*چشمهایش...
من مادرم. میدانم خیلی از بچهها وقتی از دیدن غریبهای مضطرب یا خجالتی میشوند، چهره فرومیبرند در آغوش مادرشان. دیشب که آرتین روی تخت بیمارستان رو به دوربین خبرنگار گفت: «داشتیم سوار ماشین میشدیم که تفنگ زدن» و دیگر دلش نخواست حرف بزند، چشمهای غمگینش را فرو برد میان ملحفه تخت بیمارستان. چادر خونی مادرش هنوز کف حرم احمدبنموسی علیهالسلام افتاده بود. آرتین نمیدانست دیگر هرگز آغوش مادری نیست که به آن پناه ببرد.
*آرتین یادش خواهد ماند
آرتین که به کلاس اول برود، در کتاب فارسیاش خواهد خواند: «با این دو دست کوچکم، دست میبرم پیش خدا». میگویند آدمها از چهارسالگی به بعد، خاطراتشان را به یاد میآورند. آرتین به یاد خواهد آورد که پدر و مادرش برای زیارت به حرم آمده بودند. آرتین قنوت مادرش را بهیادخواهدآورد. آرتین به دستهای خودش نگاه خواهد کرد، دستهایی که امروز باندپیچی شدهاند و رد زخم بر آنها خواهد ماند.
آرتین که باسواد شود، پی نامش را خواهد گرفت. خواهد دانست «آرتین» نام قهرمانی ایرانیست در شاهنامه، نام کمانداری نامآور و غیور، فرمانروایی دلاور. خواهد فهمید آرتین یعنی مقدس و پاک.
آرتین که نوجوان شود، از این روزها خواهد خواند. شاید رد توئیتها، هشتگها، شعارها و فریادها را بگیرد. او خواهد فهمید که دستی که ماشه را سمت خانوادهاش چکانده، به هزار دست دیگر که میهنش را ناامن و محو میخواستهاند، متصل بوده. خواهد دید روزگاری نامردمی که خودشان را مردم جازدند، وطن را ناامن کردند و آخرین زیارت خانوادهاش را خونین کردند.
*مشت گره میکنم از داغ آرتین
من مادرم، یک مادر مسلمان ایرانی. مشت گره میکنم از داغ آرتین. صدا بلند میخواهم به دادخواهی برای آرتین. فریاد میکشم تا دنیا، درد آرتین را بشنود و چنگال خونچکان دشمنان آرتین را ببیند. من مثل مادر آرتین، تا پای جان پای امنیت همه کودکان ایران میایستم تا هر که وطن را مشوش و ناآرام و چندپاره میخواهد، بداند با مادران غیور ایرانی طرف است، مادرانی که در لالایی شبشان، قهرمان میپرورند.
منبع: خبرگزاری فارس