ویرگول
ورودثبت نام
T. Jafary
T. Jafary
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

مغازه خودکشی - ژان تولی

چالش کتابخوانی طاقچه، مرداد ۱۴۰۲

مغازه خودکشی - ژان تولی


مغازه خودکشی اثری از نویسنده ی معروف فرانسوی ژان تولی است. داستان این کتاب درمورد خانواده ی عجیبی است که شغل شان گرداندن یک فروشگاه است اما نه یک فروشگاه معمولی بلکه فروشگاهی همانند خودشان عجیب و غریب که در آن تمام وسایل و لوازم مورد نیاز برای خودکشی را گرد آورده و به فروش می رسانند. در آن مغازه تمام ابزار الات مورد نیاز برای انجام این عمل برای عموم افراد مهیا و قابل استفاده است اعم از اسلحه، زهر، طناب و لوازمی به این شکل که برای این منظور بسیار کاربردی هستند.

خط اصلی داستان و آغاز ماجراجویی ها از آن جایی شروع می‌شود که این خانواده بعد از مدت ها صاحب فرزندی پسر می‌شوند که نامش را نیز آلن می‌گذارند. آلن نیز پسری است که کاملا با خانواده اش متفاوت است و رفتار و افکاری مغایر و متضاد با خانواده ی خود دارد که باعث بر انگیخته شدن بسیار تعجب خانواده و اطرافیانش می‌شود.

بعد از انتشار این کتاب بسیار مورد اقبال عمومی واقع شد که این به دلیل نثر جذاب و موضوع بدیع و جدید داستان بود که به شدت پر طرفدار شد. همچنین روایت و سبک پرداخت نویسنده به این داستان نیز بر جذابیت موضوع افزوده و خواندن آن را بیش از پیش سرگرم کننده می‌کند به طوریکه زمین گذاشتن کتاب کاری است بس دشوار.

اما کتاب نقاط ضعف قابل توجهی نیز در دل خود دارد و آن هم عموما توصیفات کم و کوتاه از داخل فروشگاه جزئیات اسلحه ها و ابزار الات و همینطور مشتری های این فروشگاه عجیب و مرموز است و این عدم پرداختن به جزئیات کمی از هیجان داستان کاسته است که می‌توانست شکل بهتری به این کتاب جذاب بدهد.

"مغازه خودکشی" با سبک روایت قوی و پرشور خود، خواننده را به تفکر و تأمل دربارهٔ معنای واقعی زندگی و مرگ و خودکشی سوق می‌دهد و بیشتر از این حیث مورد استقبال و توجه قشر جوان و نوجوان قرار گرفته که دلیلش نیز پر واضح است درنهایت داستان کتاب مغازه ی خودکشی با یک تراژدی به پایان می‌رسد که خواننده را در شوک و بهت فرو می‌برد.


بریده های گلچین شده کتاب:


۱. «بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی‌کنی؟»

۲. مثلاً اگه هواپیمایی با دویست و پنجاه مسافر سقوط کنه و دویست و چهل و هفت نفرشون هلاک بشن، فقط تعداد بازمانده‌ها رو یادش می‌مونه.» ادای آلن را درمی‌آورد. «“وای، مامان. زندگی چه‌قدر شگفت‌انگیزه. سه نفر از آسمون افتادند پایین و زنده موندند...”


۳. «زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم.

۴. «ببین این نقاشی مرلین چه‌قدر غم‌انگیزه! این یکی رو نگاه کن که ونسان کشیده، میله‌هایی روبه‌روی یک دیوار آجری! هنوز هم دوستش دارم. این پسر معنی زندگی رو درک کرده.


۵. اغلب غروب‌ها پردهٔ پنجرهٔ اتاق‌مون رو کنار می‌زنم و می‌بینم مردم دارند از ساختمون‌ها خودشون رو پایین می‌ندازند. فکرش رو بکنید. با بلوک‌های سیمانی که به پاشون وصله، شبیه ستاره‌های دنباله‌دار می‌شن. مثلاً شبی که تیم‌ملی می‌بازه مثل ریگ از آسمون آدم‌های بلوک‌به‌پا می‌بینی که دارند سقوط می‌کنند.


برای خواندن کتاب «مغازه خودکشی» از اپلیکیشن طاقچه به این لینک مراجعه کنید:

https://taaghche.com/book/74406

چالش کتابخوانی طاقچهمغازه خودکشی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید