برزو نصیریان
برزو نصیریان
خواندن ۳۸ دقیقه·۱ سال پیش

تطور فرهنگی انسان


سوال اصلی: بسط و فهم موضوع، چه وجهی از انسان‌شناسی را تائید می‌کند؟

یکی از اصلی‌ترین سوالات در بررسی نحوه تطور فرهنگی انسان، این‌است که بدانیم از نظر ادیان ابراهیمی، انسان، این مخلوق عجیب و فوق العاده از کجا پدیده آمده؟ چه کسی او را آفریده است؟ و چگونه و از چه خلق شده است؟ و پس از دریافت پاسخ این سوال به این موضوع بپردازیم که این موجود از نظر اجتماعی و فرهنگی در چه بستری و در چه مراحلی تطور یافته است و آیا این تطور جهت‌مند(تکامل) و یا غیرجهت‌مند بوده است؟

در پاسخ به این سوال، بر اساس بررسی متون سه‌گانه‌(ادیان ابراهیمی)، در یک نگاه اجمالی می‌توان گفت که انسان موجودی است که به‌صورت خاص و با استفاده از قدرت غیرقابل سنجش و مطلق آنچه در این ادیان با نام‌های متفاوت و مفهومی یکسان از او نام برده شده است(الله، یهوه، پدر و ......) که همه آنها همان واژه خداوند را به ذهن متبادر می‌سازد، به‌صورت دفعتا و ناگهانی و بر اساس خواست او، خلق شده و زمینه نیز برای رشد و تکثیر و پراکندگی او آماده شده است. روایت کتاب مقدس( عهد قدیم و جدید) به آفرینش انسان از خاک و دمیدن روح حیات از سوی خدا تأکید می‌کنند. در قرآن نیز آیات زیادی وجود دارد که بر آفرینش انسان از خاک صحّه می‌گذارند. داستان آفرینش در اسلام به‌صورتی پراکنده میان آیات متعدد قرآنی مطرح گردیده‌است. خطوط اصلی داستان شباهت‌های زیادی با نسخه معادل یهودی/ مسیحی آن دارد. در اسلام، یهودیّت و مسیحیّت، بنابر نظر این ادیان، انسان محیط روح الهی است. روح هدیه‌ای است که خداوند هنگام آفرینش نخستین انسان در او می‌دمد.

پیش از پرداختن به تورات، یادآوری این نکته ضروری می‌نماید که سنت یهودی - مسیحی برآن بوده است که کتاب‌های‌ این‌ مجموعه‌ را، اشخاص برجسته شناخته‌شده‌ای در زمانی نزدیک به یک هزاره نگاشته‌اند. برای مثال، گفته می‌شود‌ تورات‌ همان کتابی است که خداوند به موسی(ع) داد و کتاب‌های یوشع، داوران، سموئیل‌ و پادشاهان ‌را‌ انبیای بزرگی چون یوشع، سموئیل و ارمیا نگاشته‌اند، درحالی‌که نقادان قدیم و جدید، زمان نگارش‌ این‌ کتاب‌ها‌ را پس از اسارت بابلی، در قرن ششم قبل از میلاد، ‌می‌دانند‌ و این‌ زمان قرن‌ها پس از کسانی است که سنت یهودی - مسیحی این کتاب‌ها را به آنان نسبت‌ می‌دهد‌. این موضوع در مدخل مربوط به هر کتاب، در مجموعه دیکشنری بین‌المللی جدید تورات مورد بحث واقع شده است. (J. T. Douglas 1987)اگر انتساب این کتاب‌ها به افراد مورد ادعای سنت زیر سؤال برود‌، این‌ کتاب‌ها همانند دیگر کتاب‌های بشری بوده و در نتیجه‌، داستان‌های ذکر شده در باب خلقت جهان و انسان، مانند دیگر محتویات این متون،‌ زیر‌ سؤال می‌رود. حتی کسانی از یهودیان مدعی‌اند‌ که‌ کتاب تورات‌، بعد‌ از‌ اسارت بابلی و به‌دست کسانی نوشته‌ شد‌ که به اسارت رفته و بازگشته بودند و در واقع، این کتاب مطابق آرزوها‌ و آرمان‌های‌ سرکوفته آنان نگاشته شده است. (Neusner 1993, 315-313)

بسیاری از اندیش‌مندان معتقدند که تقریر توراتی که اکنون در دسترس قرار دارد، در طول یک بازه زمانی تقریبا هزار ساله از مرگ حضرت موسی و بدست شیوخ یهود، انجام شده است و البته بخش بزرگی از این متن در دوره اسارت بابلی و تحت تاثیر فرهنگ‌های محیط بر این جغرافیا، یعنی فرهنگ ایرانی، آشوری، بابلی و سایر تمدن‌های این حوزه گردآوری و مکتوب شده است و به همین دلیل، محققان در موارد بسیاری، همسانی‌های غیرقابل انکاری در این متن و اسطوره‌های فرهنگ‌های مذکور یافته‌اند.

از آفرینش آدم در عهد عتیق، دوبار و به دو بیان سخن رفته است: یک بار در باب اول سفر پیدایش و بار دیگر در بآب‌های دوم تا پنجم آن، و تحقیقات در متون کتاب مقدس نشان داده است که سرچشمه آن‌ها، دو روایت مختلف بوده است. در فصل دوم سفر تکوین شماره ۷ - ۲۵ و در بخش دوم سفر پیدایش. اساس نظریاتی که در انجیل‌ها و سایر بخش‌های کتاب عهد جدید درباره آدم دیده می‌شود، کلاً همان مطالبی است که در چند باب اول سفر پیدایش درباره خلقت آدم، آمده است (دانش نامه بزرگ اسلامی(آدم قسمت مسیحیت) ., 134) انجيل هم به مانند قرآن آفرينش انسان ‌را تجلي رحمت خداوند مي‌داند و او را"شبيه خداوند"و به تعبير قرآن، خليفه و جانشين خدا مي‌داند. در كتاب عهد عتيق (تورات) مي‌گويد: «او"آدم"در صورت حي آفريده شد. » (س. پ. تورات .) (افسس باب4 ., 22-25)، به تفسير پولس، انسان در قدوسيت و عدالت مانند او، خلق گرديد. (افسس باب4 ., 22-25)، به گفته پولس، آدم شبیه و نمونه مسیح آینده است (پولس نامه به رومیان ., 14)

قرآن در ۳۰ آیه از خلقت انسان سخن گفته است. در مورد تمام این آیات، در متن بحث شده و در اینجا جهت احتراز از اطناب کلام، مجددا ذکر نمی‌شوند. سوره‌های مبارکه غافر، فاطر، روم، حج، کهف، انعام، حجر صافات، اسرا، اعراف، مومنون، حشر، الرحمن، انسان(دهر)، یس، عنکبوت، عبس، و البته سوره مبارکه بقره حاوی چنین پیام‌هایی هستند. در برخی از این آیات، آفرینش انسان ‌را از خاک و یا گل پخته و در بعضی ازگل خشکیده، گاهی نیز از منی و آب لجن و نطفه می‌داند و خلقت انسان بعنوان بهترین مخلوق خدا عنوان شده است. انسان شاهکار خلقت خدا است و خدا بخاطر آفرینش انسان بخود تبریک گفته است: فتبارک الله احسن الخالقین. (قرآن س مومنون ., 14)

قرآن به‌صورت مستقیم و به تصریح به مقوله آفرینش و خلقت، موجودات و نخستین «آدم »، بعنوان نوع انسان پرداخته است: «اذْ قال ربّک للملائکةِ إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفة ...» (قرآن س بقره ., 30)

با توجه به متن قرآن و ظواهر آیات، شكى وجود ندارد كه از دیدگاه قرآن نسل كنونى بشر، به یك فرد به نام آدم مى‌رسد كه خدا او را از خاك آفرید و از روح خود بر او دمید. تكامل نوع انسان از انواع دیگر حیوانات مانند میمون، مورد قبول متن قرآن و ظواهر آیات نیست و البته مى‌دانیم كه این نظریه از سوى بعضى از دانشمندان علوم طبیعى نیز رد شده و فسیل‌ها و اسنادى یافته‌اند كه مخالف با این فرضیه است. (دائره المعارف طهور .)لذا می‌توان نتیجه گرفت که ادیان سامی در مقوله این‌که انسان مستقیما آفریده خداست و به‌صورت دفعتا خلق شده و پس از آن نیز تغییری نکرده است، هم‌نظر بوده و بر این موضوع اصرار نیز دارند.

برای پاسخ به این پرسش که انسان چگونه و از چه خلق شده است، مروری تیتروار و مختصر بر اسناد و مستندات ارائه شده در بستر اساطیر آفرینش، در این بخش ارائه می‌شود. هرچند ممکن است احساس شود مطالب تکراری هستند، ولی به‌نظر برای تکمیل بحث در این بخش ضروری می‌نماید:

در طبقه‌بندی اساطیر اقوام مختلف، اسطوره آفرینش جای‌‌ ویژه‌ای‌ دارد. تقریبا می‌توان پذیرفت که هر‌ ملتی اسطوره‌هایی دارد و اسطوره آفرینش‌ مهم‌ترین آنهاست. پیدایش داستان خلقت‌ به‌ رؤیاهای جمعی بشر برای وصل کردن‌ خود به موطن غریب خویش[1]و اتصال‌ به‌ نقطه آغازین‌ برمی‌گردد. در میان‌ اقوام‌ ابتدایی‌ و بسیاری از قبایل‌ کوچک‌ در افریقا و استرالیا که‌ از‌ آن‌ها چندان اثری برجا نمانده، معمولا یکی از معدود یادگارهای‌ باقیمانده آنها، اسطوره‌های مربوط‌ به‌ آفرینش جهان و انسان است. این خود‌ دلیلی‌ براستواری قصه خلقت‌ در‌ میان اساطیر می‌باشد. (ا. فضلی نژاد 1381)

پویش چنین موضوعی در اساطیر ما را به وجوه مشترکی راهنمایی می‌کند که خبر از خلقت ناگهانی و کامل انسان توسط خدایان می‌دهند. (Womack 2005) با وجود نبود پشتوانه تاریخی، چنین اسطوره‌هایی در میان اعضای یک جامعه، به‌عنوان حقایقی والا در نظر گرفته می‌شوند (Kimball 2008)

اساطیر ملل مختلف سه منشأ برای پیدایش انسان قائل هستند‌ که‌‌ عبارتند از:1 پیدایش انسان از خاک،2پیدایش انسان از گیاه 3پیدایش انسان‌ از نسل خدایان و آنچه شیوع بیشتری دارد، پیدایش انسان از خاک است‌. (م. رضایی 1383) ساموئل هنری‌ هوک‌ می‌نویسد‌: «در‌ هیچ‌کدام از اسطوره‌های‌ کهن‌‌ آفرینش، به مفهوم آفرینش از هیچ برنمی‌خوریم. در همه موارد، آفرینش به نظم درآوردن آن حالت‌ از‌ آشفتگی‌ است که از آغاز وجود داشته است‌» (س. هنری هوک 1372, 29)

پاره‌ای‌ از اساطیر نسل‌ انسان ‌را ادامه نسل خدایان دانسته‌اند، یعنی انسان همانند دیگر ایزدان‌ است، با این تفاوت که انسان به دلایلی‌ به‌ زمین‌ آمده و در اینجا زیست‌ می‌کند. در برخی اساطیر، انسان ادامه نسل خدایان است که بنا به دلایلی به زمین می‌آیند و نسل انسان از پیوند آنها زیاد می‌شود. رد پای این اسطوره‌ها را تقریبا در فرهنگ تمامی ملل جهان می‌توان پی گرفت. مانند خلقت در اساطیر ژاپن، کیش مانوی، عقاید بومیان آمریکا، اساطیر بابلی، اساطیر یونان، مصر باستان، ماسائی‌های کنیا، مردمان«یوروبا»از قبایل‌ آفریقا، مردمان سودان، مردمان بوشنگو[2]و طوایف وابسته‌ کنگو، اسطوره‌های آمریکای مرکزی و مکزیک، اقوام سرخ پوست آمریکا (دو قوم ذونی و مایا)، قوم‌ میشتک از قبایل بومی آمریکا، اساطیر چینی، اساطیر آریایی هند، اساطیر اسکاندیناوی، اسکیموها، بومیان جنوب‌ شرقی‌ استرالیا‌ و ساکنان‌ کرانه‌های رودخانه مورای‌[3]

نمونه تلفیق اسطوره‌ با نظام جدید تفکر انسان‌را می‌توان در اسطوره‌ آفرینش بابلی، اساطیر زرتشتی‌ در‌ پیدایش‌ کیومرث و خلقت انسان، اسطوره‌های چینی، اساطیر، توتون‌ها‌ و ژرمن‌های‌ اروپایی یافت. آرتور‌ کریستن‌ سن‌ چنین بیان می‌کند: «در نظر ملت‌های قدیم شرق، انسان معمول از گل ساخته شده‌ است‌، در‌ مصر، «ارورو» بابلیان‌، آفرینش‌ انسان در سفر تکوین. پان -گو خدای چینی، و البته کیومرث‌ لقب‌ گلشاه‌(که‌ به‌صورت هزوارش آرامی طینا آمده است)» (کریستین سن 1363)

شباهت‌ها و اشتراکات زیادی در نحوه تبیین چگونگی آفرینش در اسطوره‌های ملل بچشم میخورد که نشان دهنده اشتراک در زمینه فرهنگی زایش این ایده‌ها می‌تواند باشد. مثلا حکایت دمیدن روح خدا یا خدایان در پیکر آدمی در برخی اسطوره‌های یونان، پس از ساخته شدن انسان از گل رس به فرمان زئوس، او در آن روح زندگی می‌دمد. مردم نیجریه بر این باورند که نخستین انسان‌ها در آسمان آفریده شده و از آنجا به زمین گسیل شده‌اند. بخشی از آفرینش انسان از خاک، کار خدای بزرگ است و دمیدن روح در او کار خدای یکتا می‌باشد. این ‌روایت هم شبیه روایت خلقت انسان در اسلام می‌باشد. و بعید نیست‌ که‌‌ مقتبس از مسلمانان باشد. (پاریندر 1374, 26)

در یکی از اساطیر چینی پان -گو، خدای نخستین، تندیس مرد و زنی را از گل پیمانه می‌زند و سپس عنصر یانگ (آسمان) و یین(زمین) را در آن می‌دمد یا ایزد‌بانوی مادر، مشتی از گل رس بستر رودخانه بر داشته و آن‌را به شکل آدمیانی کوچک درآورده و بعداً در آنها روح می‌دمد. در اسطوره بومیان جنوب‌ شرقی‌ استرالیا‌ و ساکنان‌ کرانه‌های رودخانه مورای‌، آفریننده در بینی و دهان مجسمه‌ها دمید تا انسان‌ها آفریده شدند. (رضی 1341, 923-926)

این مورد تشابهی به آفرینش انسان توسط خدا به‌صورت خود در کتاب مقدّس دارد. هم‌چنین حدیثی نقل شده بدین مضمون: خداوند انسان‌را به شکل خود آفرید. (Mair 1990)بر اساس اسطوره مردم«یوروبا»از قبایل‌ آفریقا، که نخستین انسان‌ها در آسمان آفرینده شدند و خدا آنان‌را به زمین فرستاد. این اسطوره تا اینجا شباهت زیادی‌ به داستان خلقت در روایات اسلامی دارد. (پاریندر 1374, 65)البته جئوفری‌ پاریندر معتقد است که«بررسی‌های انجام شده‌ گویای آن‌ است‌ که‌ قبایل شیلوک از مسیحیت و اسلام متأثر نیستند و این‌ اسطوره نیز متأثر از کتاب مقدس‌[و قرآن‌]نیست‌». (پاریندر 1374, 63)

مبدا مشترک آفرینش انسان از زمین، می‌تواند زائیده برداشت‌ها و تصورات انسان‌های اولیه از مشاهده رویش گیاهان از خاک و نیز قوانین مربوط به تدفین و بازگشت به خاک باشد. این موضوع که اساطیر اولیه بجا مانده، در اغلب موارد اشاره دارند که آفرینش بدست یک خالق و آفریننده بزرگ و از خاک زمین خلق شده است و حتی در مواردی که او را از منشا گیاهی ‌می‌دانند، نیز باز از خاک سربر می‌آورد، شاید بتواند این‌گونه استدلال شود که انسان تا قبل از انقلاب کشاورزی و آموختن اینکه دانه‌ای که خود در دل خاک می‌گذارد، خواهد روئید، و تغییر نقش انسان در طبیعت از یک موجود مفعول مصرف کننده صرف، به یک موجود فعال تاثیرگذار، این پندار را که روئیدن دانه از خاک، حاصل خواست مستقیم و عمل تاثیرگذار خدایان است، به ذهن متبادر می‌کند و او را این‌گونه به تخیل وا می‌دارد که هر آنچه او بر زمین مشاهده می‌کند، حتی خودش نیز ساخته مستقیم دست خدایان است.

اگر بتوان به منشا و تاریخ شکل‌گیری اسطوره‌های ملل پی برد، و اگر قدمت اسطوره‌های مربوط به رویش‌های گیاهی قدیم‌تر از ساخته شدن مستقیم انسان با خاک و به‌دست خالق باشد. زمینه و بستر این فرضیه می‌تواند همان میزان مفعولیت و فاعلیت انسان در تاثیر بر محیط اطرافش باشد. انسان کم‌کم به برتری جهان حیوانی بر جهان نباتی پی برده و می‌بیند قابلیت‌های حیوانات در جابجایی، تحرک، تولید‌‌مثل و میزان اثرگذاری، بیشتر از نباتات ساکن و میرایی است که هر پاییز می‌میرند و هر بهار زنده می‌شوند، در حالی‌که جانوران، فقط یک‌بار زاده می‌شوند و در طول چرخه حیات خود، عمری طولانی‌تر از برخی گیاهان دارند، لذا در نوع خلقت دچار تردید شده و به سمتی می‌رود که خلقت خودش را مستقیم‌تر از گیاهان و به‌دست خالق بزرگ ببیند و یا به‌فرمان او و به‌دست سایر خدایان رده‌های میانی یا پایئن‌تر. و اگر همان‌طور‌که برخی از محققین مثل آرتور کریستین سن نوشته‌اند، مبدا آنچه او داستان‌های تورات می‌نامد، باورهای قدیم‌تر ادیان ایرانی و اسطوره‌های میان رودان باشد، می‌توان اندیشید که داستان خلقت انسان از خاک در ادیان سامی، منشا بسیار قدیمی‌تری از تصوری داشته باشد که ما از خلقت داریم. البته این موضوع با باورها و دست‌آوردهای علمی که مبتنی بر روند تکامل است، تفاوت دارد که در اینجا موضوع بحث ما نیست. نکته مهمی که در این نوع نگاه بدست می‌آید، تفاوتی است که انسان ابتدائی در اساطیر، بین کالبد و روح قائل است. در بسیاری از اساطیر، انسان حاصل دمیدن روح خدا یا خدایان در کالبد انسانی است که به شکل مجسمه از خاک، گل و یا چوب ساخته شده‌اند. این برداشت از تمایل شدید آدمیان به پیوند با آسمان و خویشاوندی با خدایان حکایت دارد.

در اساطیر یونان که در گام‌های آغازین طلوع تمدن یونانی، به نظم و نثر مکتوب و منتقل شده، تلاش شده تا خصلت‌های خدایان، آن‌گونه که بوده و بدان‌سان که برای مردم قابل فهم باشد، در قالب اسطوره‌ها بیان شوند. این مجموعه باورها در منابعی مثل ایلیاد و ادیسه هومر و تئوگونیای هزیود و برخی دیگر از منابع ادبی بیان شده‌اند. البته اساطیر یونانی، در طول زمان تغییر کرده‌اند تا تکامل فرهنگی آنان ‌را، در خود بگنجانند، و در آن، گمان‌هایی آشکار و پنهان، موجب ایجاد این تغییرات شده‌اند.

در اشکال ادبیات اسطوره‌شناسی یونانی باقی‌مانده، همان‌طور که بیشتر در پایان تغییرات رو به‌جلو یافته می‌شود، مانند گفته گیلبرت کوتبرستون، این موضوع ذاتاً به سیاست مربوط می‌شود. از جنبه‌ای که مورد بحث ماست، خدایان یونان هم در تعداد و هم در خلق و خوی انسانی، بسیار ابتدائی‌تر و ضعیف‌تر از خدایان ایران باستان و در سطح خدایان بین‌النهرین و گاهی مشابه آنان به‌نظر می‌رسند. خدایان یونانی به تصریح اساطیر یونانی، موجوداتی آکنده از خشم، فریب، خیانت، شهوت و وحشی‌گری از یک‌سو و لطافت، مهربانی، زیبایی، قدرت و بخشندگی از سوی دیگر هستند. در واقع به‌نظر می‌رسد، قهرمانانی انسانی هستند که به مقام خدایی ارتقا داده شده‌اند تا بتوانند تقدس یابند، نامیرا شوند و البته قدرتی مافوق طبیعت بیابند. ولی در خدایان آریایی، این صفات تا این حد برجسته نیستند و به‌نظر می‌رسد نشات گرفته از سطح بالاتری از فرهنگ هستند.

برای بررسی اسطوره از منظر دین شناسی، طبعاً باید اسطوره را ذیل دین گنجاند. اما بدین ترتیب، اسطوره نیز در معرض همان چالشی قرار می‌گیرد، که علم برای دین به‌وجود آورده است. نظریه‌هایی که در قرن بیستم در حوزه دین شناسی مطرح شدند، کوشیدند با ایجاد سازش بین دین و علم، زمینه سازش اسطوره و علم را نیز فراهم آورند. برای ایجاد این سازش، دو راهکار اصلی وجود داشته است. یک راهکار این بوده که از موضوع دین و در نتیجه موضوع اسطوره تعریفی دوباره به‌دست دهند. بر این اساس گفته‌اند موضوع دین، جهان فیزیکی نیست، که این در حالت دین از هرگونه دست‌اندازی علم در امان می‌ماند. اسطوره‌هایی که بر پایه این ‌رویکرد به دین بررسی می‌شوند، اسطوره‌های سنتی نظیر اسطوره‌های کتاب مقدس و اسطوره‌های یونان و روم هستند، که البته در این‌ رویکرد تعبیری نمادگرایانه از آنها می‌شود، نه تعبیری لفظ‌گرایانه. ادعا شده که اسطوره را از آن‌رو با علم ناسازگار یافته‌اند که آن‌را غلط تعبیر کرده‌اند.

نطق آتشین تایلر علیه تمثیل‌انگاران و یوهمروسیان بابت این‌که از اسطوره تعبیری غیر از تعبیر لفظ‌گرایانه دارند، نمونه اعلای همین تعبیر غلط از اسطوره است، که تعبیر خود تایلر باشد! راهکار دیگر ارتقای پدیده‌های به ظاهر غیردینی تا سطح پدیده‌های دینی است. قائلان به این‌ رویکرد اسطوره را دیگر به قصه‌های کهنِ صراحتاً دینی، محدود نمی‌کنند و ‌می‌گویند، امروزه اسطوره‌های مدرن آشکارا غیردینی نیز، وجود دارند. برای نمونه داستان‌هایی که درباره قهرمانان نقل می‌شود، در ظاهر درباره افرادی است که انسانی بیش نیستند، اما در این داستان‌ها، به آنان مقامی بس والاتر از آدم‌های معمولی فانی می‌بخشند و آنان‌را عملاً به مرتبه خدایی می‌رسانند. ضمن این‌که اعمال این«خدایان» فراطبیعی نیست و بنابراین با علم ناسازگاری ندارد. در این ‌رویکرد با این‌که از اسطوره تعبیری لفظ‌گرایانه می‌شود، واقعی و در واقع غیرنمادین دانستن کنش‌گران اسطوره از جنس و مقوله تازه‌ای است. راهکار سومی نیز هست و آن نشاندن اسطوره‌های غیردینی بر جای اسطوره‌های دینی است. در این راهکار، اسطوره را از بدنه دین منفک می‌سازند و بدین ترتیب سرنوشتش را از سرنوشت دین جدا می‌کنند. بنابراین این راهکار را می‌توان نقطه‌ای مقابل راهکار دوم، یعنی تبدیل اسطوره‌های غیردینی به اسطوره‌های دینی، دانست.

در نگاهی تطبیقی به اسطوره‌های آفرینش در بین‌النهرین می‌توان گفت، روایات و اساطیر آفرینش، داستان‌هایی هستند که از خلال نشان‌گانی محلی، کلیاتی را پیرامون مبدا پیدایی جهان و اقوام گوناگون بیان می‌کنند. این داستان‌ها عمدتا به‌شکل شفاهی و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته‌اند و حتی بیش و کم راه خود را به متون مقدس ادیان بزرگ نیز پیدا کرده‌اند. این ‌روایات به‌ویژه از آن‌رو اهمیت می‌یابند که الگوهای بی‌شماری را، از ضوابط ممنوعیت‌ها و حرمت‌ها، تا نام‌های قومی و ارزش‌های اساسی، تبیین و تعیین می‌کنند. هرچند این ‌روایات، به دلیل انتقال شفاهی و حضور بعضا پیشاتاریخی خود، دارای قرائت‌ها و روایت‌های مختلفی هستند، اما تکرار نشانه‌ها و خطوط مشخص داستانی-روایی را در بیشتر آنان می‌توان مشاهده کرد. خطوطی که بین‌النهرین را به هسته‌های کهن‌ترین ادیان ابراهیمی پیوند می‌زند و مشابهت‌هایی را میان المپ آتن و جهان چندین هزار خدایی آسیای دور، به ذهن متبادر می‌سازد.

اما اینکه چرا اسطوره‌ها اهمیت دارند و با کدام انگیزه می‌توان برای بررسی چگونگی تطور فرهنگی جوامع انسانی به سراغ این اسطوره‌ها رفت، سیگال می‌نویسد: نتیجه نهایی اسطوره، مواجهه با الوهیت است. هیچ نظریه‌ای درباره اسطوره به اندازه نظریه الیاده ریشه در دین ندارد. قدر مسلم علم، هیچ کارکرد بازآفرینانه‌ای ندارد. علم صرفاً تبیین می‌کند. پس اسطوره می‌تواند کارهایی انجام دهد که علم نمی‌تواند. اما استدلال اصلی الیاده در چرایی بقای اسطوره ‌این نیست که اسطوره باقی‌مانده، چون کارکردش منحصر به فرد است، بلکه این‌است که اسطوره باقی‌مانده، چون چنین کارکردی را هم برای انسان بدوی دارد، هم برای انسان مدرن. حرف الیاده این‌است که حتی انسان مدرن هم که به خیال خود انسانی منطقی، عقلانی، غیر احساساتی و آینده نگر و در یک کلام علم‌مدار است، نمی‌تواند بدون اسطوره سرکند.

اگر با خانم دکتر امیرقاسمی هم اندیشه باشیم، باید بگوئیم اینکه آیا انسان در دوره اساطیری خود، سعی داشته است برمبنای الگوهای‌ اساطیری، زندگی خود را بسازد‌ یا‌ برعکس،‌ اساطیر را بر مبنای الگوی عالی زندگی زمینی ساخته، بحثی‌ است که از دو جانب یا از دو‌ جهت‌، می‌توان‌ به آن نزدیک شد: به‌نظر نمی‌رسد اساطیر حاصل تجرید فعالیت ذهنی بشر باشد، بلکه باید بپذیریم اساطیری‌ اولیه و از پیش‌ساخته و پرداخته خدایان وجود نداشته،‌ تا بشر آن‌را الگوی‌ زندگی‌ مادی‌ و اجتماعی خود بسازد. بنابراین ناگزیریم اسطوره را دور بزنیم‌ تا‌ دوباره به‌ هسته زمینی و الگوهای عینی و کیهانی آن برسیم. هرچند می‌پذیریم که همین اساطیر، در دوره‌های‌ بعدی‌ زندگی بشر، تبدیل به الگوهای مقدس و مینوی قابل تقلید و پیروی در زندگی‌ این‌ جهانی می‌شود.

و باز معتقدیم که انسان، همین‌ الگوهای‌ مینوی‌ را در هر دوره‌ از تاریخ زندگی‌اش، متناسب‌ با‌ شرایط زمانی خود، آراسته و با آنها زیسته است. در پاسخ نهایی، به‌نظر می‌رسد جواب این باشد که این لباس زمینی‌ است که‌ انسان‌ به ابعاد مینوی درمی‌آورد و بر‌ تن‌ نیروهای مینوی می‌پوشاند. اندیشه اسطوره‌ساز، تخم بهترین رمز ممکن را، در دل واقعیت پدیده‌های جهان‌ هستی، می‌کارد، سپس برمبنای آن، بهترین‌ الگوی رفتاری، بهترین الگوهای فلسفی، بهترین الگوهای زندگی و حفظ و حراست آن‌را، از درون این تخم بیرون می‌کشد، آن‌را رشد می‌دهد، صاحب ساقه و برگ و گل و میوه می‌کند.

آنچه به‌طور کلی می‌توان در خصوص تقلیل آموزه‌های دینی به اسطوره بیان داشت، این‌است که:

اولاً کارآمدی یک آموزه اسطوره‌ای در نسبت با کارآمدی آموزه‌های دینی (با نگاه غیراسطوره‌ای) در نتایجی مثل ایجاد ائتلاف و وفاق جمعی، راه انداختن جنب و جوش و حرکت و پویایی، قابلیت دوام و استمرار در عقیده و ذهن مردم و... بسیار متفاوت است.

ثانیاً اسطوره‌ها به‌رغم اینکه حاملان پیام‌هایی حقیقی‌اند، عموماً در ارتکازات مردمی اموری غیرواقعی‌اند، این در حالی است که اعتبار آموزه‌های دینی در ارتکازات عمومی به‌واقعی بودن آنهاست. به همین علت است که هیچ مسلمانی مگر نوادر و شواذ آنها، آموزه‌های دینی را اسطوره تلقی نکرده‌اند.

ثالثاً آموزه‌های اسطوره‌ای از آنجا که خاستگاه تاریخی نامعلومی دارند و صرفاً از آنها انتظار بیان حقیقتی خاص می‌رود، عموماً غیرمدلل هستند، این در حالی است که حتی اگر مسلمانان هم آموزه‌های دینی خود را مدلل فرانگرفته باشند، دین اسلام، آموزه‌های خود را به‌صورت برهانی اقامه کرده است. حتی آموزه‌هایی که به«تعبدیات» مشهور هستند، مسبوق به براهین فلسفه تعبد هستند. رابعاً شناخت غایی و نهایی اسطوره، در شکل فردی آن میسور خواهد بود، درحالی‌که شناخت غایی و نهایی آموزه‌های دینی در شکل اجتماعی تاریخی آنها محقق می‌شود.

پاسخ به سوالی که مطرح شده شاید در گام اول به‌نظر پیچیده نباشد. قطعا چنان‌چه نگاه ما به ادیان، مخصوصا ادیان توحیدی ابراهیمی، نگاه رایج در جامعه باشد، تشابه‌ها، که بخشی‌هایی از آن در جای خود از دل اسطوره‌ها و مکتوبات دینی بیان شده است، در فرم است و افتراق‌ها در محتوی. باورداشت اینکه آنچه مبتنی بر وحی است، از نظر محتوا فاصله‌ای غیر قابل باور، با تفکرات اولیه بشر، در اوان طلوع جامعه انسانی دارد، امروزه آنقدر بدیهی پنداشته می‌شود که قطعا قابل بحث نیست. نگاهی به برخی از این ‌حقیقت‌ها شاید به فهم موضوع کمک کند:

بدیهی است که نمی‌توانیم در اسطوره‌ها دنبال صحت تاریخی یا واقعیت‌های طبیعی بگردیم، بقول خانم دکتر آموزگار: «آنچه در این ‌روایت مهم است‌ صحت تاریخی نیست، زیرا روایت‌های اساطیری باور‌ کردنی‌ نیستند، بلکه‌ از این جهت که دیدگاه‌های آدمی را نسبت به خویشتن و جهان و آفریدگار بیان می‌کنند، دارای اهمیت است». (ژ. آموزگار 1374, 4) بنابراین موجودات اساطیری طبیعی‌ نیستند، بلکه«ملهم ‌از طبیعت»‌اند‌. (ا. اسماعیل پور 1376, 51)

بررسی آنچه به‌عنوان نمونه ذکر شد به‌وضوح بر نکته بسیار کلیدی تاکید دارد، اینکه حتی نخستین اسطوره‌ها و باورهای اولیه انسان که بجا مانده است و البته جالب‌تر اینکه سرتاسر کره خاکی را در بر ‌می‌گیرد، این جمله کلیدی است که اذعان می‌دارد: «انسان از هیچ خلق نشده است» و ازلی نیست. این نکته طلائی بسیار عمیق است به دلایلی چند:

1بر هدفمند بودن آفرینش تاکید موکد دارد، زیرا بر اساس منطق، هیچ خالقی بدون هدف و بیهوده دست به خلق هیچ چیزی نمی‌زند.

2 اسطوره‌ها، اگر چنانچه برخی اسطوره شناسان معتقدند، وجه لاهوتی شده نیازهای ناسوتی انسان اولیه باشد، که بدلیل عجز انسان از برآوردن آنها، نیازمند قدرت‌های ماورائی بوده‌اند، به‌وضوح مشخص است که انسان در بدون مبدا پنداشتن خود، عدم ارزش را در می‌یافته و تلاش نموده است که با خلق خالقی برای خود، برای خود وجهی ارزش‌مند بیافریند، این وجه ارزش‌مند ناشی از نیازی است که از خالق برآورده می‌شده است. هرچند این موضوع در تمامی اسطوره‌ها، ذکر نشده است، ولی در بسیاری موارد می‌توان آن‌را از بطن اسطوره‌ها دریافت.

3اینکه در اغلب اسطوره‌ها، انسان به شکل مستقیم زاده شده از خدا، ساخته دست خدا یا ساخته دست مامور مستقیم او بوده و تقریبا در غالب آنها، دمیده شدن روح و جان دادن به موجود ساخته شده، مستقیما توسط خداوند صورت گرفته است، نشان می‌دهد که انسان اولیه شدیدا نیاز به خویشاوند بودن با قدرت‌های فوق‌طبیعی را احساس می‌کرده و قطعا تلاش برای محافظت از خود، او را به وابستگی هرچه بیشتر به قدرت مطلق متمایل مینموده است.

4در اغلب اسطوره‌ها، خداوند خدا، انسان‌را به‌صورت خود ساخته است. دادن وجهی انسانی به خداوند برای درک مستقیم‌تر و نیز امکان ارتباط بیشتر با خالق و در نتیجه قرار گرفتن تحت حمایت مستقیم او، تا حد زیادی توجیه‌گر این نقطه مشترک در اغلب اساطیر بجا مانده است.

5در ادیان سامی نیز عموما این وجوه در زمینه آفرینش انسان ذکر شده و در غالب موارد، حداقل در عمومیات، دو دین اسلام و مسیحیت تقریبا داستان تورات را ذکر کرده و در برخی موارد اختصاصی، تفاوت دارند. خدا گفت: «آدم را به‌صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم. پس خدا آدم را به‌صورت خود آفرید. او را به‌صورت خدا آفرید» نویسندگان دانش نامه بزرگ اسلامی نیز به این مسئله اذعان دارند: در باب‌های دوم تا پنجم داستان خلقت آدم در تورات، با تفصیل بیش‌تر و تقریباً با بسیاری از جزئیاتی که در روایات مسیحی و اسلامی نیز دیده می‌شود، آمده است.

بر مبنای یک نوع نگاه می‌توان تفاوت‌های شناختی انسان اسطوره‌ساز را در برش‌های مختلف زمان و مکان ره‌گیری نمود و پنداشته‌های بنیادی ذهن بین‌النهرینی را–که بر اساس مدعای این تحقیق خود را در ساختار سفر پیدایش عهدعتیق، جهانی کرده است، بازشناخت. ورود به چنین مباحثی، زمینه‌ مناسبی را برای تحریک ذهن پژوهش‌گران فراهم می‌آورد تا با تبارشناسی اساطیر سیاسی و حتی ساختارهای اساسی تفکر فلسفی جهان در کلان‌ روایت‌های آفرینش، زمینه و زمانه را برای درک، نقد و تغییر شرایط موجود فراهم آورد.

به سخن دیگر«اسطوره را باید داستان و سرگذشتی ‌‌مینوی‌ دانست که‌ معمولا اصل آن معلوم نیست و شرح عمل عقیده نهاد پدیده‌ای طبیعی‌‌ است‌ به‌صورت فراسویی، که دست‌کم بخشی از آن از سنت‌ها و روایت‌ها گرفته شده و با آیین‌ها‌ و عقاید دینی پیوندی ناگسستنی دارد. در اسطوره‌ وقایع از دوران نخستین نقل می‌شود‌. به‌عبارت دیگر، سخن‌ بر‌ این‌است‌ که چگونه هر چیزی پدید می‌آید و یه هستی خود ادامه می‌دهد. شخصیت‌های اسطوره‌ای را موجودات مافوق‌طبیعی تشکیل می‌دهند و همواره هاله‌ای از تقدس قهرمانان مثبت آن‌را فرا گرفته‌ است.» (ژ. آموزگار 1374, 3-4)

من با خانم دکتر امیرقاسمی هم نظرم که «اسطوره هم‌چنان در دل تاریخ تاریخی بشر می‌تپد و تداوم و پیوستگی جریان‌ پنهان‌ آن‌را در رگ‌های‌ تاریخ‌ و اندیشه نمی‌توان انکار کرد. باتوجه به چنین تداوم آرام ولی عمیقی چگونه می‌توان از شناخت اساطیر، شکافتن لایه‌های درونی آن و دست یافتن به هسته اولیه چنین تفکری سر باز زد‌. اسطوره‌ زمان خود را به‌عنوان یک دوره نسبتا مشخص و محدود در زندگی‌ جوامع و اقوام مختلف بشری‌در دوره‌های تاریخی از گذشته تاحال پشت‌سر می‌گذارد، ولی این به معنای پایان دوره‌ و پایان‌ یک مرحله‌ نیست، بلکه پیوستگی آن با تاریخ و جریان آرام ولی مداومش، در بستر زندگی و اندیشه بشر امری است‌ انکارناپذیر».

هنری کاوندیش در ارتباط با وجوه فرهنگی-اجتماعی اساطیر معتقد است، با آن‌که اسطوره‌های دینی راهی برای تبیین حقایق قدسی‌اند، همه آن‌ها دارای جنبه باورهای دینی نیستند. برخی از اسطوره‌ها در درجه نخست، مفهومی اجتماعی و تاریخی دارند و ممکن است که خدایان در آن‌ها، نقشی کم اهمیت‌تر داشته‌، یا اصلاً نقشی نداشته باشند. اسطوره‌ها، تاریخ و منطق استدلالی یک جامعه، شعائر دینی، سنّت یا توسعه اجتماعی آن‌جامعه را تشریح می‌کنند. برای مثال، یک اسطوره در بازگویی داستان یک ملت، از وحدت، اهداف، اعتماد و غرور آنان گفتگو می‌کند. رومیان بیشتر اسطوره‌های دینی خود را از یونانیان به وام گرفتند. اسطوره‌های خود آنان عموماً در ارتباط با تاریخ روم بود: از جمله چگونگی پیدایی شهرها، در امان ماندن از حملات و خطرات، شیوه‌های ‌دست‌یابی به قدرت، و نیز نحوه زیست نیاکان به‌مثابه الگویی برای رومیان آن روزگار. حتی اگر این افسانه‌ها بر اساس رویدادهای واقعی باشند، بازهم اسطوره‌هایی از این دست، بیشتر شامل و حامل داستانی اخلاقی‌اند تا رویدادی تاریخی. هیچ‌گونه کوششی در راستای تمایز میان داستان‌های واقعی و غیرواقعی صورت نپذیرفته است. اسطوره‌سرایی هنری است کهن‌تر از تفسیر تاریخ، و ارزش آن بر صحت تاریخی مبتنی نیست.

بر مبنای تحلیل فوق می‌توان نتیجه گرفت که ارتباط انسان با ماورا‌الطبیعه نسبت مستقیم با سطح فهم و قدرت ادراک و توانایی تخیل و تصویرسازی او داشته است. در همین راستا هم ارتباط بین مذاهب و اسطوره‌ها، قابل تحلیل است. چنانچه بتوانیم به دورکیم برگردیم، نوع نگاه دورکیم به روند شکل‌گیری و تکامل مذاهب به‌وضوح تصویری متناسب با قدرت درک و توانایی تحلیل جامعه انسانی بدست می‌دهد.

باور اینکه خدایان چگونه در اندیشه بشر شکل گرفتند و چگونه توانستند جایگاه خود را بعنوان همه مطلق‌ها، (علی‌الاطلاق) به‌دست بیاورند، در پردازش شاخص‌های خدایان قابل پیگیری است. این شاخص‌ها می‌توانند ما را به این موضوع رهنمون گردند که، به‌عنوان مثال، کدامین نقطه ضعف در حیات فردی انسان، با کدامین قدرت از سوی خدایان یا خدای خدایان پوشش داده می‌شده است و قادر بوده است در صورت خشنودی از انسان، چگونه به او یاری برساند.

فارغ از اینکه کدام‌یک از این نظرات را بپذیریم، نمی‌توان منکر تأثیرات روح، ماهیت و ناخودآگاه جمعی ملّت‌ها، بر اسطوره شد. زیرا تعالیم پیامبران در ‌همه‌جا یکسان بوده است. تفاوت‌های تاریخ، آب‌وهوا و آیین‌ها در میان ملّت‌ها نمی‌تواند توجیهی برای تفاوت‌های بزرگ اسطوره‌های آنان باشد. مثلاً در مورد خدایان، این تفاوت فقط در اسطوره‌های آن‌ها نیست، بلکه در ماهیت خدایان و جنس اتّفاقات آن افسانه‌هاست. اگر تاریخ مشابهی را برای دو ملّت، در نظر بگیریم، به علّت تفاوت‌های دو ملّت، جنس اساطیر پدید آمده از آن تاریخ و شخصیت‌ها نیز متفاوت خواهد بود. این خدایان، اساطیر و عقاید، به‌خوبی بیانگر ویژگی‌های پنهان و پیدای هر ملّت است. ملّت‌هایی که باهوش‌تر و دارای ادراکی عمیق‌تر هستند، خدایانی قدرتمند‌تر و مقتدر‌تر دارند و به آفرینش، مرگ و رستاخیزی باهدف‌تر و پرمعناتر معتقدند. اقوامی‌که خود و فطرت خود را بهتر شناخته‌اند، گرایش بیش‌تری به توحید دارند. ارزش انسان‌را نسبت به سایر موجودات درک کرده‌اند، امّا خدایان‌ را وجودهایی مافوق کمبود‌ها و نیازهای بشری ‌می‌دانند. اقوامی‌که سجایای اخلاقی و جوان‌مردی، حتّی با گوشت و پوستشان آمیخته شده است، قهرمانانی دارند که این خصوصیات را به حدّ کمال رسانده‌اند. برای خدایان و قهرمانانشان ارزش قایل‌اند و آن‌ها را از دروغ‌گویی، دزدی، شهوت پرستی و هر نوع گناهی مبرّا ‌می‌دانند. همین‌طور در مورد اقوامی‌که زبونی آن‌ها در اساطیرشان متجلّی است…

در فرآیند توسعه فرهنگی انسان، تفکر به سمتی می‌رود که برخلاف اساطیر یونانی و آمریکای مرکزی و دیگر اقوام و ملل، چرخه آفرینش و نابودی، نه دیگر ناشی از نقص کار خدایان، بلکه ناشی از خطاهای جوامع انسانی است. در این فرآیند، آرام آرام به سمتی حرکت می‌کنیم که در دین یهود، خداوند خالق آدم است تا جلال خویش را بنمایاند و دلیل خشم یهوه بر آدم و بعدها سایر انسان‌ها نیز دور شدن انسان‌ها از مسیر هدف‌گذاری شده اولیه است و جایی‌که تصمیم به قتل‌عام جمعی موجودات با طوفان ‌می‌گیرد، باز هم یهوه کامل است و برای این قتل‌عام بر خلاف خدایان اساطیری، دلایل موجهی دارد و نجات‌بخشی‌اش هم، مدلل است.

در اندیشه انسان عصر یهوه، خدا به سطحی ارتقا یافته که کار بیهوده نمی‌کند، حکیم است و البته مدبر و دانا و توانا و در این سیر البته خدای اسلام، هیچ نقصی ندارد و حتی برخی نقائص ذکر شده در تورات را نیز از او زدوده اند و البته مثل خدای مسیحیان سه بعد نیز ندارد. الله است و مطلق و هیچ‌گاه حتی نفرین هم نمی‌کند. اگر خدای اسلام را از داستان‌های یهود به‌پیرائیم، به بالاترین سطح ممکن تصویرسازی می‌رسیم. تصویری مطلق از آفریدگار، دارای تمام صفات ثبوتیه به میزان مطلق و به‌طور مطلق پاک از همه صفات سلبیه. به‌روشنی می‌توان دید که خلقت از اهداف سطحی و مادی مثل کار کردن برای خدایان و کاستن از رنج آنها، به اهداف فلسفی و پیچیده‌ای مثل عبادت کردن و کمال یافتن آفریده، تغییر می‌کند. اوج این ‌روند تکاملی در نهایت به الله ختم می‌شود که موجودی است از تمامی صفت اثباتی به غایت و کمال برخوردار و مطلق خوب و از تمام صفات سلبی، بری و منزه. از تعداد بیشمار فرزندان اساطیر یونانی، که در بسیاری موارد هم حاصل فریب‌کاری‌های بسیار سخیف هستند، به موجودی که هیچ فرزندی ندارد و هیچ شریکی و هیچ پدر و مادری و هیچ نقصی و هیچ نیازی و نوعی مطلق تام.

با توجه به مباحثی که تا کنون مطرح شد، روند ارتقا سطح فرهنگی انسان‌ها، با پیگیری سطوح اسطوره‌ای و دینی باورهای شکل دهنده به تفکر انسانی در یک بازه کلی بررسی شد. صدها نمونه از آنچه در اسطوره‌های مختلف اقوام در طول تاریخ فرهنگی بشر نشان از پویایی مداوم جامعه انسانی می‌دهد و از حدود 8 تا 10 هزار سال را در بر ‌می‌گیرد. هرچند در تحقیقات باستان‌شناسی، همان‌گونه که در بحث هنر انسان غارنشین مطرح شد، می‌توان به گذشته‌ای دورتر از این تلاش مداوم در شکل بخشیدن و تبیین برداشت‌های انسان از طبیعت و زندگی رازآلود خودش که بنا به باور محققان، منجر به شکل‌گیری اندیشه‌های مبتنی بر ماورا شده است، دست یافت. این ‌روند و تداخل باورهای نسل‌های مختلف بشر در روندی تاریخ‌مند، آن‌چنان درهم تنیده و دارای تسلسل است که بسختی می‌توان مرزهای روشنی از دوره‌های مختلف را رسم نمود، و وقتی موضوع تاریخ تکامل فرهنگی بشر است، به‌نظر نمی‌رسد مرزی بین باورهای اسطوره‌ای و دینی قابل ترسیم باشد.

آنچه بنا دارم از این بحث و در این مقطع نتیجه بگیرم این‌است که اگر بپذیریم، انسان در سیر تکامل فرهنگی خود هیچ‌گاه نمی‌توانسته به‌صورت موثر به عقب برگردد، «می‌توان با بررسی شاخص‌های نسبت داده شده به خدایان در اساطیر هر قوم و تمدنی، به قدمت و تقدم و تاخر اندیشه‌ها پی برد». با نگاهی گذار به آنچه تا کنون بعنوان بخش‌هایی از برخی اساطیر که خصلت‌های خدایان‌ را بیان می‌کنند، ارائه شد، می‌توان فرض کرد که اساطیر فلات ایران و هند از اساطیر بین‌النهرین و اساطیر یونان قدیم‌ترند، و آنچه تبدیل به اندیشه دینی یهود شده و در تورات که بنا به قولی در دوران اسارت بابلی تدوین شده، راه یافته‌است، حاصل تغییرات عمیقی است که این باورها در تعامل با تمدن اولیه ایرانی، پذیرفته و تحت تاثیر عمیق این اندیشه‌ها قرار گرفته و نهایتا در شکل اندیشه‌های زروانی و سپس اصلاحات زرتشتی، مبانی تفکر توحیدی را در دین یهود شکل داده‌اند و البته بدیهی است باور به خدایی که در متون عهد عتیق توصیف شده‌اند، و آنچه بعدتر در قامت تثلیث مسیحی تبیین شده است، امروزه و در پناه تفکر توحیدی ناب اسلامی، بسیار سخت می‌نماید. هر چند در تثلیت هم می‌توان به‌وضوح رگه‌هایی از دوالیسم اندیشه‌های زروانی را که از طریق میترائیسم، خود را بر اندیشه‌های مسیحی تحمیل نموده است، پیگیری نمود.

اگر بخواهیم این اقوال را بپذیریم، و نیز این فرضیه را که ما در سیر تکامل تاریخی هیچ‌گاه(بجز در معدود استثنائات) از قوت فرهنگی به سمت ضعف فرهنگی حرکت نکرده‌ایم، باید بپذیریم که اساطیر یونان باستان به استناد سطح شاخص‌های هویتی و رفتاری که از خدایان بدست می‌دهند، باید از خدایان اقوام آریائی کهن‌تر باشند. همین قاعده را می‌توان به اسطوره‌های بین‌النهرین نیز تسری داد. لذا این فرض که خدایان اساطیری یونان و بین‌النهرین از خدایان فرهنگ آریایی قدیم‌تر بوده و در روند تکامل اجتماعی جوامع، خدایان به سطوح بالاتری رسیده و جایگاه‌های شایسته‌تری را نسبت به اسلاف خود اشغال کرده باشند، باورپذیرتر به‌نظر می‌رسد.

این بر مبنای روندی است که بر اساس تئوری‌های جامعه شناسانه، که معتقد به تکامل خطی یا ادواری هستند، انتظار داریم تا تاریخ تکاملی اساطیر و ادیان، طی کنند تا از جادو به دین و سپس به علم برسند و همواره مسیر مستقیمی را، با کمی اغماض، بسوی تمدن از بربریت طی نمایند، ولی ادله‌ای که ارائه شد، نشان میدهد که خدایان فرهنگ آریایی، جایگاه بسیار والاتری را در قیاس با خدایان اساطیر فرهنگ هلنی، بخود اختصاص می‌دهند. در بخش قبلی و به نقل از مورخین یونانی، قدمت آئین زرتشت را، که خود در نقش اصلاح‌گر باورهای قدیم‌تر ساکنین فلات ایران ظاهر شده است، بسیار بیشتر از باورهای اسطوره ای یونان یافته‌ایم و این می‌تواند بر این ساختار استوار باشد که هرچند جامعه هلنی از جامعه ایرانی جدیدتر است، ولی میزان تعالی و سطح فرهنگی جامعه آریایی، بر اساس مفاهیم اساطیری و خصوصیات خدایان تعریف شده و خصلت‌های قهرمانان این فرهنگ، به جامعه توحیدی نزدیک‌تر و همسازتر است و این یعنی علیرغم قدمت بیشتر، در حالی‌که اگر باور کنیم سیر تکامل جامعه انسانی، یک سیر همیشه رو به جلو بوده و برخی عقب‌گردها استثنا است، باید خدایان اساطیری در فرهنگ یونان از خدایان اساطیری فرهنگ آریایی، توانمندتر، بالنده‌تر، کم نقص‌تر و به فرهنگ توحیدی نزدیکتر باشند، اما مفاهیم اساطیری که بررسی شده است، خلاف این موضوع را ثابت میکند.

بسادگی میتوان مفاهیم اساسی شخصیتی میترا و زئوس را با یکدیگر مقایسه نمود و به این واقعیت دست یافت که تفاوت قابل ملاحظه ای در خصائل و فضائل نسبت داده دشه به این دو خدا، در دو فرهنگ هلنی و آریایی وجود دارد. در اساطیر آریایی، اهورامزدا مستقیما و یا با کمک خدایان رده‌های بعدی، انسان‌ها را خلق می‌کند تا یاریگر خدا در نبرد با دیوان باشند. انسان‌ها از ابتدا برای یاری اهورامزدا خلق می‌شوند و نابودگر انسان‌ها، دیو سرماست و نجات بخش، خود اهورامزدا، و ورجمکرد جایی‌که جمشید با استفاده از آن، انسان و طبیعت را از انقراض نجات می‌دهد. این سرما، شاید دوره‌ای از دوره‌های یخبندان بوده است، ولی دیگر نه خدا، که دیوان در اندیشه انسان، آشوبگرند و این تفاوت بزرگی را در خویشکاری های خدای‌گانگی اهورامزدا و زئوس نشان میدهد.

بنابراین، ممکن است بتوانیم سیری را در تحول فرهنگی جوامع در نظر بگیریم که طبق این شاخص بسیار مهم اسطوره‌ها، هر چه به خصوصیات ادیان الهی نزدیکتر می‌شویم، از سطح فرهنگی بالاتری در سیر تمدن بشری برخوردار می‌شویم. طبعا نیاز به تاکید نیست که در این فرض کل مجموعه فرهنگ(طبق تعریف تایلور) مدنظر است و نه فقط بعدی از ابعاد آن.

باور به وجود بستر توحیدی و جامعه انسانی بی‌طبقه نزد علامه طباطبائی، با استناد به قول قرآن کریم، قبل از وقوع انقلاب کشاورزی و تسلط غریزه استخدام به باور علامه و یا مالکیت به باور اندیشمندان غربی، ما را به نوعی افول شدید فرهنگی جامعه انسانی از باورهای توحیدی به آفرینش خدایان متعدد و نیازمند، متقاعد می‌کند. این نگرش، عقیده جامعه شناسانی را که معتقد به تکامل خطی و یا ادواری فرهنگ ها و تمدن ها هستند را به چالش میکشد، چه در این نگاه، میزان تکامل و پیشرفت جوامع با میزان دوری یا نزدیکی و همجهتی یا حرکت در جهت خلاف جامعه توحیدی، نسبت مستقیم دارد و شاخص تکامل جوامع، دوری یا نزدیکی به هدف خلقت است نه میزان دست آوردهای بشری در ابعاد دیگر. لذا به نظر می‌رسد نمی‌توان تقدم یا تاخر زمانی را بعنوان شاخص توسعه جوامع انسانی قرار داد.

یکی دیگر از مفاهیمی که با عنایت به آنچه ارائه شد، می‌توان نتیجه گرفت، این‌است که در میان علمای دینی نیز در اینکه بتوان طبق نص صریح آیات و تقریرات منابع دینی، نسبت به دفعی بودن یا تکاملی بودن آفرینش انسان و نیز نحوه تکامل فرهنگی جامعه انسانی بر اساس تقدیریات آسمانی یا تلاش های انسانی، به‌طور دقیق قضاوت نمود، تردیدهای بزرگی وجود دارد. علامه طباطبائی بعنوان مفسر شاخص در میان اندیشمندان اسلامی شیعی و نیز شیخ محمد عبده و شاگردش، بعنوان نماینده بزرگترین مجمع علمی -اسلامی اهل سنت در مصر، بر اساس آنچه از متن نوشته هایشان بعنوان نمونه ذکر گردید، به‌وضوح در مورد نص کتاب آسمانی، حداقل در بحث داستانی خلقت، معتقد به سمبولیک بودن بیانات و ارائه حقیقت در سطح فهم انسانی هستند و البته جالب‌تر آنکه در این زمینه به هجوم دیگران مخصوصا علمای اهل سنت عربستان سعودی و برخی از علمای شیعی واقع شده‌اند.

چنین پنداشتی در مورد نشانگان، در واقع منتج از نظریه سمبولیسم است که شباهت های شکلی زیادی را بین اساطیر بین‌النهرین و پرداخت‌های کتب آسمانی در این زمینه نشان می‌دهد. ما در بخش‌های گذشته هم در مورد اشتراک در آفریننده و هم در زمینه ماده اولیه آفرینش انسان بحث کردیم و اشاره شد که واضح‌ترین نقطه مشترک در تمامی اسطوره‌ها و ادیان عموما(البته بجز فرم اولیه بودائیسم) و ادیان توحیدی خصوصا، نقش آفریننده و خالقی است که مبادرت به خلق انسان می‌کند و گفتیم که این مسئله دو پیام اساسی را بهمراه دارد:

الف: اینکه جهان تماما و البته انسان اختصاصا، از هیچ خلق نشده است. طبعا خلق انسان در این نگرش، به‌دست توانمندی که توانایی استیلای ارادی بر جهان‌ را دارد، فرض شده و فاصله آفریدگار و آفریده، آنقدر عمیق است که قطعا در اوج خود، به عدم امکان توانایی روئیت خالق به‌وسیله مخلوق منتهی می‌گردد. در سیر تحول اساطیر که به‌وضوح نشان دهنده سیر تحول فکری جامعه انسانی است، در سطور پیشین بعنوان نمونه به فاصله بین خدایان حماسه ایلیاد و حماسه شاهنامه فردوسی اشاره شد. در این بخش با تکیه بر این بحث که فاصله فرم و محتوای را در این دو نوع بیان نشان می‌دهد، تلاش می‌کنیم بحث را گسترده تر ادامه دهیم.

ب: هدفمند بودن آفرینش انسان، قطعا از خلال این اسطوره‌ها و نیز اشارات کتب ادیان ابراهیمی مشخص است. واضح است که در هر دو مورد، خالق از سر بیهودگی به آفرینش جهان و متعاقبا انسان دست نمی‌زند و این خود بیانگر هدفمندی هستی است. این نگاه به جهان، کم‌کم زمینه‌ساز تحولات اجتماعی بزرگی شده است که امروزه بعنوان دست آورد فرهنگی نوع انسان مطرح است و در کمتر گوشه‌ای از جوامع انسانی می‌توان به اندیشه‌هایی مبتنی بر بی‌هدفی خلقت و «خلق صرفا برای خلق» دست یافت.

باور نگارنده این‌است که در این‌ روند، هر نسل متاخری، باورها و اندیشه‌های نسل ماقبل خود را بعنوان بستری برای تبیین کامل‌تر و قابل پذیرش‌تری از رابطه انسان و طبیعت مورد استفاده قرار داده است، بگونه‌ای که ما باید به کلیتی بنام فرهنگ بشری ایمان بیاوریم. تعالی اندیشه‌ها در این ‌روند، همواره به سمت تبیین‌های صحیح‌تر و فلسفی‌تر حرکت کرده و در نهایت از توتمیسم اولیه دورکیمی تا توحید خالص اسلامی بعنوان آخرین دین بشری و متعالی‌ترین باورهای فرهنگی-دینی انسان، انباشتی از اندیشه‌ها را برای ترسیم نهایی رابطه انسان و طبیعت و جایگاه و نقشی که او در این میدان برای خود قائل است، بدست داده است. این ارتباط در نهایت در بستر سمبولیسم قابل بررسی است.

این البته متفاوت از نظریه تکامل خطی و روند تطور مداوم جوامع در باورهای جامعه شناسانه ای است که قبلا ذکر شده است. تفاوت اساسی و تاثیرگذار در این بحث، شاخصی است که جهت سنجش تطور و تکامل فرهنگی اجتماعی جوامع مدنظر قرار میگیرد. نگارنده تصریح دارد که چنانچه بعنوان شاخص تکامل فرهنگی، میزان فاصله از خط مستقیم تفکر توحیدی، ملاک قرار گیرد، میتوان طیفی از جوامع و فرهنگ‌ها را مشاهده نمود که دقیقا در سنجش با شاخص‌های اومانیستی، نسبت معکوس دارد. آنچه را امروزه، فرهنگ مسلط جهانی بعنوان شاخص سنجش معرفی و جوامع را بر مبنای آن به جهان‌های سه‌گانه یا تمدن و بربریت و نظائر آن تقسیم بندی و با استفاده از دست آوردهای تکنولوژیک، سعی در قطعی نمایاندن آن دارد، در واقع شاخصی است که نمی‌تواند روند تطور در اساطیر را توجیه نموده و پاسخ قانع کننده‌ای به سوالات مطرح شده ارائه نماید.

بهر حال این اندیشه که نمی‌توان صرف داستان بیان شده در تورات و منتقل شده به قرآن‌را، بعنوان تنها واقعیت موجود، توجیه نمود، توسط غالب عارفان مسلمان از یک‌سو و اندیشمندان نواندیش در هر عصری از سوی دیگر، بیان شده است. ما امروز باید در دو زمینه به بحث بپردازیم:

1در زمینه مباحث اخلاقی و فلسفی ادیان سامی، به تقریب می‌توان گفت سیر هدایت تشریعی در جریان بوده و جدای از زمینه‌های اسطوره‌ای یا تاریخ‌مند متن، بستری برای رشد و آگاهی انسان بدون قید زمان محسوب می‌شود. این بخش از تعالیم که در قالب جملات و گزاره‌های مبتنی بر تعقل بیان می‌شوند، فارغ از وابستگی به‌واقعیت‌های جامعه انسانی در هر عصر و از موضعی هدایت‌گر، ارائه می‌شوند. مسیر رشد و تکامل جوامع انسانی در این بخش از تقریرات قرآن بعنوان کتاب آسمانی، فراتر از بحث‌های جاری فرهنگ بشری بوده و از سطحی برخوردار است که آن‌را قادر به ترسیم مسیری تشریعی از جانب خالق می‌نماید. البته بدیهی است چشم داشت چنین سطحی از کتب باقی مانده در ادیان یهود و مسیحیت، به‌وضوح قیاس مع‌الفارق و مقایسه ای نادرست است. در حالی‌که قرآن مستقیما از منبع وحی سرچشمه گرفته و حاوی مضامین بسیار عمیق و دست اول الهی است، حداقل در بستر تاریخی، باقی کتب چنین نیستند. اناجیل در بهترین حالت و وضعیت، بیان کننده فهم حواریون است از اعمال و گفتار رسول خدا و در ذات خود چندین نقص را بهمراه دارد که برخی عبارتند از:

الف: عوارض ناشی از اصول زبان‌شناسی: اگر بخواهیم بدون در افتادن در ورطه بحث‌های تخصصی زبان‌شناسی و به‌صورت خلاصه بیان کنیم، باید بگوئیم انتقال پیام، کدگذاری و کدگشایی پیام، در فهم و بیان ماهیت و مفهوم اصیل پیام تغییراتی را ایجاد می‌نماید که غیرقابل احتراز است و طبیعی است که اناجیل مسیحی از چنین ضعفی برخودارند.

ب: عدم عصمت در انتقال پیام: از آنجایی‌که نمی‌توان حواریون مسیح را همچون خود او دارای عصمت دانست، طبیعی است که متون باقی مانده از این بزرگواران، خودبخود، مستعد این خطای ذاتی هستند که به برخی از لغزش‌ها و خطاهای انسانی آلوده باشند.

ج: عدم امکان تفسیر متناسب و برخوردار از شمول، فارغ از بعد زمان و انطباق‌پذیری با اندیشه‌های جدید. این مسئله خود برداشت مفاهیم صحیح از متون را دچار اشکال می‌کند. درحالی‌که قرآن کریم از این هر سه معضل بری بوده و بدلیل بیان به زبان وحی، عصمت انتقال دهنده بی‌واسطه کلام و زمان‌مند نبودن قرآن، قابل قیاس نیستند.

2در بعد دوم و بخش تاریخ‌مند کتب آسمانی، هیچ منعی از نظر عقلی وجود ندارد که بخواهیم برای قابل فهم ساختن مفاهیم مورد نظر شارع، از اسطوره‌ها و نیز سمبل‌های فرهنگ بشری استفاده کنیم. البته در این بعد هم نمی‌توان علیرغم نزدیکی ظاهری متون یهود و قرآن، این‌دو را با هم قابل قیاس دانست. زیرا به‌وضوح مشخص است که بیان اسطوره‌های بین‌النهرین در تورات، ناشی از تلاش شیوخ یهود در دوران تقریر کتاب، با هدف بسترسازی انتقال مفاهیم بکار رفته است و البته این هدفی است که در قرآن هم می‌توان باور کرد، ولی بحث اصلی متوجه فاعل عمل است. در قرآن خداوند حکیم با اهداف عالیه هدایت و تشریع اقدام کرده در حالی‌که شیوخ یهود از چنین سطحی برخوردار نبوده و فقط از قالب اسطوره‌ها برای بیان نظراتشان استفاده نموده اند.

اجازه بدهید از این وجوه که در بالا ذکر شد نتیجه بگیریم که: این نقطات اشتراک بین اساطیر، ناشی از نیازهای اولیه مشترک تمامی انسان‌ها در ابعاد مختلف جغرافیایی پراکنده و شرایطی که تفاوت بسیاری با دنیای ارتباطات ما دارد، بوده است. این نیازها ناشی از فیزیولوژی طبیعی انسان بوده و در شرحی که بعدها در جوامع توسعه یافته‌تر به اشکالی مثل ادیان اولیه و سپس ادیان مدرن‌تر، ارائه شده است، شکل‌های منطقی‌تر و قابل پذیرش‌تری به‌خود گرفته که به‌وضوح بیانگر توسعه درک انسان اولیه از خداوند است. شاید لازم باشد ذکر کنم که تفاوت‌های موجود بین دو اثر جاودانه حماسی بشر یعنی ایلیاد و شاهنامه، با توجه به فاصله زمانی و مکانی موجود بین دو اثر، می‌تواند اصالت، توانمندی‌ها، قدرت‌ها و سلسله‌های خدایان ‌را، که در سیر توسعه فکری بشر از چندخدایی هومر به توحید فردوسی منجر شده است، ببینیم.

[1] nostalgia

[2] Bushongo

[3] Murray

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید