در فرآیند توسعه فرهنگی انسان، تفکر به سمتی میرود که برخلاف اساطیر یونانی و آمریکای مرکزی و دیگر اقوام و ملل، چرخه آفرینش و نابودی نه دیگر ناشی از نقص کار خدایان، بلکه ناشی از خطاهای جوامع انسانی است. در این فرآیند آرام آرام، به سمتی حرکت میکنیم که در دین یهود، خداوند خالق ادم است تا جلال خویش را بنمایاند و دلیل خشم یهوه بر آدم و بعدها سایر انسان ها نیز دور شدن انسان ها از مسیر هدف گذاری شده اولیه است و جایی که تصمیم به قتل عام جمعی موجودات با طوفان میگیرد، باز هم یهوه کامل است و برای این قتل عام بر خلاف خدایان اساطیری، دلایل موجهی دارد و نجات بخشی اش هم مدلل است.
در اندیشه انسان عصر یهوه، خدا به سطحی ارتقاء یافته که کار بیهوده نمیکند، حکیم است و البته مدبر و دانا و توانا و در این سیر البته خدای اسلام، هیچ نقصی ندارد و حتی برخی نقائص ذکر شده در تورات را نیز از او زدوده اند و البته مثل خدای مسیحیان سه بعد نیز ندارد. الله است و مطلق و هیچگاه حتی نفرین هم نمیکند. اگر خدای اسلام را از داستان های یهود بپیرائیم، به بالاترین سطح ممکن تصویرسازی میرسیم. تصویری مطلق از آفریدگار، دارای تمام صفات ثبوتیه به میزان مطلق و بطور مطلق پاک از همه صفات سلبیه. بروشنی میتوان دید که خلقت از اهداف سطحی و مادی مثل کار کردن برای خدایان و کاستن از رنج آنها، به اهداف فلسفی و پیچیده ای مثل عبادت کردن و کمال یافتن آفریده، تغییر میکند.
با توجه به مباحثی که تا کنون مطرح شد، روند ارتقاء سطح فرهنگی انسان ها، با پیگیری سطوح اسطوره ای و دینی باورهای شکل دهنده به تفکر انسانی در یک بازه کلی بررسی شد. صدها نمونه از آنچه در اسطوره های مختلف اقوام در طول تاریخ فرهنگی بشر نشان از پویایی مداوم جامعه انسانی میدهد و از حدود 8 تا 10 هزار سال را در بر میگیرد. هرچند در تحقیقت باستان شناسی همانگونه که در بحث هنر انسان غارنشین مطرح شد، میتوان به گذشته ای دورتری از این تلاش مداوم در شکل بخشیدن و تبیین برداشت های انسان از طبیعت و زندگی رازآلود خودش که بنا به باور محققان، منجر به شکل گیری اندیشه های مبتنی بر ماوراء شده است، دست یافت. این روند و تداخل باورهای نسل های مختلف بشر در روندی تاریخمند، آنچنان در هم تنیده و دارای تسلسل است که بسختی می توان مرزهای روشنی از دوره های مختلف را رسم نمود، و وقتی موضوع تاریخ تکامل فرهنگی بشر است، به نظر نمیرسد مرزی بین باورهای اسطوره ای و دینی قابل ترسیم باشد.
آنچه بنا دارم از این بحث و در این مقطع نتیجه بگیرم این است که اگر بپذیریم انسان در سیر تکامل فرهنگی خود هیچگاه نمیتوانسته بصورت موثر به عقب برگردد، «می توان با بررسی شاخص های نسبت داده شده به خدایان در اساطیر هر قوم و تمدنی، به قدمت و تقدم و تاخر اندیشه ها پی برد». با نگاهی گذار به آنچه تا کنون بعنوان بخش هایی از برخی اساطیر که خصلت های خدایان را بیان می کنند، ارائه شد، میتوان فرض کرد که اساطیر فلات ایران و هند از اساطیر بین النهرین و اساطیر یونان قدیمترند، و آنچه تبدیل به اندیشه دینی یهود شده و در تورات که بنا به قولی در دوران اسارت بابلی تدوین شده، راه یافته اند، حاصل تغییرات عمیقی است که این باورها در تعامل با تمدن اولیه ایرانی، پذیرفته و تحت تاثیر عمیق این اندیشه ها قرار گرفته و نهایتا در شکل اندیشه های زروانی و سپس اصلاحات زرتشتی، مبانی تفکر توحیدی را در دین یهود شکل داده اند و البته بدیهی است باور به خدایی که در متون عهد عتیق توصیف شده اند، و آنچه بعدتر در قامت تثلیث مسیحی تدوبن شده است، امروزه و در پناه تفکر توحیدی ناب اسلامی، بسیار سخت می نماید. هر چند در تثلیت هم میتوان بوضوح رگه هایی از دوالیسم اندیشه های زروانی را که از طریق میترائیسم، خود را بر اندیشه های مسیحی تحمیل نموده است، پی برد.
اگر این اقوال را بپذیریم، و نیز این فرضیه را که ما در سیر تکامل تاریخی هیچگاه(بجز در معدود استثنائات) از قوت فرهنگی به سمت ضعف فرهنگی حرکت نکرده ایم، باید بپذیریم که اساطیر یونان باستان به استناد سطح شاخص های هویتی و رفتاری که از خدایان بدست میدهند، باید از خدایان اقوام آریائی کهن تر باشند. همین قاعده را میتوان به اسطوره های بین النهرین نیز تسری داد. لذا این فرض که خدایان اساطیری یونان و بین النهرین از خدایان فرهنگ آریایی قدیمتر بوده و در روند تکامل اجتماعی جوامع، خدایان به سطوح بالاتری رسیده و جایگاه های شایسته تری را نسبت به اسلاف خود اشغال کرده باشند، باورپذیرتر به نظر می رسد. اوج این روند تکاملی در نهایت به الله ختم میشود که موجودی است از تمامی صفت اثباتی به غایت و کمال برخوردار و مطلق خوب و از تمام صفات سلبی، بری و منزه. از تعداد بیشمار فرزندان اساطیر یونانی که در بسیاری موارد هم حاصل فریب کاری های بسیار سخیف هستند، به موجودی که هیچ فرزندی ندارد و هیچ شریکی و هیچ پدر و مادری و هیچ نقصی و هیچ نیازی و نوعی مطلق تام.
بنابراین، ممکن است بتوانیم سیری را در تحول فرهنگی جوامع در نظر بگیریم که طبق این شاخص بسیار مهم اسطوره ها، هر چه به خصوصیات ادیان الهی نزدیکتر میشویم، از سطح فرهنگی بالاتری در سیر تمدن بشری برخوردار میشویم. طبعا نیاز به تاکید نیست که در این فرض کل مجموعه فرهنگ (طبق تعریف تایلور) مدنظر است و نه فقط بعدی از ابعاد آن.
یکی دیگر از مفاهیمی که با عنایت به آنچه ارائه شد، میتوان نتیجه گرفت، این است که در میان علمای دینی نیز در اینکه بتوان طبق نص صریح آیات و تقریرات منابع دینی، نسبت به دفعی بودن یا تکاملی بودن آفرینش انسان و نیز نحوه تکامل فرهنگی جامعه انسانی بر اساس تقدیریات آسمانی یا تلاش های انسانی، بطور دقیق قضاوت نمود، تردیدهای بزرگی وجود دارد. علامه طباطبائی بعنوان مفسر شاخص در میان اندیشمندان اسلامی شیعی و نیز شیخ محمد عبده و شاگردش بعنوان نماینده بزرگترین مجمع علمی اسلامی اهل سنت در مصر، بر اساس آنچه از متن نوشته هایشان بعنوان نمونه ذکر گردید، بوضوح در مورد نص کتاب آسمانی، حداقل در بحث داستانی خلقت، معتقد به سمبولیک بودن بیانات و ارائه حقیقت در سطح فهم انسانی هستند و البته جالب تر آنکه در این زمینه به هجوم دیگران مخصوصا علمای اهل سنت عربستان سعودی و برخی از علمای شیعی واقع شده اند.
چنین پنداشتی در مورد نشانگان، در واقع منتج از نظریه سمبولیسم است که شباهت های شکلی زیادی را بین اساطیر بین النهرین و پرداخت های کتب آسمانی در این زمینه نشان میدهد. ما در بخش های گذشته هم در مورد اشتراک در آفریننده و هم در زمینه ماده اولیه آفرینش انسان بحث کردیم و اشاره شد که واضح ترین نقطه مشترک در تمامی اسطوره ها و ادیان عموما(البته بجز فرم اولیه بودائیسم) و ادیان توحیدی خصوصا، نقش آفریننده و خالقی است که مبادرت به خلق انسان می کند و گفتیم که این مسئله دو پیام اساسی را بهمراه دارد:
الف: اینکه جهان تماما و البته انسان اختصاصا، از هیچ خلق نشده است. طبعا خلق انسان در این نگرش، بدست توانمندی که توانایی استیلای ارادی بر جهان را دارد، فرض شده و فاصله آفریدگار و آفریده آنقدر عمیق است که قطعا در اوج خود به عدم امکان توانایی روئیت خالق بوسیله مخلوق منتهی می گردد. در سیر تحول اساطیر که بوضوح نشان دهنده سیر تحول فکری جامعه انسانی است، در سطور پیشین بعنوان نمونه به فاصله بین خدایان حماسه ایلیاد و حماسه شاهنامه فردوسی اشاره شد. در این بخش با تکیه بر این بحث که فاصله فرم و محتوای را در این دو نوع بیان نشان میدهد، تلاش می کنیم بحث را گسترده تر ادامه دهیم.
ب: هدفمند بودن آفرینش انسان قطعا از خلال این اسطوره ها و نیز اشارات کتب ادیان ابراهیمی مشخص است. واضح است که در هر دو مورد، خالق از سر بیهودگی به آفرینش جهان و متعاقبا انسان دست نمی زند و این خود بیانگر هدفمندی هستی است. این نگاه به جهان، کم کم زمینه ساز تحولات اجتماعی بزرگی شده است که امروزه بعنوان دست آورد فرهنگی نوع انسان مطرح است و در کمتر گوشه ای از جوامع انسانی میتوان به اندیشه هایی مبتنی بر بی هدفی خلقت و «خلق صرفا برای خلق» دست یافت.
آنچه بطور کلی میتوان در خصوص تقلیل آموزه های دینی به اسطوره بیان داشت، این است که: اولاً کارآمدی یک آموزه اسطوره ای در نسبت با کارآمدی آموزه های دینی (با نگاه غیراسطوره ای) در نتایجی مثل ایجاد ائتلاف و وفاق جمعی، راه انداختن جنب و جوش و حرکت و پویایی، قابلیت دوام و استمرار در عقیده و ذهن مردم و... بسیار متفاوت است. ثانیاً اسطوره ها به رغم اینکه حاملان پیامهایی حقیقی اند، عموماً در ارتکازات مردمی اموری غیرواقعی اند، این در حالی است که اعتبار آموزه های دینی در ارتکازات عمومی به واقعی بودن آنهاست. به همین علت است که هیچ مسلمانی مگر نوادر و شواذ آنها، آموزههای دینی را اسطوره تلقی نکرده اند. ثالثاً آموزه های اسطوره ای از آنجا که خاستگاه تاریخی نامعلومی دارند و صرفاً از آنها انتظار بیان حقیقتی خاص می رود، عموماً غیرمدلل هستند، این در حالی است که حتی اگر مسلمانان هم آموزه های دینی خود را مدلل فرانگرفته باشند، دین اسلام، آموزه های خود را به صورت برهانی اقامه کرده است. حتی آموزه هایی که به«تعبدیات» مشهور هستند، مسبوق به براهین فلسفه تعبد هستند. رابعاً شناخت غایی و نهایی اسطوره، در شکل فردی آن میسور خواهد بود، درحالیکه شناخت غایی و نهایی آموزه های دینی در شکل اجتماعی تاریخی آنها محقق میشود.
بررسی آنچه به عنوان نمونه ذکر شد بوضوح بر نکته بسیار کلیدی تاکید دارد، اینکه حتی نخستین اسطوره ها و باورهای اولیه انسان که بجا مانده است و البته جالب تر اینکه سرتاسر کره خاکی را در بر میگیرد، این جمله کلیدی است که اذعان میدارد: «انسان از هیچ خلق نشده است» و ازلی نیست. این نکته طلائی بسیار عمیق است به دلایلی چند:
1-بر هدفمند بودن آفرینش تاکید موکد دارد زیرا بر اساس منطق، هیچ خالقی بدون هدف و بیهوده دست به خلق هیچ چیزی نمیزند.
2- اسطوره ها، اگر چنانچه برخی اسطوره شناسان معتقدند، وجه لاهوتی شده نیازهای ناسوتی انسان اولیه باشد، که بدلیل عجز انسان از برآوردن آنها، نیازمند قدرت های ماورائی بوده اند، بوضوح مشخص است که انسان در بدون مبدا پنداشتن خود، عدم ارزش را در می یافته و تلاش نموده است که با خلق خالقی برای خود، برای خود وجهی ارزشمند بیافریند، این وجه ارزشمند ناشی از نیازی است که از خالق برآورده میشده است. هرچند این موضوع در تمامی اسطوره ها، ذکر نشده است ولی در بسیاری موارد میتوان آن را از بطن اسطوره ها دریافت.
3-اینکه در اغلب اسطوره ها، انسان به شکل مستقیم زاده شده از خدا، ساخته دست خدا یا ساخته دست مامور مستقیم او بوده و تقریبا در غالب آنها، دمیده شدن روح و جان دادن به موجود ساخته شده، مستقیما توسط خداوند صورت گرفته است، نشان میدهد که انسان اولیه شدیدا نیاز به خویشاوند بودن با قدرت های فوق طبیعی را احساس میکرده و قطعا تلاش برای محافظت از خود، او را به وابستگی هرچه بیشتر به قدرت مطلق متمایل مینموده است.
4-در اغلب اسطوره ها، خداوند خدا، انسان را بصورت خود ساخته است. دادن وجهی انسانی به خداوند برای درک مستقیم تر و نیز امکان ارتباط بیشتر با خالق و در نتیجه قرار گرفتن تحت حمایت مستقیم او، تا حد زیادی توجیه گر این نقطه مشترک در اغلب اساطیر بجا مانده است.
5-در ادیان سامی نیز عموما این وجوه در زمینه آفرینش انسان ذکر شده و در غالب موارد، حداقل در عمومیات، دو دین اسلام و مسیحیت تقریبا داستان تورات را ذکر کرده و در برخی موارد اختصاصی تفاوت دارند. خدا گفت: «آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم. پس خدا آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید» نویسندگان دانش نامه بزرگ اسلامی نیز به این مسئله اذعان دارند: در بابهای دوم تا پنجم داستان خلقت آدم در تورات، با تفصیل بیشتر و تقریباً با بسیاری از جزئیاتی که در روایات مسیحی و اسلامی نیز دیده میشود، آمده است.
باور نگارنده این است که در این روند، هر نسل متاخری، باورها و اندیشه های نسل ماقبل خود را بعنوان بستری برای تبیین کامل تر و قابل پذیرش تری از رابطه انسان و طبیعت مورد استفاده قرار داده است، بگونه ای که ما باید به کلیتی بنام فرهنگ بشری ایمان بیاوریم. تعالی اندیشه ها در این روند، همواره به سمت تبیین های صحیح تر و فلسفی تر حرکت کرده و در نهایت از توتمیسم اولیه دورکیمی تا توحید خالص اسلامی بعنوان آخرین دین بشری و متعالی ترین باورهای فرهنگی انسان، انباشتی از اندیشه ها را برای ترسیم نهایی رابطه انسان و طبیعت و جایگاه و نقشی که او در این میدان برای خود قائل است، بدست داده است. این ارتباط در نهایت در بستر سمبولیسم قابل بررسی است.
بهر حال این اندیشه که نمی توان صرف داستان بیان شده در تورات و منتقل شده به قرآن را بعنوان تنها واقعیت موجود، توجیه نمود، توسط غالب عارفان مسلمان از یک سو و اندیشمندان نواندیش در هر عصری از سوی دیگر، بیان شده است. ما امروز باید در دو زمینه به بحث بپردازیم:
1-در زمینه مباحث اخلاقی و فلسفی ادیان سامی، به تقریب میتوان گفت سیر هدایت تشریعی در جریان بوده و جدای از زمینه های اسطوره ای یا تاریخمند متن، بستری برای رشد و آگاهی انسان بدون قید زمان محسوب میشود. این بخش از تعالیم که در قالب جملات و گزاره های مبتنی بر تعقل بیان میشوند، فارغ از وابستگی به واقعیت های جامعه انسانی در هر عصر و از موضعی هدایتگر، ارائه میشوند. مسیر رشد و تکامل جوامع انسانی در این بخش از تقریرات قرآن بعنوان کتاب آسمانی، فراتر از بحث های جاری فرهنگ بشری بوده و از سطحی برخوردار است که آن را قادر به ترسیم مسیری تشریعی از جانب خالق می نماید. البته بدیهی است چشم داشت چنین سطحی از کتب باقی مانده در ادیان یهود و مسیحیت، بوضوح قیاس مع الفارق و مقایسه ای نادرست است. در حالی که قرآن مستقیما از منبع وحی سرچشمه گرفته و حاوی مضامین بسیار عمیق و دست اول الهی است، حداقل در بستر تاریخی، باقی کتب چنین نیستند. اناجیل در بهترین حالت و وضعیت، بیان کننده فهم حواریون است از اعمال و گفتار رسول خدا و در ذات خود چندین نقص را بهمراه دارد که برخی عبارتند از:
الف: عوارض ناشی از اصول زبان شناسی: اگر بخواهیم بدون در افتادن در ورطه بحث های تخصصی زبان شناسی و به صورت خلاصه بیان کنیم، باید بگوئیم انتقال پیام، کدگذاری و کدگشایی پیام، در فهم و بیان ماهیت و مفهوم اصیل پیام تغییراتی را ایجاد مینماید که غیرقابل احتراز است و طبیعی است که اناجیل مسیحی از چنین ضعفی برخودارند.
ب: عدم عصمت در انتقال پیام: از آنجایی که نمی توان حواریون مسیح را همچون خود او دارای عصمت دانست، طبیعی است که متون باقی مانده از این بزرگواران خودبخود، مستعد این خطای ذاتی هستند که به برخی از لغزش ها و خطاهای انسانی آلوده باشند.
ج: عدم امکان تفسیر متناسب و برخوردار از شمول، فارغ از بعد زمان و انطباق پذیری با اندیشه های جدید. این مسئله خود برداشت مفاهیم صحیح از متون را دچار اشکال میکند. درحالیکه قرآن کریم از این هر سه معضل بری بوده و بدلیل بیان به زبان وحی، عصمت انتقال دهنده بی واسطه کلام و زمان مند نبودن قرآن، قابل قیاس نیستند.
2-در بعد دوم و بخش تاریخمند کتب آسمانی، هیچ منعی از نظر عقلی وجود ندارد که بخواهیم برای قابل فهم ساختن مفاهیم مورد نظر شارع، از اسطوره ها و نیز سمبل های فرهنگ بشری استفاده کنیم. البته در این بعد هم نمی توان علیرغم نزدیکی ظاهری متون یهود و قرآن، این دو را با هم قابل قیاس دانست. زیرا بوضوح مشخص است که بیان اسطوره های بین النهرین در تورات، ناشی از تلاش شیوخ یهود در دوران تقریر کتاب، با هدف بسترسازی انتقال مفاهیم بکار رفته است و البته این هدفی است که در قرآن هم میتوان باور کرد ولی بحث اصلی متوجه فاعل عمل است. در قرآن خداوند حکیم با اهداف عالیه هدایت و تشریع اقدام کرده در حالیکه شیوخ یهود از چنین سطحی برخوردار نبوده و فقط از قالب اسطوره ها برای بیان نظراتشان استفاده نموده اند.
اجازه بدهید از این وجوه که در بالا ذکر شد نتیجه بگیریم که: این نقطات اشتراک بین اساطیر، ناشی از نیازهای اولیه مشترک تمامی انسان ها در ابعاد مختلف جغرافیایی پراکنده و شرایطی که تفاوت بسیاری با دنیای ارتباطات ما دارد، بوده است. این نیازها ناشی از فیزیولوژی طبیعی انسان بوده و در شرحی که بعدها در جوامع توسعه یافته تر به اشکالی مثل ادیان اولیه و سپس ادیان مدرن تر، ارائه شده است، شکل های منطقی تر و قابل پذیرش تری به خود گرفته که بوضوح بیانگر توسعه درک انسان اولیه از خداوند است. شاید لازم باشد ذکر کنم که تفاوت های موجود بین دو اثر جاودانه حماسی بشر یعنی ایلیاد و شاهنامه، با توجه به فاصله زمانی و مکانی موجود بین دو اثر، می تواند اصالت، توانمندی ها، قدرت ها و سلسله های خدایان را، که در سیر توسعه فکری بشر از چندخدایی هومر به توحید فردوسی منجر شده است، ببینیم.