کاکتوس: فصل یکم، قسمت یکم
مرد: به چی میگیم معلولیت یا فقط خودمون خبر نداریم
زن: یه کوهنورد دچار سانحه میشه، تو درهها مسیر رو گم میکنه و سر از شهری عجیب درمیآره. خونههای شهر پنجرۀ شیشهای ندارن. راهها به صورت شبکههایی با لبههای مشخص ساخته شدهان. مرد وارد شهر میشه و بعد از آشنایی با مردم میفهمه همۀ مردم این شهر نابینا هستن، نابینا به دنیا میآن، نابینا زندگی میکنن و نابینا میمیرن
با کشف این موضوع، اولش سعی میکنه به واسطۀ قدرت بیناییش، موقعیت خوبی در این شهر کسب کنه و برتریش رو به مردم ثابت کنه. ولی مردم شهر هیچ درکی از اون حس عجیب و غریب بینایی که مرد ازش حرف میزنه نداشتن و به اون بدبین بودن. بزرگای شهر معتقد بودن اون نوعی بیماری ذهنی داره و اگه میخواد تو شهر بمونه باید با عمل جراحی از شر آن غدههای بینایی خلاص بشه تا بتونه کنار اونها زندگی کنه
مرد: عه من این رمان رو خوندم، اسمش سرزمین نابینایانه، خیلی (بیب) تخیلی بود
زن: این رمان استعارۀ خوبیه برای درک مفهوم اجتماعی معلولیت و البته سایر تفاوتهای انسانی.
مرد: خب بابا مگه چقد معلول داریم؟ اصلن این همه آدم دارن تو شهر میرن و میان مگه هر دیقه یه نفر معلول میشه؟ تازه این همه قانون حمایتی برای معلولان داریم و امکانات دادن بهشون، من هر روز کلی وقت تو خیابون و این ور اون ور شهر دارم میچرخم تعداد آدمایی که معلولیت دارن و روزانه باهاشون برخورد میکنم قد انگشتای یه دست هم نمیشه، به نظرم که یا تعدادشون خیلی کمه یا خودشون دوس ندارن بیان بیرون از خونه
صدای پسری که در مورد رفتار مردم حرف میزنه: ولی من اعتقاد دارم مردم ما ظاهربینن. یعنی ظاهر آدمو میبینن. وقتی رفت ماشین منو دید. یعنی پلاک منو دید. چون پلاکی که من از بهزیستی گرفتم علامت ویلچر داره. برگشت خیلی جمله بدی گفت. جمله ای گفت که من دیگه اصن از شنیدنش خیلییی.. گفت این چه پلاکیه؟یعنی یه جورایی مسخره کرد. من الان که دارم میگم نمیدونم چجوری باید بگم. اون روز من حتی نتونستم ناهارمم بخورم. تا رسیدم خونه از طریق همون شخص پیام اومد که دیگه با من ارتباطی برقرار نکن
زن: واقعن فرد دارای معلولیت به دلیل وضعیت خاص جسمیش، برای ورود به بعضی روابط اجتماعی دچار محدودیت نیست؟
مرد: معلول ها «نمیتونن» تو شغلهایی که آدمهای سالم انجام میدن، مشغول کار بشن.
زن: اما همین هم همهش داره تغییر میکنه. نولیا گارلا یک زن آرژانتینی مبتلا به سندروم داونه. وقتی نولیا بچه بوده مهدکودک قبولش نمیکنن، میگن بچه نرمالی نیست و از عبارت هیولا برای توصیفش استفاده میکنن. نولیا گارلا تو 31 سالگی تو یه مهدکودک به عنوان مربی کار میکرد. بعضی معتقد بودن که نولیا به خاطر شرایطش صلاحیت مربیگری مهدکودک رو نداره؛ اما مربیای دیگه، خانواده بچهها و حتا شهردار از نولیا حمایت کردن و گفتن هیچ دلیلی وجود نداره که نولیا نتونه مدیریت یه کلاس رو به عهده بگیره
مرد: اصلن شما تاریخ رو بخون، از قدیم ندیما چپ دستی و زال بودن و عینکی بودن و کر و لالی یا شلی بدیمن بوده، حتمن یه چیزی دیده بودن یا میدونستن دیگه، آقا قدیمیا که الکی حرف نمیزدن
زن: چی شده که امروز این وضعیتها را بد نمیدونیم؟ به نظر میرسه به مرور که افراد چپدست و عینکی و زال مث افراد راستدست و غیرعینکی و موتیره امکان ورود بیشتر به جامعه و برقراری ارتباط رو پیدا کردن دیگه کسی بهشون نگفت معلول.
مرد: آقا ما یه همسایه داشتیم پسرش کور بود، مامانه میگفت از رو صدا میتونه تشخیص بده اتاق چند متریه، چرت میگفت ولی. من که چشم و گوش و دست و پام سالمه کلی از کارای روزانه رو ریپ میزنم اون که لاله یا کره یا پا نداره چجوری میخواد به کار و زندگیش برسه آخه؟
صدای ماه منیر: من ماه منیر هستم و میخوام با همین گوشی روایتگر داستان زندگیم باشم. از سن 14 سالگی بخاطر تصادف با اتوبوس از یک موجود دوپا تبدیل به یک موجود یک پا شدم. یه موقع دوست دارم تو خیابون با عصا میام یه موقع با پروتز میام بیرون. تازه میتونم شکل پروتزمم تغییر بدم. یه بار دوست دارم پروتزم مسی باشه کاورش یه موقع نقره ای. (صدای آوازخوانی ماه منیر).
زن: هر تفاوتی در هر اندامی از بدن انسان، باعث میشود که فعالیتهای شناختی متفاوتی ایجاد و پرورش یابند. به همین دلیل است که فرد نابینا مهارت اندازهگیری حجم یک فضای بسته را از روی صداهای محیط کسب میکند. یا فردی که پا ندارد، مهارتهای حرکتی در حالت نشسته دارد که دیگران ندارند. افراد ناشنوا زبان اشاره دارند که کلیۀ ارتباطات زبانی را با اشارات منتقل کرده و درک کنند. این افراد با داشتن این مهارتها امور زندگی خود را به خوبی افراد غیرمعلول انجام میدهند و برخلاف تصور بسیاری، مدام درحال رنج کشیدن نیستند.
زن: می دونی؟ داشتن بدن متفاوت، به معنی کنترل کردن مغز به شیوهای متفاوته. اینجوری که انسان و محیط یاد می گیرن باهم بهترین تعامل رو برقرار کنن. این می شه که افراد دارای معلولیت مهارتهای حرکتی و شناختی متفاوتی دارن. حتما دیدی بعضی ها مادرزاد دست ندارن و با گرفتن قلم مو بین دندون هاشون نقاشی های بی نظیری می کشن. در واقع اونا یاد گرفتن برای زندگی متکی به یک اندام نباشن. انقدر تو نقاشی کردن با دهن یا خوشنویسی با پا تبحر پیدا کرده که یه خطاط با دست فیزیکی تو انجامشون مهارت پیدا کرده. پس نمی تونیم بگیم چون یکی دست، پا، چشم یا گوش نداره یا بهره هوشی پایین تری داره هیچ توانایی دیگه ای نداره.
مرد: تازگی مد شده معلولا رو میبرن المپیک مدال میگیرن میان، بعد تلویزیون باهاشون مصاحبه میکنه طرف میگه من موفقیتم رو مدیون معلولیتمم، گرفتین ما رو؟
زن: خیلی از معلول ها، دقیقاً به دلیل معلولیت خود تونستن زندگی پربارتری را تجربه کنن و از معلولیت خود حس خوبی دارند. نمونۀ رایج این حالت، معلولانی هستند که در تیمهای ورزشی فعالیت میکنند، با دوستان معلول خود معاشرت و بازی و تفریح میکنند و از خیلی÷ افراد غیرمعلول زندگی شادابتری دارند.
مرد: آقا این دیگه تابلو مشخصه که یه آدم سالم زندگیش خیلی بهتر از یه معلوله، اصلن از هر نظر نگاه کنی زندگیش بهتره، میره میاد واسه خودش میچرخه کار میکنه حال میکنه معلول که این کارا رو نمیتونه بکنه
زن: نمی شه در مورد سالم یا ناقص بودن یا مثلا خیر و شر بودن معلولیت انقدر ساده نظر قطعی داد.
مرد: ینی میگی فیلم سینمایی دیدن از ندیدنش بهتر نیس؟ یه آهنگ مشتی شنیدن بهتر از نشنیدنش نیست؟ دویدن و راه رفتن بهتر از نشستن رو ویلچر نیست؟
زن: خیلی ها فکر می کنن نابینایان زندگی سیاه و پر مشقتی رو تجربه میکنن چون نمیتونن از فیلم سینمایی، مناظر زیبا یا دیدنیهای رنگی لذت ببرن. یا مثلاً افراد ویلچرنشین همیشه در حسرت راه رفتن و دویدن هستن، ناشنوایان در دنیای بدون موسیقی حتماً افسردگی بهسر دارن. خب این تصورات باعث می شن جنبههای مختلف وضعیت زندگی یک فرد دارای معلولیت رو در نظر نگیریم.
زن: معاشرت و صحبت و زندگی کردن با افراد دارای معلولیت، دقیق شدن تو عادات زندگیشون، یا خوندن زندگینامه یا یادداشتهای افراد دارای معلولیت و تأمل در مفهوم بدن و بیشتر از چهارچوب بدن، گوهر انسان باعث میشه که از این تصورات فاصله بگیریم و حتی گاهی به نقطۀ مقابل این تصورات برسیم.
افراد دارای معلولیت با تمام دشواری هایی که تجربه می کنن مانند افراد غیرمعلول زندگیهای متنوعی دارند، از خیلی موهبت های زندگی به همان اندازۀ افراد غیرمعلول لذت میبرند و تو زندگی روزمره خود فراز و فرودهای زیادی تجربه میکنن.
مرد: ما یه رفیقی داریم اسمش وحیده حرفای عجیب میزنه، اون روز داشتیم ماموریت غیرممکن میدیدیم گفت تام کروز معلولیت داره، یا داریم در مورد صدف بیوتی و اون یکی صدف حرف میزنیم میگه زاکربرگ که شرکتش اینستاگرام رو خریده معلولیت داره و اصلن رنگ شرکت زاکربرگ به خاطر معلولیتش آبیه، یه بارم گیر داده بود به اون یارو شناگره که هر چی مدال المپیک بود درو کرد که اونم معلولیت داره، دیگه داشت گند ماجرا رو درمیاورد در مورد معلولیت مسی میخواست حرف بزنه که بر و بچ بارسایی حالش رو خوب جا آوردن
زن: خب ببین موضوع اینه که خیلی از معلولیت ها تظاهر بیرونی ندارن واسه همین وقتی می شنوی فلانی دارای معلولیته تعجب می کنی. همین چال لپ که انقدر طرفدار داره هم یه جور معلولیته ولی چون دلبرانه است خیلی ها حاضرن کلی هزینه کنن که وقت خنده لپشون چال بیفته. همین عینکی که من می زنم هم یه جور معلولیته ولی چون شیکه به چشم هیچکی نمیاد.
مرد: آخرشم ما نفهمیدیم این همه چیزی که شما بهشون میگین معلولیت چی هستن یا اصلن به کی باید بگیم معلول به کی نباید بگیم یا اصلن فرق میکنه بگیم یا نگیم؟
زن: فرد دارای معلولیت کسیه که بخشی از تواناییهای جسمی، اجتماعی، حرفهای، ذهنی و روانی خود را از دست داده، یا اصلاً به صورت مادرزادی گروهی از توانایی ها رو به دست نیاورده که باید تلاش کرد توانایی هاش تا حد ممکن بیشتر بشه. به مجموعه ای از اختلالات جسمی یا روانی معلولیت گفته می شه که مانع این میشن فرد تو ادامه زندگی عادی و مستقل خود، به صورت شخصی یا اجتماعی باز دچار مشکل یا محدودیت بشه.
مرد: آخ آخ یه چی دیگه یادم افتاد، اون روز به این خواهرمون مولود همون ماجرای هیچ معلولی تو خیابون نیست رو گفتم خندید گفت نیستن چون جامعه معلوله، لامصب جامعه چجوری معلول میشه دقیقن؟
زن: بخشی از معلولیت به ارتباط بین اشخاص دارای نیازهای خاص و اجتماعی که توش زندگی می کنن مربوطه. معلولیت وقتیه که این افراد با موانع فرهنگی، جسمی و یا اجتماعی مواجه میشن، محدودیت هایی که باعث می شه این افراد از امکانات ساده ای که جزو حقوق اولیه شهروندیه نتونن استفاده کنن.
می دونی معلولیت فقط تو موانع فیزیکی خلاصه نمی شه. همین که عده ای از افراد جامعه به خاطر تفاوت هاشون از مشارکت های اجتماعی و داشتن فرصت های برابر محروم هستند از اون چیزی که ما بهش می گیم معلولیت بدتر و سخت تره. فکر کن تمام عمرت بهت بگن با تو یه سلول انفرادی باشی و یه پنجره بزرگ تو این سلول هست که می تونی جنب و جوش مردم بیرون رو تماشا کنی ولی نمی تونی بری بیرون نه که بهت بگن حق نداری بری بیرون. به خاطر اینکه اونایی که اون بیرونن اصلا دلیلی نمی بینن که تو بینشون باشی و واسه همین هیچ کجای شهر برات فضایی رو ایجاد نکردن که بتونی با خیال راحت بری بیرون.
مرد: گیر آدمای عجیبی افتادیم به حضرت عباس، حالا خوبه این همه امکانات برای معلولین تو شهر هستا.
یه کم دیگه با اینا حرف بزنم میان میگن اصلن تو خودتم معلولی فقط خودت خبر نداری
زن: این قسمت از کاکتوس هم تموم شد. از محمود رضا فرهادی، مسعود زمان از رادیو بادیو امیرحسین مددی و محمد ناظمی از شنوتو و آرزو وصله چی ، نیما شفیع زاده،شیوا آبا، محمد جودی و زهرا خانف تشکر میکنیم. یه تشکر ویژه هم داریم از مجله هنری ژوان که در معرفی کاکتوس با ما همکاری کرد