روزنامهنگار و فعال رسانه طی یادداشتی نوشت: شبکه اجتماعی قبل انقلاب دلنوشته ای منتشر کردکه در آن آمده است:
به گزارش بولتن نیوز، این متن را چند سال پیش نوشتم. صبح امروز متوجه شدم بعد از ۴ سال پیکر شهید جواد الله کرم در غرب ادلب تفحص شده و به زودی به ایران باز میگردد. از خوشحالی چند بار این متن را خواندم و گریه کردم. و لله الحمد
دست من بود همین امسال آرش کمانگیر را آپدیت می کردم"
"از اسطورههای کتابهای درسی مان، یکی هم آرش بود.
آتش بس شد.
ایرانی ها در جنگ هم محاصره شده بودند هم تحقیر.
قرار شد تیری بزند تا مرز ایران و توران را مشخص کند. قبل از آنکه کمان بگیرد بر فراز دماوند برهنه شد. تنِ خود را به مردم نشان داد. گفت: «بنگرید که تن من عاری از هر جراحت و بیماری است...»
بعد چنان کمان را کشید و تیر را نواخت که در دم جان داد. بدنش پاره پاره شد و در همه جای ایران پخش شد. تیر از صبح تا غروب خورشید در حرکت بود. در کنار رود جیحون بر قلب درخت گردویی نشست و مرز ایران و توران مشخص شد."
من اگر مسئولیتی در تدوین کتب درسی داشتم داستان آرش را همین امسال بازنویسی می کردم.
"اهل تیراندازی از فراز قله دماوند نبود. از کوه پایین آمد.
کمانش را روی دوشش گذاشت. تا رود جیحون تا خطرناک ترین و انتهاییترین نقطه مرزی دشمن با پای خودش رفت. در مسیر چنان شمشیر می زد که دشمن را هم محاصره کرده بود هم تحقیر. دشمن ناچار درخواست آتش بس داد. بدنش عاری از جراحت و بیماری نبود. بارها سوراخ سوراخ شده بود.
رفقایش می گویند ۷ ماه پیش در یک عملیات فرمانده بود. اول صبح تیر از چند متری وارد ران پای راستش شد. همان جا با دستاری پایش را بست و تاغروب خورشید جنگید. بعد از فتح آنقدر رنگش پریده بود که تازه همه فهمیدند صبح تیر خورده و تا حالا خونریزی داشته.
چند روز بعد بازویش تیر خورد. یک ماه بعد ماشینش روی بمب کنار جادهای رفت. ماه بعدتر از بیمارستان مرخص نشده دوباره خود را به مرزها رساند و باز بر همین منوال ....
دشمن دید آرش مرزها را دارد در می نوردد، سالهاست بدنش پر از جراحت و زخم است ولی اهل از پا نشستن نیست. عاجزانه در خان طومان آتش بس را نقض کرد. آرش را فقط اینجوری میشد در تله انداخت و دورش زد.
یوسف وسط گرگها گیر کرد. زرهاش پشت نداشت. مردانه جنگید دست آخر متلاشی شد. بدن پاره پارهاش همه جا پخش شد. تشییع با شکوهی مانند آنچه در ادبیات اساطیری آمده در کار نبود. پیکرش هیچگاه برنگشت، گفتم که آرش خمینی اهل نشستن روی قله دماوند نبود، تا قلب دشمن رفته بود."
پی نوشت:
این چند خط را به مناسبت #روز_دختر برای گل دختر آقا جواد الله کرم که در عکس زیر در بیمارستان روی پای بابایش نشسته نوشتم. پیراهن بیمارستانی بابا و سر پایین بخاطر چشم چپ کبود احتمالا حکایت از روزهایی دارد که بابا تازه روی بمب کنار جادهای رفته بود. اینها را برای #زهرا_خانم نوشتم تا هر وقت بزرگ شد و مدرسه رفت بداند آرش کمانگیر بابای خودش است حالا کتابهای درسی اش هرچه می خواهند برای خودشان بنویسند.