ویرگول
ورودثبت نام
برزو نصیریان
برزو نصیریان
خواندن ۱۱ دقیقه·۹ ماه پیش

تطور فرهنگی انسان 2

تطور فرهنگی انسان 2

در اساطیر یونان که در گام های آغازین طلوع تمدن یونانی، به نظم و نثر مکتوب و منتقل شده، تلاش شده تا خصلت های خدایان، آنگونه که بوده و بدانسان که برای مردم قابل فهم باشد، در قالب اسطوره ها بیان شوند. این مجموعه باورها در منابعی مثل ایلیاد و ادیسه هومر و تئوگونیای هزیود و برخی دیگر از منابع ادبی بیان شده اند. البته اساطیر یونانی، در طول زمان تغییر کرده‌اند تا تکامل فرهنگی آنان را در خود بگنجانند، و در آن، گمان‌هایی آشکار و پنهان، موجب ایجاد این تغییرات شده‌اند. در اشکال ادبیات اسطوره‌شناسی یونانی باقی‌مانده، همان‌طور که بیشتر در پایان تغییرات رو به جلو یافته می‌شود، مانند گفته گیلبرت کوتبرستون، این موضوع ذاتاً به سیاست مربوط می‌شود. از جنبه ای که مورد بحث ماست، خدایان یونان هم در تعداد و هم در خلق و خوی انسانی، بسیار ابتدائی تر و ضعیفتر از خدایان ایران باستان و در سطح خدایان بین النهرین و گاهی مشابه آنان به نظر می رسند. خدایان یونانی به تصریح اساطیر یونانی موجوداتی آکنده از خشم، فریب، خیانت، شهوت و وحشی گری از یکسو و لطافت، مهربانی، زیبایی، قدرت و بخشندگی از سوی دیگر هستند. در واقع به نظر میرسد، قهرمانانی انسانی هستند که به مقام خدایی ارتقاء داده شده اند تا بتوانند تقدس یابند، نامیرا شوند و البته قدرتی مافوق طبیعت بیابند. ولی در خدایان آریایی این صفات تا این حد برجسته نیستند و به نظر میرسد نشات گرفته از سطح بالاتری از فرهنگ هستند.

برای بررسی اسطوره از منظر دین شناسی طبعاً باید اسطوره را ذیل دین گنجاند. اما بدین ترتیب اسطوره نیز در معرض همان چالشی قرار می گیرد که علم برای دین به وجود آورده است. نظریه هایی که در قرن بیستم در حوزه دین شناسی مطرح شد، کوشیدند با ایجاد سازش بین دین و علم، زمینه سازش اسطوره و علم را نیز فراهم آورند. برای ایجاد این سازش دو راهکار اصلی وجود داشته است. یک راهکار این بوده که از موضوع دین و در نتیجه موضوع اسطوره تعریفی دوباره به دست دهند. بر این اساس گفته اند موضوع دین، جهان فیزیکی نیست، که این در حالت دین از هرگونه دست اندازی علم در امان می ماند. اسطوره هایی که بر پایه این رویکرد به دین بررسی می شوند، اسطوره های سنتی نظیر اسطوره های کتاب مقدس و اسطوره های یونان و روم هستند، که البته در این رویکرد تعبیری نمادگرایانه از آنها میشود نه تعبیری لفظ گرایانه. ادعا شده که اسطوره را از آن رو با علم ناسازگار یافته اند که آنرا غلط تعبیر کرده اند. نطق آتشین تایلر علیه تمثیل انگاران و یوهمروسیان بابت این که از اسطوره تعبیری غیر از تعبیر لفظ گرایانه دارند نمونه اعلای همین تعبیر غلط از اسطوره است که تعبیر خود تایلر باشد! راهکار دیگر ارتقای پدیده های به ظاهر غیردینی تا سطح پدیده های دینی است. قائلان به این رویکرد اسطوره را دیگر به قصه های کهنِ صراحتاً دینی محدود نمی کنند و می گویند امروزه اسطوره های مدرن آشکارا غیردینی نیز وجود دارد. برای نمونه داستان هایی که درباره قهرمانان نقل می شود در ظاهر درباره افرادی است که انسانی بیش نیستند، اما در این داستان ها به آنان مقامی بس والاتر از آدم های معمولی فانی می بخشند و آنان را عملاً به مرتبه خدایی می رسانند. ضمن این که اعمال این«خدایان» فراطبیعی نیست و بنابراین با علم ناسازگاری ندارد. در این رویکرد با این که از اسطوره تعبیری لفظ گرایانه می شود. واقعی و در واقع غیر نمادین دانستن کنش گران اسطوره از جنس و مقوله ی تازه ای است. راهکار سومی نیز هست و آن نشاندن اسطوره های غیر دینی بر جای اسطوره های دینی است. در این راهکار اسطوره را از بدنه دین منفک می سازند و بدین ترتیب سرنوشتش را از سرنوشت دین جدا می کنند. بنابراین این راهکار را می توان نقطه ای مقابل راهکار دوم، یعنی تبدیل اسطوره های غیر دینی به اسطوره های دینی، دانست.

در نگاهی تطبیقی به افسانه های آفرینش در بین النهرین میتوان گفت روایات و اساطیر آفرینش، داستان‌هایی هستند که از خلال نشانگانی محلی، کلیاتی را پیرامون مبدا پیدایی جهان و اقوام گوناگون بیان می‌کنند. این داستان‌ها عمدتا به‌شکل شفاهی و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته‌اند و حتی بیش و کم راه خود را به متون مقدس ادیان بزرگ نیز پیدا کرده‌اند. این روایات به ویژه از آن رو اهمیت می‌یابند که الگوهای بی‌شماری را، از ضوابط ممنوعیت‌ها و حرمت‌ها، تا نام‌های قومی و ارزش‌های اساسی، تبیین و تعیین می‌کنند. هرچند این روایات، به دلیل انتقال شفاهی و حضور بعضا پیشاتاریخی خود، دارای قرائت‌ها و روایت‌های مختلفی هستند؛ اما تکرار نشانه‌ها و خطوط مشخص داستانی-روایی را در بیشتر آنان می‌توان مشاهده کرد. خطوطی که بین‌النهرین را به هسته‌های کهن‌ترین ادیان ابراهیمی پیوند می‌زند و مشابهت‌هایی را میان المپ آتن و جهان چندین هزار خدایی آسیای دور، به ذهن متبادر می‌سازد.

اما اینکه چرا اسطوره ها اهمیت دارند و با کدام انگیزه میتوان برای بررسی چگونگی تطور فرهنگی جوامع انسانی به سراغ این اسطوره ها رفت، سیگال مینویسد: نتیجه نهایی اسطوره مواجهه با الوهیت است. هیچ نظریه ای درباره اسطوره به اندازه نظریه الیاده ریشه در دین ندارد. قدر مسلم علم هیچ کارکرد بازآفرینانه ای ندارد. علم صرفاً تبیین میکند. پس اسطوره میتواند کارهایی انجام دهد که علم نمی تواند. اما استدلال اصلی الیاده در چرایی بقای اسطوره این نیست که اسطوره باقی مانده چون کارکردش منحصر به فرد است، بلکه این است که اسطوره باقی مانده چون چنین کارکردی را هم برای انسان بدوی دارد هم برای انسان مدرن. حرف الیاده این است که حتی انسان مدرن هم که به خیال خود انسانی منطقی، عقلانی، غیر احساساتی و آینده نگر و در یک کلام علم مدار است نمی تواند بدون اسطوره سرکند.

اگر با خانم دکتر امیرقاسمی هم اندیشه باشیم باید بگوئیم اینکه آیا انسان در دوره اساطیری خود، سعی داشته است برمبنای الگـوهای‌ اسـاطیری، زنـدگی خود را بسازد‌ یا‌ برعکس،‌ اساطیر را بر مبنای الگوی عالی زندگی زمینی ساخته، بحثی‌ است که از دو جانب یا از دو‌ جهت‌ می‌توان‌ به آن نزدیک شد: به نظر نمی رسد اساطیر حاصل تجرید فعالیت ذهنی بشر باشد بلکه باید بپذیریم اساطیری‌ اولیه و از پیش‌ساخته و پرداخـته خـدایان وجـود نداشته،‌ تا بشر آن را الگوی‌ زندگی‌ مادی‌ و اجتماعی خود بسازد. بنابراین ناگزیریم اسـطوره را دور بـزنیم‌ تـا‌ دوباره به‌ هسته زمینی و الگوهای عینی و کیهانی آن برسیم. هرچند می‌پذیریم که همین اساطیر، در دوره‌های‌ بـعدی‌ زنـدگی بشر، تبدیل به الگوهای مقدس و مینوی قابل تقلید و پیروی در زندگی‌ این‌ جـهانی مـی‌شود. و بـاز معتقدیم که انسان، همین‌ الگوهای‌ مینوی‌ را در هر دوره‌ از تاریخ زندگی‌اش، متناسب‌ با‌ شرایط زمانی خود، آراسـته و بـا آنـها زیسته است. در پاسخ نهایی، به نظر می‌رسد جواب این باشد که این لباس زمینی‌ است که‌ انسان‌ به ابعاد مینوی درمی‌آورد و بر‌ تن‌ نـیروهای مینوی می‌پوشاند. انـدیشه اسطوره‌ساز، تخم بهترین رمز ممکن را، در دل واقعیت پدیده‌های جهان‌ هستی، می‌کارد، سپس برمبنای آن، بهترین‌ الگوی رفتاری، بـهترین الگـوهای فلسفی، بهترین الگوهای زندگی و حفظ و حراست آنرا، از درون این تخم بیرون می‌کشد، آن را رشد می‌دهد، صاحب ساقه و برگ و گل و میوه می‌کند (امیرقاسمی, 1375)

پاسخ به سوالی که مطرح شده شاید در گام اول به نظر پیچیده نباشد. قطعا چنانچه نگاه ما به ادیان، مخصوصا ادیان توحیدی ابراهیمی، نگاه رایج در جامعه باشد، تشابه ها، که بخشی هایی از آن در جای خود از دل اسطوره ها و مکتوبات دینی بیان شده است، در فرم است و افتراق ها در محتوی. باورداشت اینکه آنچه مبتنی بر وحی است، از نظر محتوا فاصله ای غیر قابل باور با تفکرات اولیه بشر در اوان طلوع جامعه انسانی دارد، امروزه آنقدر بدیهی پنداشته می شود که قطعا قابل بحث نیست. نگاهی به برخی از این حقیقت ها شاید به فهم موضوع کمک کند:

بدیهی است که نمی توانیم در اسطوره ها دنبال صحت تاریخی یا واقعیت های طبیعی بگردیم، بقول خانم دکتر آموزگار: «آنچه در این روایت مهم است‌ صـحت تاریخی نیست، زیرا روایت‌های اساطیری باور‌ کردنی‌ نیستند، بلکه‌ از این جـهت کـه دیـدگاه‌های آدمی را نسبت به خویشتن و جهان و آفریدگار بیان می‌کنند، دارای اهمیت است». (آموزگار, 1374, ص. 4)بنابراین موجودات اساطیری طبیعی‌ نیستند، بلکه«مـلهم ‌از طـبیعت»‌اند‌. (اسماعیل پور, 1376, ص. 51)

بر مبنای یک نوع نگاه می‌توان تفاوت‌های شناختی انسان اسطوره‌ساز را در برش‌های مختلف زمان و مکان ره‌گیری نمود و پنداشته‌های بنیادی ذهن بین‌النهرینی را–که بر اساس مدعای این تحقیق خود را در ساختار سفر پیدایش عهدعتیق، جهانی کرده است- بازشناخت. ورود به چنین مباحثی، زمینه‌ مناسبی را برای تحریک ذهن پژوهشگران فراهم می‌آورد تا با تبارشناسی اساطیر سیاسی و حتی ساختارهای اساسی تفکر فلسفی جهان در کلان‌ روایت‌های آفرینش، زمینه و زمانه را برای درک، نقد و تغییر شرایط موجود فراهم آورد. به سخن دیگر«اسطوره را باید داستان و سرگذشتی ‌‌مینوی‌ دانـست کـه‌ معمولا اصل آن معلوم نـیست و شـرح عمل عقیده نهاد پدیده‌ای طبیعی‌‌ است‌ به‌ صورت فراسویی، که دست کم بخشی از آن از سنت‌ها و روایت‌ها گرفته شده و با آیین‌ها‌ و عقاید دینی پیوندی ناگسستنی دارد. در اسطوره‌ وقایع از دوران نخستین نقل می‌شود‌. به عـبارت دیـگر، سخن‌ بر‌ این است‌ که چگونه هر چیزی پدید می‌آید و یه هستی خود ادامه می‌دهد. شخصیت‌های اسطوره‌ای را موجودات مافوق طبیعی تشکیل می‌دهند و همواره هاله‌ای از تقدس قهرمانان مثبت آن را فرا گرفته‌ اسـت.» (آموزگار, 1374, ص. 3-4)

من با خانم دکتر امیرقاسمی هم نظرم که «اسطوره همچنان در دل تـاریخ تـاریخی بشر مـی‌تپد و تـداوم و پیـوستگی جریان‌ پنهان‌ آنرا در رگهای‌ تـاریخ‌ و اندیشه نمی‌توان انکار کرد. باتوجه به چنین تداوم آرام ولی عمیقی چگونه می‌توان از شناخت اساطیر، شکافتن لایـه‌های درونـی آن و دست یافتن به هسته اولیه چـنین تـفکری سـر بـاز زد‌. اسـطوره‌ زمان خود را بـه عـنوان یک دوره نسبتا مشخص و محدود در زندگی‌ جوامع و اقوام مختلف بشری-در دوره‌های تاریخی از گذشته تاحال- پشت‌سر می‌گذارد، ولی ایـن بـه مـعنای پایان دوره‌ و پایان‌ یک مرحله‌ نیست؛ بـلکه پیـوستگی آن بـا تـاریخ و جـریان آرام ولی مـداومش در بستر زندگی و اندیشه بشر امری است‌ انکارناپذیر».

هنری کاوندیش در ارتباط با وجوه فرهنگی-اجتماعی اساطیر معتقد است با آن که اسطوره‌های دینی راهی برای تبیین حقایق قدسی‌اند، همه آن‌ها دارای جنبه باورهای دینی نیستند. برخی از اسطوره‌ها در درجه نخست، مفهومی اجتماعی و تاریخی دارند و ممکن است که خدایان در آن‌ها، نقشی کم اهمیت‌تر داشته‌، یا اصلاً نقشی نداشته باشند. اسطوره‌ها، تاریخ و منطق استدلالی یک جامعه، شعائر دینی، سنّت یا توسعه اجتماعی آن جامعه را تشریح می‌کنند. برای مثال، یک اسطوره در بازگویی داستان یک ملت، از وحدت، اهداف، اعتماد و غرور آنان گفتگو می‌کند. رومیان بیشتر اسطوره‌های دینی خود را از یونانیان به وام گرفتند. اسطوره‌های خود آنان عموماً در ارتباط با تاریخ روم بود: از جمله چگونگی پیدایی شهرها، در امان ماندن از حملات و خطرات، شیوه‌های دست‌یابی به قدرت، و نیز نحوه زیست نیاکان به مثابه الگویی برای رومیان آن روزگار. حتی اگر این افسانه‌ها بر اساس رویدادهای واقعی باشند، باز هم اسطوره‌هایی از این دست، بیشتر شامل و حامل داستانی اخلاقی‌اند تا رویدادی تاریخی. هیچ‌گونه کوششی در راستای تمایز میان داستان‌های واقعی و غیرواقعی صورت نپذیرفته است.

اسطوره‌سرایی هنری است کهن‌تر از تفسیر تاریخ، و ارزش آن بر صحبت تاریخی مبتنی نیست. بر مبنای تحلیل فوق میتوان نتیجه گرفت که ارتباط انسان با ماوراء الطبیعه نسبت مستقیم با سطح فهم و قدرت ادراک و توانایی تخیل و تصویرسازی او داشته است. در همین راستا هم ارتباط بین مذاهب و اسطوره ها قابل تحلیل است. چنانچه بتوانیم به دورکیم برگردیم، نوع نگاه دورکیم به روند شکل گیری و تکامل مذاهب بوضوح تصویری متناسب با قدرت درک و توانایی تحلیل جامعه انسانی بدست می دهد.

باور اینکه خدایان چگونه در اندیشه بشر شکل گرفتند و چگونه توانستند جایگاه خود را بعنوان همه مطلق ها، (علی الاطلاق) بدست بیاورند، در پردازش شاخص های خدایان قابل پیگیری است. این شاخص ها می توانند ما را به این موضوع رهنمون گردند که، بعنوان مثال، کدامین نقطه ضعف در حیات فردی انسان، با کدامین قدرت از سوی خدایان یا خدای خدایان پوشش داده می شده است و قدار بوده است در صورت خشنودی از انسان، چگونه به او یاری برساند.

فارغ از اینکه کدامیک از این نظرات را بپذیریم، نمی‌توان منکر تأثیرات روح ماهیت و ناخودآگاه جمعی ملّت‌ها، بر اسطوره شد. زیرا تعالیم پیامبران در همه جا یکسان بوده است. تفاوت‌های تاریخ، آب‌وهوا و آیین‌ها در میان ملّت‌ها نمی‌تواند توجیهی برای تفاوت‌های بزرگ اسطوره‌های آنان باشد. مثلاً در مورد خدایان، این تفاوت فقط در افسانه‌های آن‌ها نیست بلکه در ماهیت خدایان و جنس اتّفاقات آن افسانه‌هاست. اگر تاریخ مشابهی را برای دو ملّت، در نظر بگیریم؛ به علّت تفاوت‌های دو ملّت، جنس اساطیر پدید آمده از آن تاریخ و شخصیت‌ها نیز متفاوت خواهد بود. این خدایان، اساطیر و عقاید به خوبی بیانگر ویژگی‌های پنهان و پیدای هر ملّت است. ملّت‌هایی که باهوش‌تر و دارای ادراکی عمیق‌تر هستند، خدایانی قدرتمند‌تر و مقتدر‌تر دارند و به آفرینش، مرگ و رستاخیزی باهدف‌تر و پرمعناتر معتقدند. اقوامی‌که خود و فطرت خود را بهتر شناخته‌اند، گرایش بیش‌تری به توحید دارند. ارزش انسان را نسبت به سایر موجودات درک کرده‌اند؛ امّا خدایان را وجودهایی مافوق کمبود‌ها و نیازهای بشری می‌دانند. اقوامی‌که سجایای اخلاقی و جوان‌مردی حتّی با گوشت و پوستشان آمیخته شده است، قهرمانانی دارند که این خصوصیات را به حدّ کمال رسانده‌اند. برای خدایان و قهرمانانشان ارزش قایل‌اند و آن‌ها را از دروغ‌گویی، دزدی، شهوت پرستی و هر نوع گناهی مبرّا می‌دانند. همینطور در مورد اقوامی‌که زبونی آن‌ها در اساطیرشان متجلّی است…

در اساطیر آریایی، اهورامزدا مستقیما و یا با کمک خدایان رده های بعدی، انسان ها را خلق میکند تا یاریگر خدا در نبرد با دیوان باشند. انسان ها از ابتدا برای یاری اهورامزدا خلق میشوند و نابودگر انسان ها، دیو سرماست و نجات بخش خود اهورامزدا، و ورجمکرد جایی که جمشید با استفاده از آن انسان و طبیعت را از انقراض نجات میدهد. این سرما شاید دوره های از دوره های یخبندان بوده است، ولی دیگر نه خدا، که دیوان در اندیشه انسان، آشوبگرند.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید