من حدود دو سال پیش در مصاحبه شغلی کافه بازار به عنوان طراح محصول رد شدم! خاطرم هست که اون زمان در آسان بار با مهدی کیوانی داشتیم روی چند تا از جذاب ترین چالش های عمرمون کار میکردیم، از اون سمت، آسان بار در حین و بین افزایش سرمایه و مذاکره با سرمایه گذاران بود و شرایط آسونی نداشت، منم که تازه تجربه شاتداون بامیلو رو پشت سر گذاشته بودم، داشتم سعی می کردم گزینه های آلترناتیوی برای خودم محیا کنم که به پیشنهاد دوستم به مصاحبه کافه بازار دعوت شدم.
اون زمان روال مصاحبه به این شکل بود که در جلسه اول، باید یکی از پروژه هایی که در دنیای واقعی انجام داده بودی رو ارائه می دادی و در جلسه دوم، یک سرویس فرضی، با اهداف و نتایج فرضی رو باید سعی می کردی دیزاین کنی و ارائه بدی. علی بهمنی، شایان مهردوست و یک دوست عزیز دیگر که اسمشون رو خاطرم نیست در جلسات من حضور داشتن، فضای خوبی بود و انتقادات مهمی به هر دو ارائه های من وارد بود ولی، به نظر خودم، خیلی خوب از پس پاسخ با چالش ها بر اومده بودم. چند روز بعدش، علی بهمنی من رو به یک جلسه دعوت کرد که خودم فکر کردم جلسه آفر هست، چون اگر رد شده بودم که فقط یه ایمیل میفرستادن و نیازی به حضور نبود:
بعد از اون اتفاق چون فکر می کردم اون تسکی که بهم دادن یکی از خفن ترین اجراهای سمپل در تاریخ طراحی محصولات دیجیتاله، به این فکر افتادم که تر و تمیزش کنم و به عنوان Free UI Kit اینور اونور منتشرش کنم. تسک از این قرار بود: «فکر کن در محصولی مثل تلگرام، قرار هست که سرویس پیمنت اضافه بشه». فرآیندی که برای اجرا پیش گرفتم هم از این قرار بود:
اکسپلوریشن > اسکچ > پروتوتایپ > داک و توضیح مایندمپ. بدون ریسرچ، بدون Evaluation و بدون تست!
اون زمان، توی پلتفرم های Dribbble, Uplabs, Sketchappresources و چند سایت دانلود، مجموعا چند ده هزار بار این کیت دانلود شد و چندین بار هم ایمیل هایی دریافت کردم که تیم ها و شرکت های مختلف روی ایده قضیه میخوان بیشتر کار کنن و پیشنهاد همکاری داشتن، و خب چون من اون زمان دغدغه های دیگه ای داشتم، نمیتونستم به اونها فکر کنم و همشون رو ریجکت کردم و گفتم که کاملا رایگان می تونن از ایده و UI Kit استفاده تجاری کنن. به اتفاقی که برای من افتاد، میگن: «خود خفن پنداری حاد، همراه با خونریزی!» عامل ایجاد این سندروم «به به و چه چه هایی» بود که اطراف پروژه شکل گرفت، اصطلاحا به متریک شمارش این «به به و چه چه ها» میگن Vanity Metric. وَنیتی متریک ها در واقع مثلا تعداد لایکهایی هستند که در سوشال دریافت میکنیم، اصلا متریک های قابل اتکایی نیستن و پایه کار همه سوشال نتورک های امروزی به حساب میان؛ و فقط باعث ایجاد یک چیز میشن: «توهم».
دیگه خبری از اون داستان ها نبود تا آپدیت چند روز پیش تلگرام که سرویس Payment v2.0 رو ارائه کرده. چی فکر می کنین؟ بله، دقیقا ایده دو سال پیش من در تلگرام اجرا شده، البته نمیگم چیزی کپی شده! که اگر هم شده نوش جونشون؛ ولی (حتی اتفاقی)، برای مسئله پرداخت ها، من دو سال پیش، و تلگرام چند وقت پیش، به یک راه حل رسیدیم. در کاغذ، ایده من واقعا نابی و اصل جنس بود، عدد و رقم هم همینو میگه، وقتی آپدیت تلگرام و دیدم، دوباره همه اون دری وری های ذهنیم اومد سراغم:
همه اینا داشت تو ذهنم میچرخید که این سوال اساسی دوباره پر رنگ شد؛ «پس وقتی اون موقعیت فرضی، توسط خود اون محصول، در دنیای واقعی، همین راه حل و پیش میگیره، واقعا چرا اون موقع من رد شدم!؟»
جواب سوال سادهست: اصلا مهم نیست راه حلی که ارائه میدی چیه، مهم اینه که چطور به اون راه حل رسیدی!
داشتم چند وقت پیش یه مطلبی میخوندم راجع به اینکه ما در روز چقدر فکر و ایده به سرمون میزنه! متوسطش حدود ۵۰ هزار فکر و ایده جور واجور به ازای هر انسان در هر روز بود! عدد خیلی بزرگه! پس واقعا چرا همه آنترپرنر و کارآفرین نمونه و تاثیرگذار و اینا نیستن؟ جواب این هم تقریبا سادهست: یه نظریه ای وجود داره که میگه:
ایده ای که الان داری روش فکر می کنی، در لحظه تو ذهن حداقل یک نفر دیگه هم هست!
دیدید! uniqueness ایده تقریبا وجود نداره، پس اصلا مهم نیست که ایدهت چیه! مهم اینه که تو چه فرآیندی به اون ایده رسیدی و با چه فرآیندی میخوای پرورشش بدی! فرآیند، فرآیند و فرآیند! اگر فرآیند درستی وجود داشته باشه، هر تفکر و ایده از اون سمتش بره داخل از طرف دیگه راه حل قابل اتکا میاد بیرون.
فرایند های استخدامی، فرآیند های بسیار زمان بر و پیچیده ای هستن، حوصله سر بر و بسیار استرسزا، وقت گیر و ناجور، رو مخ و بیادب! تو این فرآیندها اگر روش درست و پیش نگیریم، آدم درست رو انتخاب نکنیم و تصمیم غلط بگیریم، یک استخدام اشتباه می تونه گاها تا فروپاشی یک کسب و کار پیش بره، پس خیلی مهمه! نتیجتا اگر بخوایم اون آدم و تایید یا رد صلاحیت بکنیم، فقط نمیبینیم که اون لحظه ایده یا راه حلش برای اون مشکل چیه؟ چون ممکنه ایده یا راه حل مطرح شده حتی با ضریب احتمال کم، تصادفی به ذهنش خطور کرده باشه. چیزی که بررسی می کنیم، فرآیندی هست که با اون به ایده میرسه، پرورشش میده و ازش راهحل قابل اتکا و بهینه در میاره. این فرآیند چیزی هست که قابل بررسیه، قابل سرمایه گذاریه، و قابل تایید یا رد! نه صرفا ایده خالی! (حداقل برای مصاحبه های استخدامی).
از علی بهمنی، شایان مهردوست و اون شخص سوم هم بابت شوخی های ذهنیم معذرت می خوام و امیدوارم چیزی ازم به دل نگرفته باشن، تجربه ای که شکل گرفت هم باعث و بانیش وحید لنجانزاده بود که دمش گرم...
اولا امیدوارم مفید بوده باشه براتون و دوما، خوشحال میشم بحث ها و نظراتتون تو کامنت پا بگیره، سوما هم که اشتراکگذاری این شاید بتونه مقداری برای نیروهای تازهکاری که دارن وارد اکوسیستم میشن مفید باشه و کمک کنه واقع گرایانه تر به مسائل نگاه کنن، خودخفن پنداریشون رو کنترل کنن و فرآیند محور تر جلو برن...
با آرزوی روزی که هیچکس در هیچ گوشه ای از دنیا از خود خفن پنداری رنج نبره!