ویرگول
ورودثبت نام
سجاد
سجاد
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

از رنجی که می‌بریم: استارت‌آپ کاربر محور یا مدیر محور؟

حقوق تصویر: iamsajaad و freepik
حقوق تصویر: iamsajaad و freepik

اغلب شرکت های حوزه نرم افزار و فن آوری، معمولا در چت سیستم، یک کانال یا گروهی دارند که در آن سعی می کنند ایرادات احتمالی سیستم را قبل از کاربر خودشان گزارش کنند، پیشنهاداتی که برای بهبود به ذهن‌شان خطور می کند هم، آنجا مطرح می‌کنند، راجع به بهره وری بحث می‌کنند و اینکه چطور می توانند محصول موفق‌تری داشته باشند. اولین نشانه های یک محصول (یا بهتر بگویم، یک فرهنگ) مدیرمحور، در همین کانال ها و گروه ها بروز می کند. به صورت که این گروه ها فقط وقت‌هایی شلوغ می‌شود و بحث یک موضوع خاص داغ می شود که شروع کننده آن بحث، یکی از مدیران، سرمایه گذاران یا C-Level های مجموعه باشد.

شاید شما هم دیده باشید، که با مطرح شدن یک موضوع توسط یکی از مدیران سطح بالا، جوش و خروشی در سازمان به راه می افتد و همه سعی می کنند به نحو احسنت و با سرعتی باورنکردنی سرویس مورد نظر آن شخص والامقام را توسعه داده و به خروجی نهایی برسند. در شبانه روز، ساعت ها کار مفید دارند، شب ها نمی‌خوابند، دائما گزارش عملکرد می دهند و با بالاترین انگیزه ممکن رفتار می کنند. نکته تعجب آور آنجاست که اینها دقیقا همان تیم یا افرادی هستند که تا چند روز پیش، مدعی بودند که کار مفید آنها نهایتا ۲ ساعت در روز است و اگر خدایی ناکرده توقع بیشتری ازشان داشته باشیم، بیش از ظرفیت خواهد بود و بهره‌وری‌شان را به شکل چشمگیری کاهش پیدا خواهد کرد!

اتفاقا، اینها همان افرادی هستند که همواره دایه داده محوری در سر دارند و همواره، عملکرد تیم های محصول یا تجربه کاربری را به چالش می کشند و معتقدند اغلب بودجه هایی که صرف تیم های تحقیق کاربر می‌شود، در حال هدر رفتن است. لحن گفتار، سطح انرژی و بهره‌وری آنها، در طول روز، بسته به آنکه آیا یک یا چند تن از مدیران آن اطراف هست یا خیر، متفاوت است. از هیچ چیز و هیچ کس دستور نمی گیرند و هیچ حرفی را به راحتی قبول نمی‌کنند (در برخی موارد هم که به‌کل قبول نمی‌کنند!)، و شعارشان همواره این است: «با دیتا با من صحبت کن». گاهاً همین افراد بادیتا (!)؛ احمقانه ترین ایده ها و بچه‌گانه‌ترین حرف ها را از سمت مدیران سازمان، بدون کوچک‌ترین درنگی؛ نه تنها می پذیرند، بلکه همان لحظه عملیات توسعه را آغاز و ساعت‌های پشت هم بهره‌ور عمل می‌کنند!

⚠️ تا اینجای متن اگر تلنگر یا خاطره مشابهی در ذهن‌تان شکل گرفت که هیچ، اگر نه، باقی متن نیز وقت شما را تلف خواهد کرد، لطفا از خواندن آن اجتناب کنید. تشکر?

چه اشکالی دارد؟

قبل از هر چیز، اگر هرکدام از این رفتارها را مشاهده کردید، تبریک می گویم، شما در یک سازمان مدیر محور مشغول فعالیت هستید. نام استارت‌آپ در ایران، هنگامی که پا گرفت، به پیروی از ساختاری که تصور می‌شد احتمالا همه جا جواب گو خواهد بود، با رویدادهایی مانند استارت‌آپ ویکند (آخرهفته‌های استارت‌آپی! یا Startup Weekend) یا نام هایی مانند شتاب دهنده، سرآوا، سرمایه گذار فرشته و اینطور چیزها؛ به اوج محبوبیت رسید. تا جایی که تقریبا نزدیک بود به شعار هر ایرانی یک استارت‌آپ جامه عمل بپوشانیم. این ساختار ها در همان سال‌های اول موضوعاتی مانند کاربر محوری، داده محوری، تجربه کاربری، طراح تعاملی و این جور اسامی و نقش‌ها را نیز وارد همین فرهنگ اصطلاحا استارت‌آپی کرد. پس از آن، اکوسیستم بر اساس شنیده ها با مدل های تحقیقات کاربر آشنا شد و متوجه شد که «باید کاری کنیم که مشتری خوشش آید!»، پس در همان ساختار کپی شده وارداتی تاکید بسیار زیادی روی سرعت پیاده سازی و گرفتن بازخورد روی نمونه‌های اولیه وجود داشت. شما هم حس مکنید جمله قبلی چیزی کم دارد؟ این دقیقا همان چیزی است که در این ساختار وارد نشد:

«این بازخورد‌ها باید از کاربران بالقوه و نهایی محصول جمع‌آوری شود! و نه سرمایه گذاران، مدیران و یا اصطلاحا ذی‌نفعان!»

بگذاریم کمی منصف باشیم، آن بخش مد نظر «بازخورد و MVP و تست سریع و اینجور چیزها»، در تفکر استارت‌آپی؛ اتفاقا وارد شد، کامل هم وارد شد. فقط مقداری ایرانیزه (یا مثلا localize) شده است! تفکر تمامیت خواه (یا اصطلاحا توتالیته) حاکم، اکوسیستم استارت‌آپی را نیز تحت الشعاع قرار داد. سوپراپ‌ها و علاقه سرمایه گذاران برای سرمایه گذاری روی این مدل مفاهیم، سند آشکار رسوخ توتالیته به اکوسیستم است. «اجتماع یا جامعه»؛ در دنیای امروز، لزوما به معنای افراد در یک مرز فیزیکی نیست. مثلا، افراد با یک تفکر، یک توانایی، یک عنوان یا... را می توان یک اجتماع خطاب کرد. «فرهنگ» را نیز می توانیم بگوییم: «متوسط رفتار، تفکر و منش افراد یک اجتماع». موضوعی که درباره آن صحبت می کنیم، نوعی فرهنگ مجیزگویی مدرن در جامعه استارت‌آپی است، فرهنگی که باعث می شود تیم‌ها، سازمان‌ها و افراد به جای آنکه کاربر محور عمل کنند؛ مدیرمحور عمل کنند!

چطور اینطور شد؟

وقتی که فرد یا افرادی با هدف جذب حمایت، شروع به توضیح دادن و آموزش ساختارهای استارت‌آپی به ارکان قدرت (منظور قدرت‌های مادی و معنوی و نه لزوما حاکمیت) کردند، اولا، برای برانگیختن حس همدلی، قطعا پیازداغ قضیه مقداری زیاد شد. دوما، برای آنکه آن قدرت، همواره نیازمند آنها باشد، احتمالا بخشی از توضیحات و مفاهیم منتقل نمی‌شد، و یحتمل منقطع و با شروطی ادامه این توضیحات داده می‌شد. ساختار سرمایه گذاری سنتی زیر سوال رفته بود و فرد یا افرادی که از ریز قضایا مطلع بودند، افرادی غیر از سرمایه‌گذاران بودند. همین هم باعث وابستگی بیشتر ارکان قدرت به این افراد بود. این افراد اکثراً یا از نزدیک با این گونه ساختارها آشنا شده بودند و یا به واسطه شنیده ها و نوشته ها با این مدل آشنا شده بودند. و البته از آنجایی که احتمالا در مدل درست چنین ساختارهایی، کاری از پیش نمی بردند به ناچار به کشور بازگشته و سعی کردند استانداردهای خودشان را روی این مدل تفکر پیاده کنند.

آنها در خیلی از موارد توانسته بودند حمایت‌ها را از ارکان قدرت جذب کنند، بر پایه شنیده ها و دیده ها، بدون آگاهی دقیق از مفاهیم، و با تکیه بر ناآگاهی طرف‌های مقابل و صرفا به کمک شوآف و بدون ارائه هیچگونه تخمین اصولی. تصور کنید همین فرآیند از رکن قدرت به موسس، از موسس به مدیر ارشد، از مدیر ارشد به تیم لیدرها و از تیم لدر ها به توسعه‌دهنده های سازمان گسترش پیدا کند. توسعه دهنده برای جذب حمایت دم تیم لیدر را می بیند، تیم لیدر دم مدیر ارشد، مدیر ارشد دم موسس و الا آخر! در صورتی که اگر کوچکترین شناخت از مفاهیم در هر کدام از این لایه ها صورت بگیرد، این زنجیره می ‌تواند به خوبی قطع شود!

از سوی دیگر، فرهنگ توتالیته و تمامیت خواه حاکمیت هم که قدرتمند شدن این مدل توسعه کسب و کار را نظاره‌گر بود، به سرعت در آن نفوذ کرد و در آن ساختارها قدرت گرفت. از آنجایی که در سازمان‌ها و فرهنگ حاکمیتی نیز، ساختارهای رابطه مند، بسیار قدرت‌مند تر از ساختارهای ضابطه‌مند هستند و مجیز گویی، زیرآب زنی و این‌طور مفاهیم نیز جزئی از قوانین نانوشته آنهاست، این مدل تفکر مدیر محوری بیش از پیش تقویت شد و در همه ساختارها اکوسیستم تا مغز استخوان رسوخ کرد.

خب، بگذارید قبل از آنکه سررشته کلام از دستمان در برود بگوییم: نتیجه همه اینها، تولد فرهنگ مدیر محوری تقریبا در کل اکوسیستم استارت‌آپی مملکت است. شاید بشود حتی آن را مجیزگویی مدرن نامید. مدیران در این فرهنگ؛ قدرتمنداند، بسیار برون ریزاند و شوآف تقریبا جز جدایی ناپذیر زندگی‌شان است، در هر لایه ای به واسطه عدم آگاهی در جای نادرست تصمیمات نادرستی می‌گیرند، ناخودآگاه اظهار نظرهای سطحی بروز می‌دهند و به ناچار، چون به واسطه همین مجیزگویی مدرن (مدیرمحوری) در این جایگاه ایستاده اند، همواره سعی می کنند با همین مدل به پیشرفت خود ادامه دهند. که اغلب به واسطه همین معضل، موفق هم هستند.

حالا چه می شود؟

سازمان‌ها، استارت آپ ها و تیم های توسعه، همه دایه عدم وجود سلسه مراتب (یا hierarchy) را دارند در صورتی که دارند به hierarchal ترین شکل ممکن عمل می‌کنند. دائما از همه‌شان می‌شنویم که ساختار سازمان‌مان فلت است در صورتی بدون موافقت مدیران هیچ کاری پیش نمی رود. دایه کاربر محوری شان، گوش آسمان را خراشیده اما خروجی ها حتی یک کاربر راضی هم ندارد! ادعا می کنند بسیار ضابطه‌منداند در صورتی که تقریبا حضور در آن سازمان ها بدون رابطه اصلا ممکن نیست. فکر می‌کنند فرآیند محوراند در صورتی که کوچکترین نشانه ای از ساختار در آنها دیده نمی شود. نمادهای حاکمیتی سردر وبسایتشان دیده می شود و دستورات نهادهای بالادستی را همچون وحی مُنزَل روی چشمانشان می‌گذارند. ادعا می کنند منابع انسانی ارزشمندترین منابعشان است، در صورتی که اخراج و تعدیل های گسترده برایشان به راحتی آب خوردن است. به چشم مدیر منابع انسانی را دیده ام که برای خوش خدمتی، افراد را مجبور به امضای قرار دادهای موقت می کند تا در صورت عدم موفقیت، کارمندان حقوق طبیعی خود را دریافت نکنند! در چنین فضایی، بهره‌وری، خلاقیت و اینطور مفاهیم، جز شوخی لوس و بی‌نمکی بیش نیست.

ممکن است الان در ذهن خود بگویید به این شوری هم که می‌گویم نیست، اما باید عرض کنم در چنین ساختاری، دو حالت بیشتر وجود ندارد، حالت اول، کسب و کار، استارآپ، تیم یا سازمان خلاق و بهره‌ور شما هیچگاه به قدری قدرتمند نخواهد شد که توجه نهادهای حاکمیتی را به خود جلب کند. که در این حالت، اهدافی مثل میلیون ها نصب یا ده‌ها میلیون کاربر ماهانه و اینطور چیزها تقریبا خواب خوشی بیش نخواهد بود. و حالت دوم، نفوذ همین مدل تفکر به واسطه نفوذ افراد حاکمیتی یا نزدیک به حاکمیت به سازمان شما؛ که در آن صورت نیز، خلاقیت، بهره وری و انگیزه‌ها به همان صورتی که قبل تر گفتم، خواهند مُرد. سازمان ها رو به افول خواهند رفت، و اگر ساختارهای تحمیلی وجود نداشته باشد (مثلا فیلترینگ) کسی از سرویس‌ها و محصولاتی که زاده این نوع ساختار هستند استفاده نخواهد کرد.

در نتیجه، خروجی محصولات، تیم‌ها و فرآیند ها، محصولاتی مدیرپسند، سرمایه گذار پسند یا... هستند، به جای محصولاتی کاربر پسند! محصولاتی که حتی خود مدیران آن محصولات و سرویس‌ها نیز از آنها استفاده نمی‌کنند و یا حتی گاها استفاده از این محصولات را برای خود نشانه کسر شأن و افت جایگاه و مقام می‌دانند. سوال اینجاست که چطور محصولی که خود سازنده هایش به آن باور ندارند و نیازی از آنها رفع نمی کند باید نیاز کاربر را رفع کند؟

البته که اگر از حق نگذریم، هنوز سازمان‌ها، تیم ها و شرکت هایی هستند که سعی می‌کنند با تکیه بر مدل‌های درست، محصولی درست را منتج شوند که نشانه‌های آنها را هم بسیار دیده اید. محصولاتی که شاید کپی یک سرویس خارجی باشد اما سعی در رفع مشکل کاربر دارد، دغدغه‌مند اند و حداقل سعی می‌کنند همواره شریف رفتار کنند، شریف عمل کنند و شریف محصول بسازند.

راه چاره چیست؟

در چنین مدل هایی حداقل کاری که از دستمان بر می آید آن است که لااقل تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم، اگر سودای میلیون ها کاربر و میلیارد ها تومان جریان مالی در سر دارید، باید پی آن را به تن‌تان بمالید که ممکن است زمانی برسد دیگر شما تصمیم گیرنده نخواهید بود و اتفاقات باب میل شما پیش نخواهد رفت، مثلا باید یک نقطه عطفی برای خود تعریف کنید، نقطه ای که حداقل انتظارات خود را برآورده کردید، از نظر مالی به حداقل نقطه ای که می‌خواستید رسیدید و رضایت نسبی از خود دارید! در آن نقطه واقعا باید خود را توجیه کنید که از این به بعد هر اتفاقی برای کسب و کار افتاد خیلی خودتان را ناراحت نکنید یا اگر تحمل آنرا ندارید وقتی به آن نقطه رسیدید، محصول در هر وضعیتی که بود، خروج (یا اصطلاحا exit) کنید و بگذارید این ساختار مریض راه خود را برود و خیلی با آن تقابل نکنید، چون متاسفانه اغلب اوقات، تقریبا بی‌فایده است.

البته خیلی ها هم راهی دیگر برگزیدند: مهاجرت؛ دوری از وطن، دوستان، خاطرات و... که مراتب راه کم دردسرتر، راحت تر و احتمالا موفق‌تری است. این اکوسیستم، در حال حاضر طوری عمل می کند که اغلب افراد در آن یا تبدیل به موجوداتی خودخواه، مجیزگو، پول‌پرست و بی‌مسئولیت می‌شوند. یا اینکه؛ مهاجرت می کنند. ?

تنها امیدواری که می توان داشت، فقط و فقط تغییرات بزرگ در مدل تفکرمان است، که از پشت میزخودمان شروع می‌شود، در صورت موفقیت گسترش می‌یابد، آهسته آهسته با DNA تفکرات خراب مبارزه می‌کند و باعث می شود نسل به نسل بهبود پیدا کند. شروع به تعمیر همه چیز و همه‌کس می کند: از سازمان زندان‌ها بگیر تا آموزش و پروش، از اقتصاد بگیر تا مدل توسعه دانش و علم، از سیاست بگیر تا امور معنوی مردم، و صد البته همین اکوسیستم استارت‌آپی خودمان. تا جایی که صدها سال آینده، در ایران خبری از این منجلاب نخواهد بود.

به امید آن روز...

فرهنگ استات آپیاکوسیستمکارآفرینیمحصولکاربر محور
راهبر تیم‌های طراحی تجربه و محصول خیلی جاها!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید