همیشه برامون سوال بوده که چجوری میشه ارتباط بهتری با مخاطبمون داشته باشیم تا بتونیم محصول یا خدمتمون رو بهتر بفروشیم.
جواب این سوال رو بعد از گذروندن دورههای مختلف در زمینه برندینگ و بیشتر کردن مطالعهم تو این زمینه فهمیدم، کلیدی که میتونه باز کردن خیلی درها رو راحت کنه.
شاید الان بگین خب وقتی دغدغه ما فروشه چرا باید وقتمون رو بذاریم سر یاد گرفتن برندینگ؟ همه ما این تجربه رو داریم که فروختن یک محصول جدید به مشتری قدیمی یا کسی که حتی یکبار ازمون خرید کرده خیلی راحتتره و سریعتر، این مورد فقط بخاطر اینه که اون مشتری با برند ما رزونانس کرده یا سادهترش، ارتباط برقرار کرده.
خب حالا سوال بعدی که پیش میاد اینه، منِ تولید کننده محتوا یا صرفا ادمین یک پیج اینستاگرامی چرا باید برندینگ بدونم؟
همه ماجرا همین رزونانس کردنهست؛ یعنی وقتی دوتا چیز باهم هم فرکانس باشن و یکیشون شروع به ارتعاش کردن بکنه اون چیز دیگه که هم فرکانس اون اولی بوده هم شروع میکنه به مرتعش شدن.
میدونم بازم ممکنه نفهمیده باشی، خیلی سادهتر بخوام بگم یعنی تو با رفیقت که اخلاقاش عین خودته خیلی بیشتر حال میکنی تا دختر یا پسرداییت که ممکنه هیچ ربطی به تو نداشته باشه.
اینکه چجوری بتونین این رویکرد رو داشته باشین از تعریف خود کلمه برند شروع میکنم.
برند از داغ زدن روی حیوانات شروع شد تا اون گاو یا هر حیوان دیگه هرجا دیگه رفت بفهمن مال کیه.
چرا اصن مهمه؟
1. اینروزا حق انتخاب برای هممون تو خرید خیلی زیاد شده، پس اون کسی برنده میشه که با مخاطب و مشتریش ارتباط بهتری داشته باشه. الکی نمیگن عصر عصره ارتباطاته!
2. تشابه محصول یا خدمات هم خیلی زیاد شده و همینجوری داره زیادتر هم میشه
3. بودجه آدمها محدوده ولی خواستهها نامحدود
حالا کار ما چیه؟
اینکه بتونیم مجموعه و شخص یا خودمون رو تو ذهن بقیه برند کنیم و یجوری داغ بزنیم که هیچوقت یادشون نره.
اینجا تازه بازی شروع میشه اما برای اینکه راحتتر این بازی رو ببرین یک دستور کار ساده رو با چندتا تعریف براتون میارم.
اول از همه اگر بخوام با یه زبون دیگه تعریف کنم، از زبون جف بزوس صاحب آمازون میگم: ((برند شما اون چیزیه که مردم درمورد شما میگن، وقتی تو اتاق نیستید))
اگر همین اول بخوام به چندتا از نیازهای اصلی برای تبدیل شدن به برند رو براتون بگم، این سه تاست:
1. ایجاد اعتماد قوی بین شما و مشتری
2. داشتن یک هویت مشترک بین شما و مشتری
3. نقطه تمایز در بین گروه و بازار خودتون
حالا اینجا باز سوال پیش میاد، منِ مدیر پیج چیکار دارم به این چیزا؟!
اصل تفاوت فرآیند برندسازی با تبلیغات همینجاست، نقاط تماس.
خب یعنی چی؟
نقطه تماس برند یعنی هرجایی که مخاطب شما با شما در تماس باشه.
همینجا خیلی چیزا روشن میشه، چون الان میدونین یکی از اصلیترین نقاط تماس هر برند شبکههای اجتماعیشه.
پس الان فهمیدید که انتخاب و رویکرد مدیر بنظر ساده یا تولید کننده محتوا پیج شبکههای اجتماعی چقدر مهمه.
یکی از نکتههای مهم برندسازی اینه که بدونیم و آگاه باشیم که برندینگ یا برندسازی یک فرآیند پویاست، یعنی ما باید یک چرخه رو دنبال کنیم بصورت اصولی از قبل طراحی لوگو و اسم شروع میشه و تا آخر عمرِ اون مجموعه یا شخص ادامه داره.
اگر بخوام مراحل برندسازی رو براتون بگم تو این چهار مرحله خلاصه میشه:
1. تحقیق و تحلیل
قطعا این مرحله از همه مهمتره؛ شناخت خودتون، اینکه چرا اصن این برند باید وجود داشته باشه و داره، هدفتون چیه؟ چشماندازتون چیه؟ و از همه مهمتر چه ارزشی برای مخاطبتون قراره ایجاد کنین؟ بعد از اون باید شناخت دقیقی از مخاطبتون داشته باشین، از سن و حال و هوای روحیش گرفته تا دونستن اینکه چه چیزی خوشحالش میکنه یا چه چیزی ناراحتش میکنه.
بازارتون رو شناسایی کنین، رویکرد و رفتار رقبا تو بازار میتونه خیلی چیزا رو براتون روشن کنه، اینکه دست روی چه مزایایی گذاشتن و شما نسبت به اونا چه مزایایی دارین.
2. شناسایی جایگاه برند
اینکه چطور و به چه چیزی قراره شما رو بشناسن، مثلا هممون شرکت ماشینسازی ولوو رو با ماشینای ایمن میشناسیم. بهتره شما هم یک صفت یا رفتار رو برای خودتون یا مجموعتون تعریف کنین و تمام مهرههای بازی رو براساس اون بچینین. اینجا شناسایی مزیتتون نسبت به بقیه و قدرتی که دارین خیلی به کمکتون میاد.
3. طراحی هویت و داستان برند
بعد از مراحل بالا که بیشتر مربوط به فاز درونی برند میشه، اینجا باید پوسته بیرونی برندتون رو طراحی کنین، از شخصیت گرفته تا اسم، لوگو، شعار و پالت رنگی و حتی تا لحن صحبت کردنتون. شاید بشه گفت بهترین کار اینه که برندتون رو یک آدم در نظر بگیرین و حالا براش هرچیزی که لازم داره رو طراحی کنین. خب البته زندگی هر آدمی یه داستانی هم داره، اونم بنویسین. اینکه توی شبکههای اجتماعی قراره چجوری ظاهر بشین و با مخاطبتون ارتباط برقرار کنین اینجا شکل میگیره.
4. اجرا
حالا با توجه به کارایی که تا الان انجام دادید قدم مهم بعدی بازی با مهرههاییه که چیدید، خودتون رو جای مشتری بالقوهای که شناسایی کردین بذارین و ببینین با چیزایی تا الان درست کردین رزونانس میکنه یا نه. انقدر این چرخه رو ادامه بدین تا جوری مخاطبتون با شما ارتباط برقرار کنه که جای شما براتون مشتری بیاره. جوری توی داستانتون قرار بگیره که انگار خودش یکی از شخصیتهای مهم بازیه. اگر تازه میخواین کارتون رو شروع کنین آجرها و مهرههای بازیتون رو با توجه به صحبتهای بالا بچینین، ولی اگر الان وسط بازی هستین با یه نگاه از بالا میتونین قدمهای بعدی رو خیلی بهتر بردارین.
میدونم که این صحبتهایی که کردم شاید قطرهای باشه از دریای بیکران برندسازی، اما دونستن همین مختصر تعریفها و رویکردها میتونه بازی شما رو خیلی بهتر بکنه. همونجوری که نحوه نگاه من رو خیلی عوض کرد.
امیدوارم لذت برده باشین، هرسوال و نظری داشتین حتما با من درمیون بذارین. اگر ازین نوشته استغبال بشه حتما با جزئیات و نکات بیشتر ادامه میدم.