صدای گزارشگر: شما اینجا یخچال دارید خودشون میان از تو یخچاله تون وسیله بر میدارن ؟
صدای فروشنده: نه خودمون میدیم هر چی بخوان.
صدای گزارشگر: شده تا به الان کسی بیاد داخل و نبینن و به وسیله برخورد کنن بیفته و به شما خسارت بخوره ؟
صدای فروشنده: نه اینجا جا کوچیکه نه چیزی هست که بخواد بریزه زمین.
صدای گزارشگر: خب اگه یه وقت مثلا همچین اتفاقی بیفته چی میشه؟
صدای فروشنده:فدای سرش
گزارشگر: جدا؟
فروشنده: بله
گزارشگر: خب چرا؟ اگه یه فرد بینا هم بیاد و این اتفاق بیفته چی میگین؟
فروشنده: اونا آخه ندونسته برخورد کردن
گزارشگر: تو پول حساب کردن چه طورن؟
فروشنده: پول اکثرا میگیرن جلوم خودم بر میدارم
گزارشگر: هیچ وقت از یک نابینا پرسیدین که مشکلت چیه ؟
فروشنده: نه نمی پرسم
گزارشگر : شده تا حالا اصلا ازشون پول نگیرین؟
فروشنده: بعضی از موقع ها شده
گزارشگر: چرا؟ خودشون خواستن ؟
فروشنده : نه
گزارشگر: شما گفتین؟ چرا؟
فروشنده: خوب کمک دیگه
گزارشگر: چرا یعنی خودش خواسته حساب کنه شما پول نگرفتین؟ چرا فکر کردین که نباید بگیرین ازش ؟
فروشنده: چون نداره
گزارشگر: نداره پس چرا اومد توی مغازه؟ یعنی خودش واقعا مشکل مالی داره یا شما میگن من ازش پول نمیگیرم چون نمیبینه؟
فروشنده : خب همه مشکل دارن تنها این نیست که مشکل داره
گزارشگر: یعنی یک فرد غیر معلول هم میاد ازش پول نمیگیرین چون ممکن مشکل داشته باشه؟
فروشنده: نه خب اون فرق داره
گزارشگر: پس فقط چون نمیبینه ازش پول نمیگیرین
فروشنده: آره دیگه. چون باید کمک بشه
گزارشگر: خب چه فرقی داره. اونم یه آدم عادی که زندگی میکنه حالا اومده خرید میکنه.
فروشنده: احتیاج داره
گزارشگر: الان منم مشکل جسمی دارم. یعنی اینجا خرید کنم ازم پول نمیگیرین؟
فروشنده: نه
گزارشگر: اگه بگم من دو تا خونه دارم چی؟
فروشنده: خب اونکه نمیگه من خونه دارم
گزارشگر: خوب شما داری میگی از روی ظاهر میگی چون معلول من باید کمک کنم ازش پول نگیرم. چه میدونین داره یانه!
مرد: داستان مربوط به یه عكاس به اسم جیمز بیگز از شهر بريستول انگلستانه
بیگز در اثر یه سانحه بيناییش رو از دست داده بود. براي این که راحت بتونه تو خیابون رفت و آمد کنه و وسایل نقلیه اون زمان هم که کالسکه اینا بودن راحت بتونن متوجه جیمز بشن، یه عصای سفید برای خودش درست کرد.
زن: كاربرد عصا به عنوان وسيلهي كمكي برای رفت وآمد نابينايان، از قرنها پيش متداول بوده؛ ولي استفاده از عصاي سفيد به شكل امروزي و به عنوان نمادي براي شناخت نابينايان، به بعد از جنگ جهاني اول برميگرده. یعنی سال 1921میلادی.
مرد: تو ایران با وجود مشاهیر بزرگ نابینا مثل دکتر محمد خزایلی که اولین مدرسه شبانه ایران رو تاسیس کرده و یه جورایی در جامعه نابینایان ایران اعتبار و شهرتش به اندازه«هلن کلر» در دنیاست، چیزی به اسم روز ملی نابینایان نداریم اما هر سال 23 مهر به عنوان روز جهانی عصای سفید برنامههایی برگزار میشه که هدفشون آموزش تعامل با نابینایان و تاکید بر این نکته است که نابیناها هم شهروندایی با حقوق برابر هستند
زن: همون قدر که من و شمای بینا حق داریم از امکان عبور آسون از خیابونا و قدم زدن توی پیاده رو برخوردار باشیم، اونام حقشونه بتونن مثه همه مردم از امکانات عمومی استفاده کنن.
مرد: هشتاد سال پیش، دو آمریکایی به نامهای دکتر ناول پری، ریاضیدان کالیفرنیایی و دکتر هاکوبس تنبروک، که شاگرد دکتر پری و یه وکیل، نویسنده و استاد با تجربه در حقوق بود، بیانیهای در مورد حمایت از حقوق نابیناها صادر کردن و روز ۱۵ اکتبر رو که مطابق با ۲۳ مهرماهه، به نام روز «بین المللی عصای سفید» نامگذاری کردن. این بیانیه، سال ۱۹۳۸ میلادی برابر با ۱۳۱۷ شمسی از طرف فدراسیون جهانی نابینایان به رسمیت شناخته شد.
شهروز حسینی: سلام به شما و مخاطبان محترمتون خوشحالم که در خدمت شما هستم.
زن: یه نابینا فقط نابیناست. حتی درباره دیدنیها هم میشه باهاش حرف زد، چه برسه به شنیدنی ها و موسیقی. نوع رفتار آدما با نابیناها جوریه که انگار با معلول ذهنی یا فردی کم هوش طرفن. باید بدونیم نابینا فقط نابیناست و دلیلی نداره وقت صحبت باهاش مثه یه بچه حرف بزنیم یا تصور کنیم قادر به برقراری ارتباط نیست.
مرد: «عصای سفید» یه سمبل بین المللیه که برای رعایت و تدوین حقوق نابینایان به دولتها و کشورها و مؤسسات نابینایی جهان توصیه شده. قدمت عصا حتی بیش از چرخه.عصا تو دورههای مختلف بر اساس نوع استفادهش، سمبل چیزهای محتلفی بوده؛ مثلاً عصای موسی مفهوم معجزه داشته و عصای سلطنتی نشانه قدرت، تفاخر و امر به اطاعت بوده و عصای یه گدا هم سمبل درخواست بوده.
فریبا حسنی: سلام منم خوشحالم که امروز در خدمت شما هستم .
مرد: از بدو تولد نابینا بودین هردوتا؟
مهمانان: بله
مرد: هرکدوم چند سالتونه ؟
فریبا حسنی: من متولدسال ۶۲ هستم
شهروز حسینی: من ۶۸
مرد: ما از مخاطبهامون پرسیدیم که چه سوال هایی دارید که میخواین از افراد نابینا بپرسید در مورد زندگیشون یا هر چیزی مثلاً یه سوالی که پرسیدن اینه که رنگ و چه جوری تشخیص می دید؟
شهروز حسنی: جواب این سوال دو بخش داره. یعنی یه قسمتش مربوط میشه به افرادی که از ابتدا نابینا بودند و یک بخشی هم مربوط میشه به افرادی که بعد از مدتی نابینا شدند . کسانی که بعدا نابینا شدن یعنی اول بینایی داشتن بعد بیناییشون رواز دست دادن. خب کامل رنگ رو میشناسن. البته اگر تو سنی باشند که دیگه رنگ و یاد گرفته باشند سن مثلا پنج سالگی ۱۰ سالگی اونا کاملا رنگ رو می شناسند ولی ما که از ابتدا نابینا بودیم تصور خاصی از رنگ نداریم و فقط میونم یه سری رنگ روشن هست یه سری رنگ تیره یعنی اصلاً هیچ تصور خاصی از رنگ وجود نداره فقط اسمشون رو بلدیم .
الهام یوسفیان: نابینا به دنیا آمدم. همه زندگی نابینا زندگی کردم و فقط قدرت تشخیص نور دارم و هرگز رنگ ها رو توی زندگیم ندیدم. بعضی از دوستان ما مدعی هستند که با لمس پارچه یا اشیا میتونند رنگشون رو بگن من همچین تجربه و ادعایی ندارم ولی خب نمیدونم شاید اون ها بتونن این شکلی باشند.
مرد: خب الان مانتویی که مثلا فریبا خانوم پوشیده چه رنگیه ؟
شهروز حسینی: خودش میدونه چه رنگیه .
فریبا حسنی: ببینین یه سری نابیناها البته به سه قسمت تقسیم میشن یه سری نابیناهایی هستن که بهشون میگن نابیناهای مطلق یعنی اصلا حتی نور رو هم نمی بینن یه سری هستن کم بینایان که میتونن نور تشخیص بدن و حتی بعضی وقتها بعضیشون میتونن رنگ رو هم تشخیص بدن. جلوی پاشون رو میبینن یه سری هام داریم که نیمه بینا هستن اینا دیگه هم رنگ و میتونن میبینن هم همه چیو تقریباً می بینن ولی محدودتر از افراد بینا. باید دید درصد بیناییشون در چه حده که بتونه رنگ رو تشخیص بده یا نه و مثلاً من خودم بچه که بودم بیشتر از الان میدیدم رنگ رو. ولی الان هرچیو ببینم نمیتونم تشخیص بدم.
مثلا میدونم آبی چیه چه رنگیه مثلا سبز چیه ولی نمیتونم بفهمم مثلاً لباسی که دارم چه رنگیه مگر اینکه بپرسم.
مرد: خب چجوری لباس میخرین؟
فریبا حسینی: اصولاً اکثر بچههای نابینا با کسایی که بیشتر بهشون اطمینان دارن یا اینکه میدونن سلیقشون چیه میرن خرید خوب اونایی هم که دوست دارن خودشون برن با کمک فروشندهها یا میتونن فروشگاههای خاصی رو انتخاب کنن که فروشنده بشناستشون سلیقشون رو بدونن. الان مثلا من خودم با کمک خواهرام میرفتم خرید زمانی که زنجان بودم. ولی فروشگاههای خاصی میرفتم . دیگه همه میدونستن سلیقه من چیه مانتویی که می خریدم میدونستن چه تیپ مانتویی دوست دارم. یا روسری که می گرفتم به خصوص اون موقع باید کمکم میکردت که ببینم بهم میاد، نمیاد کلاً اگر یه نابینا بتونه با بینا بره خرید یا فروشنده کمکش کنه خیلی بهتره .
مرد: خوابم میبینین؟
شهروز حسینی: خوده من توی خوابم هم نابینام. چون از اول نابینا بودم تو خوابم هم نابینا هستم ولی اونایی که قبلا بینایی داشتن و از دست دادن خواب میبینن. منم خواب میبینم البته
مرد: چجوری خواب میبینی؟
شهروز حسینی: مثل الان هم اینجوری که تو بیداری هستم تو خوابم هستم
فریبا حسنی: الان من سایه شمارو میبینم. توی خواب هم دقیقا همینه افرادی که میبینیم همینجوریه که الان می بینیم .
شهروز حسینی: مگر اینکه بینایی داشتم حالا از دست داده باشم که اون موقع خوابهامم بیناییه ولی ما که مادرزادی نابینا هستیم تو خواب هم نابینا.
مرد: شده برید یه سوپر مارکت خرید بکنید و طرف از شما پول نگیره؟
شهروز حسینی: نه. ولی خب به جز سوپر مارکت چرا پیش اومده مثلاً یه بار رفته بودیم یه جایی برای غذا خوردن بعد ساندویچ خوردیم پا شدیم بریم حساب کنیم گفتند که یه نفر قبل شما حساب کرد رفت و ما موندیم که یعنی چی ؟ هر کاری هم کردیم دیگه از ما پول نگرفتن گفتم خوب پولش رو گرفتم دیگه دوباره نمیتونم بگیرم که. این بنده خدا هم رفته بود ما نمیتونستیم پیداش کنیم. این اتفاقا بعضی وقتا میافته مثلا یه دفعه طرف کرایه تاکسی حساب میکنه پیاده میشه ما ممکن متوجه نشیم.
صدای گزارشگر: شده تا حالا مسافری سوار بکنید که معلولیت داشته باشه؟
راننده تاکسی: بله
گزارشگر: چی بوده معلولیتشون؟
راننده: معلولیت از پا بود من ویلچرشو گذاشتم عقب خودش هم نشسته جلو. ما کاری با مسافر نداریم تا الان هم مشکلی پیش نیومده .
گزارشگر: اگه یه وقتی مسافری براتون پیدا بشه که مشکل بینایی داره شما چه رفتاری باهاش می کنید ؟
راننده: تا حالا پیش نیومده ولی بالاخره آدم دستشو میگیره مینشونه هر کجا رفتن اونجا هم کمکش میکنه که به مقصدش برسه.
گزارشگر: اگر خودش ازتون کمک نخواست چی بازم کمکش میکنید ؟
راننده: وظیفه است مگه اون ویلچری از من کمک خواست؟ این وظیفه است بالاخره برای هر انسان سختی هم نداره به اینجور افراد آدم باید کمک بکنیم. من نه تنها پیرمردی که میبینم کنار خیابون میخواد رد شه نگه میدارم دستشو میگیرم می برم اون طرف خیابون حالا اینکه هیچی حالا مسافرمون هم هست.
مرد: این مدل درستیه؟ محبت کردن این ریختی؟
مهمانان: نه.
مرد: چه حسی میشین وقتی همچین اتفاقی میفته؟
شهروز حسینی: همون حسی که اگر شما این اتفاق میافته پیدا میکنید. یعنی هیچ فرقی نمیکنه یعنی شما اگر الان ندونی یه نفر غذا تو حساب کرده رفته بری ببینی قضات حساب شده هر حسی بهت دست بده به منم همون حس دست میده.
مرد: یه ذره فکر کنم فرق میکنه اصلا نمیخوام وارد ادبیات خاصی بشم
فریبا حسنی: فرقش تو اینکه ما معلولیم شاید برای شما اتفاق بیفته فکر نکنید که ترحمه خوشحالم بشید تازه
مرد: من ممکن بگم خب طرف از تیپ من خوشش اومده گفته حالی بهش بدم.
شهروز حسینی: اون طرف اصلا هیچ تصوری از اینکه اون نابینا ممکنه وضعش از منم بهتر باشه داره غذا میخوره اصلاً همچین تصوری ندارن
فریبا حسنی: همین که میبینه نابیناست فر میکنه باید حساب کنه
شهروز حسینی: متاسفانه تصور اشتباهی که جا افتاده و البته این یه ریشه تاریخی داره و خب قدمت چند صد ساله داره به این راحتی هم نمیشه تغییرش داد ولی به هر حال باید از یه جایی شروع کرد الان یکم کمتر شده ولی هست همچنان وجود داره.
پیرمرد فروشنده: ما برخوردی با اینا نداریم اینها پول مین ما هم جنس بهشون می فروشیم. پول اسکناس میدن هر چندی که دارن ۵ تومنی ۱۰ تومنی مابقی هم برمیگردونیم میگم ۲ هزار تومنی ۵ هزار تومانی بدون جایی که پول میزارن بخوان به کسی بدن بدونن چند تومنی هست.
گزارشگر: تا حالا شده پول کم یا زیاد بدن خودشون ندونن؟
پیر مرد فروشنده: نه. تا حالا نه پول اضافه دادن نه کم. مبلغی که در میارن خودشون میدونن چقدر خودشون بستهای گذاشتن میدونن چند ایه .
زن: عصای سفید سمبل حقوق نابیناهاست. یه نابینا میتونه با استفاده از اون به جای چشم، محیط اطرافشو مورد شناسائی قرار بده و با امنیت رفت و آمد کنه. قانون عصای سفید، تصویر جدیدی از نابیناها تو جامعه ترسیم میکنه و از افراد نابینا میخواد به منظور حمایت از منافعشون از تمام مفاد این قانون مطلع باشن و اون رو به تأیید دولتهاشون برسونن.
مرد: دولت موظفه نابیناها رو تشویق کنه توی تمام امور اجتماعی و اقتصادی جامعه شرکت کنن و در نتیجه به کار و اشتغال برسن.
زن: نابینایان، حق استفاده آزادانه از خیابونا و بزرگراهها، پیاده روها و همه مکانهای همگانی و همینطور وسایل حمل و نقل و اماکن عمومی رو دارن.
مرد: رانندههایی که با وسایل نقلیه خود از خیابون میگذرن، در صورت نزدیک شدن به نابینایی که از عصای سفید یا متالیک استفاده میکنه یا اینکه سگ راهنما به همراه داره یا از بازوبند نابینایی استفاده میکنه، موظفن که احتیاط کنه تا صدمه ای به اون نابینا وارد نشه.
زن: هر شخص یا سازمانی که بخواد بطور غیر مجاز در استفاده شخص نابینا و یا معلول از تسهیلات همگانی محدودیتی ایجاد کنه یا اینکه حقوق نابینایان عاقل و بالغ رو نادیده بگیرد، باید مجرم شناخته بشه.
مرد: خب شما سر کار میری آقای شهروز خان؟
شهروز حسینی: تقریباً
مرد: تقریبا چجوری میرن سر کار؟ ما یا میریم یا نمیریم تقریبی نداره!
شهروز حسینی: خب کارمن حالت پاره وقت داره واسه همین گفتم تقریباً
مرد: چیکار میکنی؟
شهروز حسینی: من تو یه شرکت خصوصی اپراتور تلفنم
مرد: اونجا همکارات نابینان، بینان یا ترکیبی چه جوریه؟
شهروز حسینی: توی اون شرکت خب پرسنلش همه بینا هستن. بخش اپراتوری که من و ۲، ۳ نفر دیگه هستیم همه نابیناییم.
مرد: یعنی با بقیه پرسنل ارتباط دارید؟
شهروز حسینی: بله. تعامل کاری که نمیتونیم داشته باشیم چون ما فقط تلفن و وصل میکنیم یعنی اگر کسی باهاشون کاری چیزی داشته باشه ولی خب ارتباط غیرکاری خوبی با خیلی هاشون داریم اونا هم خیلیاشون اولا تصور دیگری داشتن الان خیلی متحول شدن.
مرد: چه تصور دیگهای داشتن؟
شهروز حسینی: تصور والا همان تصور قالبی که تو جامعه وجود داره. یه تصوری که مردم از ما دارن اینه که نابینا ها افرادی هستن که نمی تونن و مثلاً اینا خدا بهشون نظر داشته باعث خیر و برکت ما میشن اگه ما یه کمکی بهشون بکنیم .
مرد: نابینای خلافکار نداریم؟
مهمانان: چرا
مرد: خب پس چرا میگیم روشندل؟
شهروز حسینی: ما اصلا مشکامون با همین کلمه هم هست. اصولا ما جامعه ای داریم که یا افراط میکنه یا تفریط و ما خیلی جاها روشن دلیم خیلی جاها کور. مثلاً از ده نفر بپرسیم ۴ نفرشون میگن روشندل 4تاشون میگن کور دوتا اون وسط بگن نابینا مثلا. خب این شرایطی هست که وجود داره به هر حال
مرد: خب اینا نگرششون چجوری شده همکاراتون؟
شهروز حسینی: اونجا تعامل داشتیم باهاشون بهتر شدن. اما اوایل اون قسمتی که ما مستقر شدیم خوشبختانه قسمت خوبی از شرکته. یه میز در اختیار ما قرار گرفت ما توی قسمت آی تی شرکت مستقریم. اینا نمیدونستن که ما میتونیم با کامپیوترم کار بکنیم بعد فهمیدن یه کامپیوتر به ما دادن. بعد فکر میکردن باید خودشون همه کاراشو بکنن بعد ما توجیهشون کردیم که ویندوز هم حتی خودمان میتونیم نصب کنیم. البته قانون شرکت این بود که نباید این کارو بکنیم. بعد یه سری نرم افزارها رو خودمون نصب کردیم نمیدونستن ما میتونیم تنظیم هم بکنیم بعد همه این کارا رو که کردیم تازه فهمیدم کار بدی کردیم تو شرکت کسی به جز مسئول آی تی نباید این کار رو میکرد از اون به بعد متوجه شدن که خلاصه اگه به ما بگین کارتون رو راه نمیندازیم بذار باشه بعد و فلان خودمون انجام میدیم.
مرد: شما چی فریبا خانم شمام کار میکنید؟
فریبا حسنی: من در زنجان بله حدود ۹ سال در علوم پزشکی کار می کردم. بیشتر نابیناها اینجوری جا افتاده که توی تلفن خونه ها کار می کنند
مرد: چرا اینجوریه؟ مگه کار دیگه نمیتونن انجام بدن؟
شهروز حسینی: خب این یه نوع بیکاری کاذب. با انواع و اقسام مدارک تحصیلی ما داریم توی اپراتوریا کار میکنیم
فریبا حسنی: همینشم الان دیگه نمیدن. همین تلفن خونه رو هم الان بیناها تحت کنترل گرفتن. اینم دیگه اصلاً برای نابیناها نیست.
مرد: من خیلی ها رو می شناسم مثلا طرف دکترای حقوق داره.
فریبا حسنی: الان خیلی بهتر شده الان ما وکیل نابینا داریم. یا روانشناس میتونه مشاوره تلفنی بده. من خودم رشتهام حقوق. اون موقع که فارغالتحصیل شدم زنجان فرهنگش این حد نبود. الانم اونجا قبول ندارن که یک نابینا بیاد وکیل بشه. اما تهران شرایطش فرق میکنه اما الان نابینا ها می تونن به جز تلفن خونه کارهای دیگه هم انجام بدن.
مرد: خب پس الان چرا کار نمیکنی؟
فریبا حسنی: من ۹ سال و تقریباً ۲ ماه کار کردم بعد با انتقالیم موافقت شد. اومدم تهران هرجایی که فکرشو بکنید مجلس، ریاست جمهوری،علوم پزشکی، دانشگاه های علوم پزشکی هرجایی که فکرشو بکنید رفتم گفتن نه. انتقالی از اونور تایید شده از اینور تایید نشد . بعد یکی دوبار علومپزشکی به من گفتن که چارت این که طلاق بگیری!
مرد: که چی بشه طلاق بگیری؟
فریبا حسنی: که مثلا بمون همینجا سر کار شوهر چیه. واسه چی اصلا ازدواج کردی.
مرد: اصلا چی شد شما ازدواج کردید؟
فریبا حسنی: توی سایت گوش کن. یه سایت مربوط به نابینایان اونجا دوتامونم یه جورایی کار می کردیم کارهای کامپیوتری انجام میدادیم تولید محتوا . شهروز اونجا خودش ادمین بود. اونجا با هم آشنا شدیم و بعدش دیگه خانوادهها رو در جریان گذاشتیم.
شهروز حسینی: البته اونجا خیلی از این ازدواجا اتفاق افتاد. این سایت مخصوص نابینایان گوش کن دات آی آر هست بزرگترین سایت فارسی زبان نابینایان. برای سرچش هم میتونن محله نابینایان رو تو گوگل سرچ کنن . اینجا قبل از ما یا بعد از ما خیلی از این اتفاق افتاد با هم آشنا شدن و ازدواج کردن.
مرد: خب چجوری بود دوست بودین یا یهو به خانوادهها گفتین؟
شهروز حسینی: قبل از اینکه بخواهیم تصمیمی برای ازدواج داشته باشیم دوسال همینطوری همدیگر رو میشناختیم همکاری داشتیم با هم توی اون سایت. ارتباط نزدیک به این شکل با هم نداشتیم بعداً هرچی گذشت خب یه خورده بیشتر با هم آشنا شدیم بعد دیگه
فریبا حسنی: بعدش مسافرت مشهد بود که من و خواهرم بودیم که از طرف انجمن نابینایان ایران بود که مادر شوهرم اونجا آمده بودن. اینجا خانواده اش رو دیدم ولی باز قرار نبود. ولی بعد مادربزرگش همه اکیپ دوستای ما رو دعوت کرد خونه شام. رفتیم و بعد از اون ماجراهای خواستگاری پیش اومد.
مرد: مثلا مامانت گفت این دختری که انتخاب کردی خیلی خوشگله همچین چیزی گفت بهت؟
شهروز حسینی: نه اوایل اصلا هیچ صحبتی در این باره باهاش نکردیم. اون خودش اومده بود و دیده بود میگفت خیلی خوبه منتها فقط خوبه. زنت نباشه ولی. بعد که قضیه رو جدی کردیم کم کم اولش مخالفت کردن البته تقصیر هم نداشت کسی. اطلاعات کم به مردم میرسه تصور اینکه دوتا نابینا بتونن با هم زندگی بکنن و به مشکل بر نخورن تصورش یه کم سخت بود.
فریبا حسنی: تقریبا اول دی بود شهروز از من خواستگاری کرد. من گفتم به من نگو برو به مامانت بگو هر وقت مامانت رو راضی کردی بیا
مرد: آقا این خیلی خطرناکه خیلی باهوش
فریبا حسنی: بعد رفته با مامانش صحبت کرده بود دو تا از دوستامون که دوتا خانوم که از بچگی نابینان اصفهانی هستن. از بچگی با هم زندگی کردن. بعد اینکه از مدرسه نابینایان اومدن بیرون دو تایی با هم خونه گرفتن و الان ۵۶ سالشون. اونا با مامانش صحبت کرده بودن که تو بیا خونه ما اگر دیدی ما دوتا نمیتونیم باهم زندگی کنیم تو بدون که این دوتا هم نمیتونن. مادرشوهرم رفته بود با یکی از دوستاش. اینا خریدشون چند جور غذا براشون پخته بودن. همه کاری براشون کرده بودن. اصلا مادرشوهرم بعدن به من میگفت من خودم خیلی کم آوردم گفتم اینا دیگه کی هستن. ما ۱ بهمن نامزد شدیم ولی بعد از عقد مون ازدواج در حقیقت من از میوه های عروسی که مونده بود کمپوت سیب درست کردم بردم خونه مادرشوهرم اولین بار بود داشتیم میرفتیم بعد از عروسی. گفت تو خودت درست کردی؟ گفتم آره دیگه پس کی؟ یکم باورش نشد. چون اصلا اجازه نمی داد وقتی عقد بودیم من کار کنم خونه اونا فقط ظرف اینا اصلاً نمی ذاشت سر گاز برم. حالا نمیدونم چرا احترام بود یا هرچی.
مرد: خطرناک نیست براتون؟
فریبا حسنی: نه! بعد دیگه من برای تولد شوهرم مادرشوهرم خودم کیکهای مختلف پختم بردم گفتن این اصلا هنرمند. الان هرکسی از مادرشوهرم بپرس دوتا نابینا میتونن باهم زندگی کنن؟ میگه که صد در صد چون ما تونستیم خودمونو ثابت کنیم اونایی که معلول هستن باید تلاش کنن خودشون رو ثابت کنن بعد بتونن راحت زندگی کنن.
الهام یوسفیان: اگه بخوام در مورد تجربه نابینایی حرف بزنم شاید مهمترین نکته که باید بگم اینه که همه نابیناها مثل هم نیستن و اینکه شما یه نابینا رو می شناسید و نسبت بهش تجربه پیدا می کنید ضرورت نداره همه نابیناها از اون جهت شبیه هم باشن. مثلاً فرض کنید من خودم یه برادر نابینا دارم کمتر از سه سال با هم تفاوت سنی داریم. میزان بیناییش تقریباً اندازه منه اما کارهامون رو به شکلی متفاوت از هم انجام میدیم. مثلا من فضای مجازی رو خیلی دوست دارم. به عکس و رنگ و این چیزا خیلی علاقه دارم ولی اون خیلی متفاوته و اینکه شما فکر کنید که خب نابیناها باید همه شبیه به هم باشند خیلی تصور نادرست ایه همونطوری که مثلاً همه زنها مثل هم نیستن یا همه آسیایی تبارها. ما هم تفاوت هایی داریم مثلاً اگر یه نابینایی به شما گفت من سه هزار تا شماره تلفن حفظم دلیلی نداره که یک نابینای دیگه هم همینطور بشه.
مرد: دعواتون میشه؟
فریبا حسنی: نه چون با هم دوست بودیم و دیدیم سلیقه هامون جوره اونجوری که زن شوهر های دیگه دعوا میکنن ما دعوا نمیکنیم.
شهروز حسینی: بیشتر دعوا میشم
فریبا حسنی: بعضی وقتا کارایی انجام میده که مثلاً یکم تنبل میشه.
مرد: آخرین جایی که مثلا دعواش کردی چی بود؟
فریبا حسنی: نه دعواش نمیکنم که میگم حواستو جمع کنیها این کارو باید بکنی.
مرد: آها دعوا نمیکنی دستور میدی
شهروز حسینی: مثلا یه جا باید زنگ بزنیم میگم خوب باشه
فریبا حسنی: میگم باشه نه الان برو بزن الان وقتشه
شهروز حسینی: مثلاً ۵ دقیقه هم من اجازه ندارم دیرتر زنگ بزنم. میگم بزار من این کارم تموم بشه میگه نه
فریبا حسنی: انصافاً شهر روز خیلی لوس. به مامانش هم میگم تو بچه اتو خیلی لوس بار آوردی این باید یه ذره روش زندگیش عوض بشه من بهش گفتم باید مدل من زندگی کنی چون ما الان دیگه یه حقوق داریم دوتا نداریم باید با همین ساخت باید یکم فعال تر بود.
مرد: خوب اگه اشکال نداره بریم در مورد چیزهای خصوصی تر حرف بزنیم . ببین از نظر یه آدم بینا شاید تصور و تجسم اینکه زن و شوهر نابینا بتونن رابطه عاطفی و احساسی و جنسی کامل داشته باشن شاید غیر قابل تصور باشه. چون بخشی از این ماجرا در واقع دیدن همدیگهاس. یعنی مثلا من یه نفر رو میبینم از قیافش خوشم میاد از اندامش خوشم میاد جذب میشم بعد اون اتفاق هایی که از نظر هورمونی و شیمیایی تو مغزم میافته. برای شما این چه شکلیه ؟ چه اتفاقی میافته تو ذهنتون ؟
فریبا حسنی: تصوری که بینا ها دارن چون بینا هستن این شکلی تصور می کنن مثلاً مسائل احساسی از نظره نابینا همون مسائل احساسی از نظریه بیناست بدون دیدن یعنی هیچ تفاوتی بین روابط احساسی توی زن و شوهر بینا و نابینا وجود نداره چون احساس همونه، رابطه همونه فقط یه دیدن فاکتور گرفته میشه. از نظر نابینا این کمبود اصلا احساس نمی شه چون از اول ندیده خوب نابینا میاد از حسای دیگه استفاده میکنه به جای حس بینایی به جاش از حس شنوایی استفاده میکنه یا از احساسات دیگه استفاده میکنه. بینا چرا فکر می کنن این اتفاق برای نابینا ها به نحو احسن نمی افته چون همه چی از دریچه بینایی خودشون میبینن و فکر می کنند چشم اصلی ترین فاکتور ولی نیست اصلی ترین فاکتور همین احساس
شهروز حسینی: ببینید حالا وقتی من یه فیلم کوتاهی کار کردم با یه نفر. توی این فیلم نشون میداد که یه فردی از این تلفن های گردون های قدیمی داده بودن. بعد جریان فیلم اینطوری بود که این گوشی رو برمی داشت زنگ میزد به ۱۱۸ بعد اونجا اپراتورهای مختلف داره دیگه این فرد داشت میگشت دنبال یکی از این اپراتورها بعد می گرفت تا رندوم این اپراتوری که مدنظرشه جواب بده. پیش رو گرفت نشان می دهد که زمان داره تغییر میکنه مثلا صبح شد سحر شد شب شد فردا شد تاااااا اینقدر زد که اون اپراتوری که میخواست یه خانم بود اون جواب داد. خواست نشون بده که مثلا این طرف از صدای اون خانم که اپراتور خوشش اومده بعد هی میخواد بهش بگه که من از تو خوشم اومده خانوم هی میگه که اگر با من کاری نداری من قطع کنم و قطع می کنه. آخر بعد این همه مدت که زحمت کشید پیداش کرد قطع میکنه و نمیزاره این حرفش رو بزنه بعد آخر فیلم تازه بیننده میبینه که این عصاش از تو کیفش در میاره را میافته میره. من نقشه اون آدم بازی می کردم و بیننده تا لحظه آخر نمی فهمه که من نابینام. یعنی می خوام بگم حتی برای شما هم ممکنه پیش بیاد زنگ میزنی به یه جایی و نهایتا ممکن شما از صدای اون خانمی که پشت گوشی داره حرف میزنه خوشت بیاد. ممکن شما اصلا مجبور بشی دوماه صبر بکنی تا این آدم رو ببینی. با صدا فقط در ارتباطی زمانی که طرفو میبینی شاید تصورت از زمانی که صداش شنیدی از صفر تا صد عوض بشه ممکن خوشتون نیاد ازش ولی احتمال ۹۰ درصد خوشتون میاد چون شما دیگه حسی به اون آدم پیدا کردی بعداً ظاهرش رو دیدی این فرق که توضیح دادم.
مرد: خب من سوال آخرم بپرسم. لطفاً جواب شخصی به من بدید .بزرگترین مشکلی که توی کشور باهاش داری برخورد میکنی چیه؟
شهروز حسینی: مشکل فرهنگ و اشتغال
فریبا حسنی: مشکل اشتغال که من خودم باهاش دارم دست و پنجه نرم می کنم . خیلی دنبال کار گشتم تو تهران. من با ۹ سال سابقه کار به هر کسی زنگ میزدم میگفتم نابینام میگفتن نه. میگم من تو فلان سایت کار کردم رزومه دارم میگن نه. یعنی هنوز جا نیفتاده که نابینا به راحتی بتونه توی ایران کار بکنه.
شهروز حسینی: ببینید مشکل فرهنگی جای خودش مشکل قانونی هم ما داریم الان ما توی سطح بین المللی خیلی معاهده و کنوانسیون داریم که اتفاقاً ایران هم طبق معمول همینجوری امضا کرده نمیدونه چی امضا کرده و مثلاً ما داریم کنوانسیون حقوق افراد دارای معلولیت این کنوانسیون جهانی و 100 کشور عضو هستن. این میاد نظارت میکنه به کشورهای عضو که شما چقدر مفاد این کنوانسیون رو اجرا کردین و ما همیشه یه گزارش الکی میدیم که داریم انجام میدیم و میره. مثل پرسپولیس استقلال دیدین میگن ما بدهکار نیستیم ولی کلی بدهکارند اینا هم میگن ما اجرا میکنیم ولی اجرا نمی کنن. مثلاً ما یه معاهده در سطح جهانی داریم که شما میتونی بدون کپی رایت به همه محتواها دسترسی داشته باشی این توی ایران هم امضا شده ولی اجرا نمیشه مثلاً همه اینا توی قانون جامع حقوق افراد معلول که توی مجلس امضا شد هست اما این لازمه اش اینه که اجرا بشه واقعی اجرا بشه ولی متاسفانه ما فعلا این خلاء قانونی رو داریم فعلا گفتند تا ۹۸ صبر کنید ببینیم چی میشه .
مرد: نقش من بینا و شمای نابینا توی رسیدن به اون نقطه مطلوب چیه؟
شهروز حسینی: نقش من نابینا تلاش برای گرفتن حق و حقوق. این تلاش ممکنه تلاش مضاعفی باشه توی کشور ما چون خیلی از جاها خیلی مسائل حل شده است مثلاً اگر حقی در یک کشور توسعه یافته داشته باشیم اونا خودشون واقف هستند شما لازم نیست تلاشی بکنید اونا میارن در خونه تقدیم می کنند ولی اینجا داستان فرق میکنه.
برای شمای بیناهم شاید تصور درست از ما باشه. هرکسی البته به تنهایی نمیتونه البته شما میتونید همین الان برید یه انجمن و تشکل جایی رو پیدا کنید که مربوط به نابیناهاست و بگید من می خوام با این قشر آشنا بشم ولی نمیشه توقع داشت ۸۰ میلیون آدم ایرانی بیان انجمن بگن ما میخوایم نابینا ها روبشناسیم. استاد پرویز پرستویی برای بازی توی فیلم بید مجنون ایشون نزدیک دو سه ماه توی مدرسه شبانه روزی که ما خودمون اونجا دانشآموز بودیم و می دیدمش اونجا شبا می خوابید و زندگی می کرد که فقط بفهمه نابیناها چه شرایطی دارن چه تواناییها و مشکلات و ویژگیهایی دارن و بعد رفت و فیلم رو بازی کرد یه سری فعالیتها هم ما باید انجام بدیم مثلا اگر کمپینی را بندازیم و مردم رو با خودمان آشنا بکنیم و اگر ما این قدمها رو برداریم مردم فقط کافیه به ما بپیوندند اگر کمپینی هست شما فقط کافیه لمسی روی گوشیتون بفرمایید و عضو کمپین بشید تا ببینید ما کی هستیم.
مرد: وقتی توی یه جمعی هستین که فرد نابینایی هم تو اون جمع هسّت وقتی یه حرفی رو می زنین و متوجه می شین که اون فرد نمی دونه الان کیه که داره حرف می زنه، بهتره خودتون رو دوباره معرفی کنین. یا مثلا اگه طرف صحبتتون یه فرد نابیناس بهتره بهش بگین که مثلا فلانی من وحید هستم می خوام ببینم نظر تو در این مورد چیه؟
زن: البته وقتی متوجه شدین که شخص نابینا دیگه صدای شما رو می شناسه و می تونه تشخیص بده بهتره دیگه هی اسمتون رو توی حرف هاتون تکرار نکنین چون علاوه بر این که برای بقیه افراد خوشایند نیست، برای فرد نابینا هم می تونه ناراحت کننده باشه
الهام یوسفیان: نکته مهم اینه که در مورد هر کس شخصی بودن رودر نظر بگیریم این در مورد کمک کردن هم صدق میکنه. مثلا من یه وقتایی میرم جایی و وقتی میخوان از من پذیرایی بکنن میگن لیوان آب رو گذاشتیم ساعت ۶ یا ظرف میوه رو گذاشتیم ساعت ۹ واقعا نیازی نیست من دستمو خیلی آروم میبرم روی میز با فرض بر اینکه چیزی اونجا هست و اصلا می شنوم که چیزی جلوی من گذاشتن. همیشه وقتی پشت میز میشینم پیش فرضم بر اینه که یه چیزایی روی میز هست بنابراین سعی می کنم آروم دستم رو ببرم و چیزی که می خوام پیدا کنم. در مورد شیوه راهنمایی کردن چیزی که استاندارد اینه که معمولا افراد نابینا ترجیح است که بازوی راهنما شون رو بگیرن. به این دلیل که فرد نابینا هنوز میتونه جهت یابی و حرکت رو کنترل کنه و فرد بینا هم هر دو دستش آزاده و اینجوری نیست که مثلاً اگر بخواد دست من رو بگیره در واقع یکی از دستاش رو از دست میده نمیتونه در رو باز کنه یا اگر وسیله ای داره حمل میکنه این کار رو براش مشکل کنه برای همین ترجیح اینه که فرد نابینا بازوی فرد بینا رو بگیره. من شخصا نیازی ندارم که همراهم مرتب بهم بگه بپیچ به چپ یا داریم میریم به راست یا الان اینجا پله هست. من این رو از روی حرکات بدن شخص همراهم احساس میکنم. اما شاید شخص نابینایی لازم باشه که بهشون بگین برای همین بهترین راه اینه که باهاشون صحبت بکنید و بپرسین که الان چطوری باید بهشون کمک کنید.
مرد: قبل از این که محلی رو که یه فرد نابینا توش هست ترک کنین، بهتره باهاش خداحافظی کنین و بهش اطلاع بدین که دارین اونجا رو ترک می کنین تا به هوای این که شما اونجا هستین با شمایی که دیگه اونجا نیستین حرف نزنن.
زن: خیلیها معتقدن افراد نابینا شرایط پزشکی متفاوتی نسبت به بقیه دارن، باید اینو بدونیم که افراد نابینا فقط «یه» مشکل پزشکی دارن و اونم اینه که قادر نیستن اطرافشون رو با چشم ببینن ولی بقیه کار ها رو می تونن مثل افراد دیگه انجام بدن.
مرد: صد سال پیش یکی از اولین اقدامات برای کمک به نابیناها در آلمان انجام شد؛ آلمانیها برای کمک به کسایی که تو جنگ جهانی اول نابینا یا مصدوم شده بودن، شروع به تربیت سگهایی کردن که بتونن به این افراد برای انجام یک سری از کارهای روزمره کمک کنن، بعد از اون کشورهای دیگهای مثه امریکا هم از این سگها استفاده کردن و آرام آرام این فرهنگ وارد کشورهای مختلف شد، به این سگها میگن سگهای راهنما
زن: تو خیلی از کشورها سگهای راهنما با تمرینهای مختلفی که میبینن، نقش پررنگی تو زندگی نابینایان دارن. مثلا این سگها به صاحبشون دکمههای آسانسور رو نشان میدن یا وقتی با صاحبشونن مشغول هیچ کار دیگهای نمیشن، حتی اگر غذا یا سگ دیگهای رو ببینن.
مرد: ویژگی اصلی سگهای راهنما اطاعت نکردن از دستورات صاحباشونه، مثلا اگه فرد نابینایی پشت چراغ قرمز باشه و صاحبش دستور بده که حرکت کنه، در صورتی که ماشین بیاد سگ حرکت نمیکنه، در واقع این سگها در صورت وجود خطر، دستور صاحبشون را اجرا نمیکنن.
زن: ماجراهای مختلفی از نقش سگهای راهنما تو زندگی نابیناهای کشورهای مختلف وجود داره. چین از کشورهاییه که مردمش درک زیادی از نابینایی ندارن. تو چین یه سگی به نام جنی که به زندگی یه زوج نابینا کمک میکنه خیلی معروف شده، مثلا وقتی یکی از افراد این خانواده با جنی میره خرید، اگه جنسی رو با مارک اشتباه انتخاب کنه جنی وایمیسته تا به صاحب نابیناش این موضوع رو اطلاع بده.
مرد: حتی چند وقت پیش یه سگ راهنما به نام اورلاندو زندگی صاحبش را نجات داد، صاحب اورلاندو روی ریل قطار افتاد و اورلاندو دقیقا کاری رو کرد که بهش آموزش داده بودن: رفت کنار صاحبش و اونقدر واق واق کرد تا مردم به کمکش اومدن.
زن: وقتی می خوایین با یه فرد نابینا حرف بزنین اگه از جملههایی مثل ” بعدا می بینمت ” یا ” آخرین فیلمی که دیدی چی بود؟ ” استفاده کردین، احساس خجالت و شرمساری نکنین. درست همونطور که یه نفر با صندلی چرخدار پیاده روی میکنه ، یه نابینا هم می تونه فیلم گوش کنه.
مرد: ممکنه اوایل تعامل با یه فرد نابینا یه کم دلهره آور باشه و ندونین چی کار باید بکنین اما اگه ذهن بازی داشته باشین، متوجه می شین افراد نابینا هم مثه خودمون رفتار می کنن و درست مثل من و شما و همه ی افراد دیگه هستن.