زمان بچه ها به اردوی زمستانی رفته بودند و من هم تمام مدت به خاطر کار ساختمانی توی خانه گیر افتاده بودم باور کنید اولش میخواستم رفتار دوستانه ای داشته باشم؛ آب یا قهوه برایش می آوردم بعد زمانی که مشغول کار بود مشغول حرف زدن باهم شدیم دربارهٔ خودم و نوآ و اینکه این اواخر رابطهٔ ما خیلی بد شده حرف زدیم همیشه فکر میکردم جک و میشل زندگی خوبی دارند اما ظاهراً واقعیت نداشت جک گفت میشل از او دور شده و رفتار سردی دارد؛ بیشتر وقتها هم که مشغول کار کردن است. کاملاً به او فهمانده بود اولویت اول زندگی اش کارش و در درجه دوم جک است.

روز آخر تعطیلات جک به من نزدیک شد.

از زمانی که بیست ساله بودم و با نوآ صمیمی شدم تا به حال کسی چنین کاری نکرده بود. نوآ هم که این اواخر اصلاً توجهی به من نشان نمیداد. کم کم داشتم فکر میکردم دیگر از درون مردهام؛ تا اینکه با ورود به یک دنیای خیالی دوباره به زندگی امیدوار شدم

خب، درست است که ،نمردم اما نوآ ذره ذره دارد من را میکشد.

در چهار ماه اخیر گاهی همدیگر را دیده.ایم میشل بیشتر وقتها سر کار است و برای همین ما راحت تر میتوانیم باهم ملاقات داشته باشیم.

من عاشق جک شدم فکر میکنم او هم همین حس را نسبت به من دارد. کاری از دستم برنمی آید اگر در این شرایط از نوآ طلاق ،بگیرم طلاقِ خیلی بدی خواهد شد. دلم نمیخواهد بچهها این وسط اذیت شوند. اگر هم جک بدهد، او را نابود میکند

خب برای همین لحظه هایی را که میتوانیم باهم باشیم زندگی میکنیم میدانیم ادامه ندارد اما فعلاً از آن لذت میبریم

آرام او را عقب زدم و گفتم: «بریم، همه منتظرن.»

«آره ولی نمیتونم تا اونجا صبر کنم

گفتم من هم خیال پردازي من شروع شد اگر من و جک با یک ماشین برگردیم و دیگر به پشت سرمان نگاه نکنیم چه میشود؟ خُب برمیگردم پیش بچه ها و باهم همۀ زندگی ام را میدهم تا از فضای مسموم این ماشین فرار کنم، اما ظاهراً غیر ممکن است. «بهتره بریم.»

اول من رفتم که کسی شک نکند نوآ بیرون ماشین ایستاده دانلود کتاب یکی پس از دیگری بود و وقتی من را دید نگاه تندی کرد نمیتوانستم حسش را .بفهمم دلم هری ریخت به چیزی ، است؟

نمی خواهم نوا متوجه چیزی بشود درست است که الان دوستش ندارم اما مردها با دانستن چنین موضوعی به مرز جنون میرسند که البته حق هم دارند.

پرسید: «دستشویی رفتنت تموم شد؟»

:گفتم بنزین زدنت تموم شده

«آره.»

جک از ساختمان پشت سوپرمارکت بیرون آمد سوار ماشین شدم توی ماشین هوا خفه کننده است شیشه پنجره را پایین .دادم آخرین روزهای ماه ژوئن است اما امروز هوا گرم است با این هوا فکر نمیکنم بتوانیم فعالیتهای بیرون از هتل داشته باشیم.

نوآ :گفت: «شیشه رو بده بالا

هوا توی ماشین خیلی کثیفه.»

الان کولر رو روشن میکنم

«خب هنوز که خُنک نشده هروقت خنک شد، میدم بالا»

«وقتی شیشه پایین باشه که هوا خنک نمیشه نمی فهمم چرا باید هر چیزی توضیح بدم!»

داشتم خفه میشدم فکر نمیکردم موقعیت بین من و نوآ تا این حد بد باشد. دلم

میخواست دستهایم را دور گردنش بیندازم و خفه اش کنم

وارنر وسط افکار جنایی من پرید و گفت: «هی گوش کنین! نقشه چاپ کرده .

که بهمون کمک کنه راحت تر محل رو پیدا کنیم

لیندزی گفت: «تو همیشه آماده و مجهزی»

نوآ نیم نگاهی به او انداخت و گفت نیازی نیست جی پی اس روشن میکنم

«آره، ولی جلوتر که رسیدیم دیگه آنتن نداریم. وسط ناکجا آباده.»

نوآ ناراحت شد یادم است اوایل که ازدواج کرده بودیم یک بار راه دانلود کتاب یکی پس از دیگری گم کردیم و

خیلی به هم ریخت پرسید: «اونجا آنتن نداریم؟»

میشل عصبی شد و گفت من اینترنت لازم .دارم یک عالمه کار دارم نمیتونم با دنیا قطع رابطه کنم.»

«هتل خودش وای فای ،داره ولی بیرون محوطه اصلاً آنتن نداریم برای همین نقشه رو چاپ کرده م.»

جک گفت خیلی هم خوبه نوآ من توی نقشه خوانی مهارت دارم وقتی که...»

نوآ گفت: پیشاهنگ ،بودی فهمیدم میدونم یادمه

آنتن نداشتن من را هم نگران کرد دلم نمیخواست دسترسی به تلفنم را از دست بدهم. اگر پنی یا بچه ها کار داشته باشند چه؟ اما تحمل ندارد؛ باید مدام به من زنگ بزند سریع به پنی پیامک زدم

یه کم جلوتر نزدیکهای هتل آنتن نداریم شب خودم بهت زنگ میزنم

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آرام باشم کاری از دستم برنمی آید. زیاد طول نمیکشد تا به .

بعد از دو ساعت تابلوی رستوران را دیدیم دوست داشتم سیب زمینی سرخ کرده چرب بخورم. البته کمی اضافه وزن دارم اما بازهم دوست دارم بخورم فقط با این خوراکی میتوانم بقیه راه را تحمل کنم

رستوران شلوغ بود وسط رستوران میزهای بزرگ و روی دیوارها تابلوهای نمایشی راهنمایی و رانندگی چسبانده بودند بوی روغن و همبرگر به مشامم میخورد. نفسی کشیدم و تصمیم گرفتم همبرگر آبدار سفارش بدهم.

بقیه رفتند سر میز بنشینند من و لیندزی رفتیم تا دست و صورتمان را بشوییم لیندزی بیشتر دوست داشت آرایشش را تمدید .کند توی آینه به صورتش که دو برابر خوشگل تر از من است نگاه کرد بگذریم؛ آن قدر اما شب می آید توی اتاق ما می خوابد و تکان میخورد که نمیگذارد بخوابم و زیر چشمم چروک افتاده است. نمیدانم لیندزی چه چیزی از صورتش را دوست ندارد

رژ درآورد و یک لایه رژ روی لبهایش تجدید کرد.

:گفت «خوش قیافه ست؛ نه؟»

«آره. وارنر چیزی فراتر از خوش قیافه .است نوآ خوش قیافه است، اما وارنر

فوق العاده است حتی اگر مجرد بودم نمیتوانستم چنین مردی پیدا کنم. در واقع نمی خواستم نمیتوانم تحمل کنم همه نگاهش کنند و دلشان بگویند با این زن چه کار میکند

لیندزی در رژش را بست و گفت گوش کن یه چیزی باید بهت

ابرویی بالا انداختم و گفتم: «خب؟»

لیندزی تا آمد دهانش را باز کند و حرفی بزند در دستشویی باز شد و میشل در آستانه آن ایستاد

دست میشل روی در بود؛ نمیدانست برگردد یا وارد شود. ای کاش برود؛ داشتم میمردم که بفهمم لیندزی چه چیزی میخواهد بگوید جلوی میشل نمیشود حرف زد.

اوایل که جک با میشل آشنا شده بود من و لیندزی خیلی سعی کردیم با او دوست شویم چند باری هم باهم شام بیرون رفتیم اما نتوانستیم به هم نزدیک شویم. میشل همیشه توی غذایش یک ایرادی پیدا میکرد و آن را بر می گرداند. اگر کسی توی غذایش تف میکرد از کجا میخواست بفهمد؟

چون نوآ و جک باهم دوستهای صمیمی ،بودند سعی کردم با میشل بیرون بروم.

فکر میکردم اگر اوقات بیشتری باهم باشیم بتوانیم باهم دوست شویم. به هرحال جک دوستش داشت اما بعد از اینکه دو بار بیرون رفتیم بهانه گیریهایش شروع شد که دانلود کتاب یکی پس از دیگری کار دارد و نمیتواند بیاید و.... از جک هم پرسیدم گفت مشغله کاری زیادی دارد. من هم متوجه شدم که موضوع چیست

میشل نگاهی به هر دوی ما کرد انگار قرار بود سر کار برود؛ حتی با تیشرت و شلوارجین هم رسمی .است نمیدانم چطور همیشه حرفهای به نظر می آید. پنج سال از ما بزرگتر است و از زمانی که من و جک باهم قرار گذاشتیم وکالت را شروع کرده است. نمیتوان سن او را از چهرهاش حدس زد؛ حتی اگر پنجاه سالش هم شود مثل بیست و پنج سالگی اش زیباست

به سمت روشویی خالی رفت و گفت: «ببخشید.»

سه تایی در سکوت .ایستادیم میشل دستهایش را شست و خشک کرد.

برای اینکه سکوت را بشکنم گفتم خوب شد از ماشین پیاده شدیم؛ نه؟» میشل نگاهم کرد اما حرفی نزد یک لحظه فکر کردم نکند ماجرا را میداند. لیندزی گفت گوشوارههات رو خیلی دوست دارم

میشل دستش را به گوش راستش زد معلوم بود از خودش راضی است. لیندزی خیلی خوب بلد است به دیگران حس خوب بدهد. خیلی ممنونم یادگار مامانمه.»

منتظر شدیم ببینیم میشل در مقابل تعریفی از ما میکند یا نه؛ اما حرفی نزد. البته صمیمیتی هم ندارد

وقتی به رستوران ،برگشتیم مردها پشت میز شش نفره نشسته بودند. نوآ و وارنر با یک جای خالی یک طرف میز نشسته بودند که بلافاصله لیندزی وسط آنها نشست سمت دیگر جک وسط نشسته بود میشل یک سمت او و من سمت دیگرش نشستیم از این سه زوج فقط من و نوآ کنار هم ننشستیم. از نظر من که اشکالی ندارد؛ از حالا به بعد دوست ندارم نزدیک او باشم

جک گفت: «همۀ غذاهای منو «خوبن با کفش به پای من زد و ن کرد. اگر بخواهیم زیر میز بازی ،کنیم ریسک بزرگی کردیم؟ به نظرم بله

لیندزی همین طور که فهرست خوراک رستوران را میخواند دانلود کتاب یکی پس از دیگری با دستش یک دسته مویش را پشت گوشش برد موهای خیلی خوبی دارد همیشه همین طور بوده است؛ بلوند خاکستری که با نقره ای هایلایت کرده در دوران دانشکده سعی کرد سراغ رشته مالی یا تبلیغاتی ،برود اما بالاخره آرایشگر شد در کارش هم خیلی حرفه ای است. لیندزی :گفت همبرگر این غذاخوریهای کوچیک رو دوست دارم.



کتابدانلودماشینسیب زمینیقطع رابطه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید