حدیث پویان(c.v.r)
حدیث پویان(c.v.r)
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

کاش بودی...

کاش بودی.
کاش بودی و صدایت همین حالا در خانه می‌پیچید. بودی و برایم حرف می‌زدی، از‌ کوچک‌ترین چیزها تا بزرگ‌ترینش، از همه‌چیزت. از اینکه دوست داری دیوار اتاقمان را آبی کنیم، یک آبیِ ملایم. اینکه پیرمرد سر کوچه‌مان تنهاست و با گربه‌اش زندگي می‌کند و در فکرش هستی که یکبار به صرف چای دعوتش کنی. اینکه شامپوی مخصوص موهایت گران شده و ادکلن‌ت دارد تمام می‌شود. اینکه هنوز شعرت نصف‌ونیمه مانده و قافیه مورد نظرت را برایش پیدا نمی‌کنی. اینکه دوست داری سنتور زدن را یاد بگیری تا عصرها که غصّه‌ات می‌گیرد سنتور بزنی. اینکه می‌خواهی بروی انقلاب و کتاب‌های قدیمي‌تر با برگ‌های کاهي را پیدا کنی. اینکه حالِ مادرت بهتر شده. اینکه شب‌ها بعد از شام باید کمی قدم بزنیم. اینکه دوستم داری، خیلی زیاد هم دوستم داری.


حدیث پویان

چالشحدیث پویاندلتنگی‌دوشنبه‌شبدستنوشته‌های‌خونیافکارِشب
از درد ها مینویسیم تا آرام شویم،فارغ از اینکه دردهایمان تمامی ندارند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید