کاکتوس، فصل یکم، قسمت چهاردهم: روز جهانی افراد دارای معلولیت
مرد: 12 آذر روز جهانی افراد دارای معلولیته. به همین مناسبت تصمیم گرفتیم پادکستمونو به این روز اختصاص بدیم.
تو سرچهایی که در مورد علت نامگذاری سوم دسامبر به عنوان روز جهانی افراد دارای معلولیت کردیم فهمیدیم که احتمالا ماجرا برمیگرده به بعد از جنگ جهانی دوم. چون بعد جنگ عده زیادی از سربازان با نقص عضو و معلولیت به خونههاشون برگشتن. توجه به امور افراد دارای معلولیت تو سالهای بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد؛ تقریبا همون زمان که سازمان ملل و آژانسهای تخصصی اون شکل گرفت. بعضی از کشورها بعد از جنگ جهانی دوم به وجود اومدن و با توجه به فرهنگی که از دل این جنگ بیرون اومده بود، یعنی توسعه کشورها و لزوم بهبود سطح زندگی مردم، آژانسهای بینالمللی برای فقرزدایی و کمک به پیادهسازی این فرهنگ، برنامههایی ریختن که طبعا توی این برنامهها امور زنان، کودکان، روستاییان، گروههای حاشیهای و درنهایت افراد دارای معلولیت جسمی و حرکتی از جایگاه ویژهای برخوردار بودن.
سخایی: اول باید این درک اتفاق بیافته که اصلا هیچ دلیلی وجود نداره که اینها رو مجزا کنیم از جامعه. آخه چرا؟ مثلاً اگر من توی جمعی فوتبال بلد نیستم بازی کنم اینم یه معلولیت برای منه حتما! باید یه جوری شوت کنم که اگه خودمو بکشم نمیتونم اینکارو بکنم. خوب باید منو مسخره کنن خدایی نکرده؟ یا بگن تو دیگه نمیتونی بیای به عنوان مربی هم بایستی. چرا آخه من یه درک ذهنی دارم میتونم این کارو بکنم . یعنی توی تیم فوتبال هم همینجوره یکی توان دستاش بیشتره دروازهبان میشه . یکی توان پاش بیشتره. اینا از نظر هم دیگه باید معلول حساب بشه؟ نه. یه کسی میتونه راه بره کسی هم نمیتونه راه بره، هزارتا توانمندی و ظرفیت دیگه داره.
گزارشگر: این اعتقاد قلبی تو؟
سخایی: آره
مرد: درسته توجه عمومی به افراد دارای معلولیت به بعد از جنگ جهانی برمیگرده اما ظاهرا، رشد آگاهی مردم و شکلگیری نهضتهای حقوق مدنی تو کشورهای توسعهیافته هم که تو دهه 60 میلادی با حقطلبی سیاهپوستان به اوجش رسیده بود تو به وجود اومدن این ماجرا بیتاثیر نبوده. در واقع باید بگیم که توجه به توسعهی انسانمدار، شکلگیری نهضتهای حقوق مدنی و سازمانیافتگی گروههای خاص منجر به تصویب یکسری قوانین ملی شد و این فرهنگ اونقدر رشد کرد که جزو دستورات رسمی سازمان ملل قرار گرفت.
مجمع عمومی، توجه ملتها به افراد دارای معلولیت رو به عنوان یک توصیه بینالمللی تصویب کرد تا جایی که حتی سال 1981 به عنوان سال جهانی افراد دارای معلولیت نامگذاری میشه. بعد از اون، یعنی تو فاصله سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۲ برای یک دهه باز هم افراد دارای معلولیت مورد توجه قرار میگیرن ونام این سالها رو با خودشون گره میزنن.
الان با یکی از افراد دارای معلولیت تماس گرفتیم میخوایم باهاش یه گپ کوچیک بزنیم.
مرد: خودتو معرفی کن و بگو چی شد که این اتفاق برات افتاد؟
حسین خودکار قمی: حسین خودکار قمی هستم از قم. متولد 1354. در سال ۸۱ برای سفر زیارتی مشهد شب شهادت پیغمبر بود میرفتیم. بر اثر سانحه تصادف که با دوستانم مجردی رفتیم نزدیکای شاهرود ماشین چپ کرد و ازاون تاریخ ضایعه نخاعی شدم.
مرد: درصد معلولیتت چقدره؟
حسین قمی: معلولیت من از ناحیه گردن مهره ۴ و ۵. ضایعه نخاعی گردنی شدم و نخاعی خیلی شدید هستم.
مرد: خب حسین جان، تعریف کن بگو ببینیم قبل تصادف چه میکردی و الان چه میکنی؟
حسین قمی: قبلش که خیلی آدم فعالی بودم. خیلی بیش از حدی که باید باشم فعال بودم. غیر از شغلم فعالیتهای دیگه هم انجام می دادم. اما زمانی که تصادف کردم خیلی غیره منتظره بود و اصلا باورم نمیشد. تقریبا یک سال نمیتونستم با این قضیه کنار بیام تا اینکه دیدم فعلاً درمانی که نداره. بخوام همینطور باشم و خودمو خونه نشین کنم این درست نیست. هم خودم و همه اطرافیان رو دارم عذاب میدم. کم کم با این وضعیت کنار اومدم. بعد با راهنمایی چند تا از دوستانم که در طول یکسال از طریق بهزیستی باهاشون آشنا شدم. گفتن که ما رانندگی میکنیم. البته ضایعه نخاعی کمری بودن. بیرون میریم، ماشین و مناسبسازی کرده بودن. منم گفتم خوب اگر تونستن منم حتما میتونم این کار رو انجام بدم. سال ۸۹ بود که منم یه ماشین گرفتم و مناسب سازی کردم. یواش یواش اومدم از خونه بیرون. از ۸۸ و ۸۹ میاومدم بیرون ولی زیاد خودمو به کسی نشون نمیدادم خجالت میکشیدم نگاهها و صحبتهایی که میشنیدم یا برام خانواده و دوستام تعریف میکردن یا خیلی رک جلو رو خودم میگفتن که خوشایند من نبود.
مرد: برخوردا باهات چطور بود بعد تصادف؟
حسین قمی: برخورد بدی نبود که بخوام بگم ولی مثلاً از اون طرز صحبتشون آدم دلگیر می شد
مرد: مشکلاتت رو برامون میگی؟
حسین قمی: از نظرمناسبسازی از خونه خودمون بگیر تا جاهای دیگه. این خونهها مثل قدیم همکف نیست. پله داره و بارها شده من خواستم جایی برم به خاطر اینکه کسی نبوده کمکم کنه یا پدر مادرم بودن ولی در توانشون نبود نتونستم برم.
مرد:خب چجوری رفعش میکردی؟
حسین قمی: یا مجبور بودم زنگ بزنم به یکی از دوستام یا دفاتر خدماتی که پرستار دارن بیان کمک کنن. الان هم همینطوره این وضعیت ما یه روز دو روز که نیست. جوریه که برای مدت محدودی نیست هر روزم مشکلات بیشتر میشه آدم هرچی سنش بالاتر میره کار و گرفتاری بیشتر میشه.
مرد: چه حسی داری وقتی از کسی کمک میگیری؟
حسین قمی: خیلی سخته. من کسی بودم که وقتی خودم کار میکردم به پدر و مادرم و خانوادهام و اطرافیانم کمک میکردم. هرکاری میتونستم برای هر کسی انجام بدم میدادم بعد فکر میکردم من که این همه کار میکردم برای همه حالا خودم باید یکی بهم کمک کنه سر بارم این فکرا اذیتم میکرد. برای همین زیاد بیرون نمیرفتم شاید فقط برای دکتر رفتن چون سال اول خیلی وارد نبودم و زخم بستر گرفتم. بیمارستان هم به من راهنمایی نکردن. من از بیمارستان زخم بستر گرفته بودم چون جابهجام نکرده بودن. وضعیت زخمم به حدی شدید بود که ضایعه نخاعیام یادم رفته بود. عفونت کرده بود وارد خون شده بود و خونم رو عوض کردن. به خاطر زخم خیلی ضعیف شده بودم و به خاطر عفونتی که توی بدنم بود. زخمها خیلی بزرگ بود.
مرد: قبل تصادفت چه نگاه یا حسی به افراد دارای معلولیت داشتی؟
حسین قمی: دیده بدی نداشتم ولی خیلی با چنین افرادی برخورد نداشتم. یکی دو تا جانباز بودن که از آشناها بودن که ماهی یک بار یا دو بار اینها رو میدیدیم ولی در حد ۱۰ دقیقه یا در حد سلام و علیک و احوال پرسی کارشونو انجام میدادن و میرفتن. جوری نبود که ما بپرسیم یا اونا تعریف کنن. از مشکلاتشون خبر نداشتم. ولی خودم توی خیابون که با ماشین میرفتم میدیدم ویلچری مثلا منتظر ماشین حتماً سوارش می کردم.
مرد: مشکلاتشونو درک میکردی؟
حسین قمی: من چون خیلی برخورد نداشتم فکر نمیکردم به مشکلاتشون. میگفتم خوب این طوره. البته نمی گفتم مشکلی ندارن همین که توی خیابون وایساده کسی سوارش نمیکنه یه مشکل. راننده باید بیاد ویلچرش رو بذار صندوق عقب خوب وقتی میبینن یه مسافر معمولی سوار کنن راحتتره نمی کنن که دردسر نداشته باشن. جابجایی و حمل و نقل مشکله. نمیشه گفت مشکلی نیست. من یه جایی میرفتم که هلال احمر توی همون خیابون بود یه خانمی بود که میرفت اونجا آموزش. این خانم ویلچری بود و دو، سه روز میرفت کلاس. هر موقع ظهر میخواست برگرده میآمد جلوی مغازه ما که ایستگاه اتوبوس بود. اتوبوس که پله بلند داشت سوار نمیشد. اون زمان اتوبوس مناسبسازی نبود.
مرد: الانم نیست آقا...
حسین قمی: الانم نیست البته یه سری مناسبسازی کردن البته فقط سطح شیبدار گذاشتن ولی اتوبوس وقتی میاد با یک متر فاصله میایسته و رانندهها آموزش ندیدهاند و نمی دونن باید چه کارکنن که یه ویلچری بتونه سوار بشه و مردم توجیه نیستن. یا اون ویلچری نمیتونه تنها وارد اتوبوس بشه. به هرحال مناسبسازی نیست. یا اون طور که باید باشه نیست. این بنده خدا رو میدیدم هر موقع میآمد هیچ ماشینی براش نگه نمیداشت. یکی دوبار من خودم همزمان با ایشون رسیدم. من بردمش ولی موقعی که من نمیتونستم برسونمش و میدیدم کسی براش نگه نمیداره می رفتم بیرون یه تاکسی میگرفتم فکر میکردن من خودم میخوام سوار بشم. میگفتم این بنده خدا رو برسونید تا فلان جا و کمک میکردم که سوار بشه البته چون خانم بود یهخورده سخت بود. من اینو دیده بودم و میدونستم که مشکل دارن ولی اصلا فکرشو نمیکردم که خودم یه روزی اینجوری باشم یا حتی گردنی بشم حتی نتونم بیرون برم.
مرد: شغلت چیه؟
حسین قمی: من بیشتر فعالیتهای تلفنی و کارهای بازاریابی و تبلیغاتی یا کارهای اینترنتی انجام میدم که بیکار نباشم.
مرد : یه خاطره برامون تعریف کنی دیگه حله
حسین قمی: من دستام حس ندارن اما ازشون کار میکشم و باهاش کار میکنم. ما یه روز بیرون بودیم و من خیلی به کله پاچه علاقه دارم هر وقت با یکی از دوستان میرفتم بیرون میگفتیم بریم کله پاچه بخوریم. بعد رفتیم یه روز که کله پاچه بخوریم رفت یه کاسه آب کله پاچه گرفت. گفتیم اول اینو بخوریم بعد بقیه اش رو. اینقدر داغ بود که کاسه رو داد دست من و رفت منم دستم حس نداشت البته گرفتم با کف دستم اما داغیش رو متوجه نمیشدم. گذاشتمش با سینی روی پام. میآوردم بالا یه خورده میخوردم بعد می ذاشتم روی پام. همین شاید ۱۰ ثانیه هم نشد که من این کاسه رو بلند کردم که از آبش بخورم بعد گذاشتم زمین که دوستم بیاد. دستم سوخته بود و من متوجه نشده بودم. وقتی که رفتیم، توی ماه محرم بود رفته بودیم جایی برای روضه خوانی. وقتی توی ماشین نشستم یه لحظه نگام به دستم افتاد دیدم که کف دستم همونجا که کاسه رو بلند کردم یه تاول زده به اندازه یه دونه انگور درشت. هر چی فکر کردم که چی شده؟ دست من چون بی حسه داغی رو حس نکردم چون اگر دست دیگری بود داغی رو حس میکرد و کاسه رو میذاشت زمین ولی همین باعث سوختگی دست من شد که هنوزم جاش هست. الانم جاش رو میبینم یاد کله پاچه میافتم از ناراحتی دیگه نمیخورم.
مرد: بعد از اون میرسیم به دهه 90 . اما دقیقا تو سال 1993 باز چیزی که میبینیم، تدوین و ابلاغ قوانین مربوط به افراد دارای معلولیته که بیش از اینکه جنبه اجرایی داشته باشه یه توصیهنامه است.
آرزو: در مورد روز جهانی معلولین من اصلاً خبر نداشتم که همچین روزی وجود داره. ما کلی روزای عجیب توی تقویم داریم که اصلاً تا الان در موردش هیچ اطلاعی نداریم. از امروز صبح بود که توی استوری بچهها دیدم که این روز رو تبریک گفتن کلی هم عکس گذاشتن از افراد دارای معلولیت. ولی حسی که من بیشتر از این استوریها میگیرم و از این رفتارها این نیست که این افراد، این آدمها رو دوست دارن و به خاطرشون این کار رو انجام میدن. چیزی که من توی این چند ماه اخیر خیلی باهاش مواجه شدم این رفتاراستفاده کردن از این آدمها بود. که این بچهها به خاطر شرایطی که دارن خیلی کم خودشونو نشون میدن خیلی سعی میکنن چراغ خاموش رفت و آمد کنن و یه سری افراد میان اینها رو از اون حالت که دارن در میارن و حمایتشون میکنن و میارن توی جامعه و سعی میکنن نشونشون بدن به همه ولی به نظر من حسی که این کارشون بهم میده بیشتر اینه که میخوان خودشونو نشون بدن .
مرد: خلاصه بیستوپنج، شیش سالی طول کشید تا توجه به افراد دارای معلولیت از حالت توصیهای به دولتها خارج شد و شکل قانونی به خودش گرفت. وقت اون شده بود که دولتها وارد عمل بشن و تعهداتشون رو در قبال امور افراد معلول بپذیرن. اینجا بود که بالاخره کنوانسیون افراد دارای معلولیت در اوایل قرن بیستویکم تصویب شد؛ هرچند که گفتیم تجلی این توجه برمیگرده به سال 81 میلادی.
تا یادم نرفته اینم بگم که مجمع عمومی سازمان ملل، تو سال 1992 به دنبال تلاشهای قبلیاش، در یک حرکت سمبلیک سوم دسامبر رو به نام روز جهانی افراد دارای معلولیت تو تقویم سالانه بینالمللی ثبت میکنه و هر سال هم یه شعار ویژه براش داره. توانمندسازی افراد دارای معلولیت و حصول اطمینان از برابری و تلفیق هم شعار امساله.
مهدی یه پسربچه پنج ساله است که به خاطر قصور پزشکی و کمبود اکسیژن موقع به دنیا اومدن، فلج مغزی میشه. مادر و پدر مهدی که پیش از تولد پسرشون داشتن تو مالزی مدارج عالی تحصیلی رو میگذروندن و تو دانشگاههای مختلف تدریس میکردن و یه دنیا برنامه برای ادامه پیشرفتهاشون تو این مسیر داشتن، بعد از اومدن مهدی زندگیشون زیر و رو میشه. مادر مهدی برامون از سردرگمی روزهای اولش میگه.
مادر: پسر من وزن نداشت و از چهار اندام دچار ناتوانی جسمی و حرکتی بود. بعد متوجه شدیم از نظر تکلم هم مشکل داره و نمیتونست به خاطر بلعش مایعات رو قورت بده و تمام شیری که میخورد اکسیده میکرد توی ریه و دچارعفونت شد و ناراحتیهایی که از اون به بعد ما باهاش درگیربودیم. اینجوری بگم که زندگی من عوض شد و من کار رو گذاشتم کنار و تحصیل رو ادامه ندادم. من خودم رو وقف فرزندم کردم. اول از همه وقف اینکه میخوام این دفعه توی یک زمینه دیگه آگاهی پیدا کنم . ما توی خانوادمون یک همچین تجربهای نداشتیم و آگاهی ما نسبت به این بچه ها صفر بود.
مرد: اونها فقط تا 6 ماهگی مهدی تو مالزی میمونن و بعد برمیگردن ایران.
مادر: ما برگشتیم ایران و مواجه شدم با اینکه هیچ تیمی رو نمیتونم پیدا کنم که بشینن و برای پسر من برنامه بدن که مثلا شما باید این مسیر رو طی بکنید و من مجبور بودم خودم به تنهایی گفتاردرمان پیدا کنم، دکتر مغز و اعصاب برم. بعد دکتر گفتار درمان رو با مغز و اعصاب لینک بکنم. بعد کاردرمان پیدا کنم اونو با دو دکتر دیگه لینک بکنم. خیلیا هم دیگر رو قبول نداشتن. هم دیگر رو منکر میشدن و روشهای هم رو قبول نداشتن. مثلاً دکتر مغز و اعصاب اگر دارویی میداد بهم و مناسب گفتارش بود گفتار درمان میپذیرفت. بعضی وقتها دکتر گفتاردرمانی میگفت برای اینکه آب دهان مهدی زیاد نباشه باید یه دارویی بخوره که مغز و اعصاب نمیپذیرفت. یعنی شرایطی که من با خودم بعضی وقتها فکر میکردم و آرزو میکردم که کاش یک تیم در ایران بود یا کلینیک هایی که البته شاید الان انگشتشمار پیدا بشه البته فقط در تهران. که تیمی باشه که بشینن مهربانانه با هم نظراتشون رو به اشتراک بذارن و برای هر کسی که بهشون مراجعه میکنه مختص اون برنامه بدن.
مرد: تعریف و نگاه این مادر از ناتوانی یه فرد دارای معلولیت حقیقتا برام جالبه.
مادر: در دنیا اسم ناتوان و معلول به کسی اطلاق میشه که حتی از نظر جسمی و ذهنی سالمه ولی دروغ میگه و خیانت و دزدی میکنه. پس معلولیت لزوماً این نیست که کسی روی ویلچر نشسته باشه. معلولیت یعنی اینکه من میتونم آدم خوبی باشم ولی نیستم.
مرد: رفتیم سراغ سهیل معینی، مدیرعامل شبکه تشکلهای نابینایان کشور و ازش در مورد نقش کهنه سربازان بازگشته از جنگهای جهانی در توجه به امور افراد دارای معلولیت پرسیدیم.
معینی: بعد از جنگ دوم جهانی که دهها میلیون کشته برجای گذاشت خیلی بیشتر از این مجروح برجای گذاشت و به طور مشخص ثمره هر جنگی رشد معلولان جنگی یا به تعبیر ما جانبازان جنگی. این اتفاق در اروپا به شکل گستردهای افتاد تا اینکه یکی از کشورهای پیشرو در توجه به حقوق معلولان که دولت آلمان بود. دقیقا به دلیل اینکه ارتش ملی داره و اونا رو بسیج کرده بود بخش عمدهای از نیروهاش رو برای این که بتونه توسعه طلبی رژیم نازی رو اجرا بکنن و اینا با تلفات سنگین و مجروحین خیلی زیادی مواجه شدن و نابینایی هم معلولیت بسیاری از سربازان ارتش آلمان بود و همین باعث شد بعد از جنگ جهانی دوم توجه ویژه ای به امور معلولان بشه. در کشور آمریکا هم همینطور بود به خاطر درگیری در جنگ جهانی دوم و بازگشت بسیاری از جانبازان یا کهنه سربازان آمریکایی از جنگ ویتنام، این باعث شد در این دهه توجه به حقوق مجروحین جنگی آمریکایی افزایش پیدا کنه وضعیت آمریکا در واقع ویژگی توجه به حقوق سربازان مجروح جنگی خیلی موجب رشد حقوق معلولان شد اما این امر زیاد تو کشور ما اتفاق نیفتاده.
مرد: ما فکر میکردیم که تو کشور خودمونم بعد از پایان جنگ تحمیلی، 12 آذر به عنوان روز افراد دارای معلولیت رسما اومد توی تقویم. در این مورد هم معینی توضیحاتی داره که بعدا میشنویم.
یه چیزی که به نظرم خیلی خندهداره اینه که هرسال تو ایران 12 آذر برای افراد دارای معلولیت مراسم میگیرن اما برنامههایی میذارن که بدتر روحیه این افراد رو تخریب میکنه و تناسبی با وضعیت جسمیشون نداره. اصلا من نمیفهمم کجای دنیا برا افراد جسمی حرکتی و ضایعه نخاعی برنامههایی میذارن که توش حرکات آکروباتیک، بندبازی، پرش با دوچرخه و حرکات ژیمانستیک باشه. یعنی منظورشون چی میتونه باشه از این کار؟!
معینی: ما هم کشوری بودیم که جنگ ۸ ساله رو پشت سر گذاشته و تعداد زیادی از افراد در این جنگ مجروح شدن و جانباز شدن اما متأسفانه کمتر حقوق جانبازان در کشور ما منجر به توسعه حقوق معلولین شد به دلیل اینکه اون تفکیکی که در جامعه ما بین جانبازان و افراد معلول قائل هستن که کشورهای دیگه با این دید به این قضیه نگاه نمیکنن. البته به این توجه میکنن که سربازان جنگی نیاز به توجه بیشتری دارن. در نتیجه ما توی کشوری مثل آمریکا میبینیم که بحث توجه به جانبازان موجب رشد و توسعه حقوق معلولان میشه. البته مستنداتی ندارم که بعد از جنگ این روز مورد توجه واقع شد یا یک تصادف زمانی بوده چون این اتفاق باعث شد که دولت کمی در روابط بین الملل اصلاح ایجاد کنه و روابط ما با سازمان ملل ترمیم شد، که در طول جنگ باهاش رابطه خوبی نداشتیم و همین قضیه باعث شد که یه مقدار نگاه دولت ما نسبت به تحولات بینالمللی تغییر بکنه.
مرد: در ادامه این قسمت تونستیم با چند نفر از افراد دارای معلولیت گپ و گفت کوتاهی بزنیم که یکی یکی اونها رو بهتون معرفی میکنم و صداشون رو میشنویم. فاطمه گودرزی، دانشجوی رشته حسابداری تو مقطع کارشناسیه. ایشون که روی ویلچر میشینه از مشکلات ترددش تو سطح شهر و معابر عمومی برامون میگه و خطراتی که همیشه تهدیدش میکنه.
گودرزی: یکی از مشکلات خیلی وحشتناکی که من خودم شخصا به عنوان یک فرد دارای معلولیت دارم اینه که کلا جامعه ما برای معلولین مناسب سازی نیست. نه از نظر مترو و چه از لحاظ اتوبوسها. من بخوام برم شرکت یا جایی مشغول به کار بشم اصلا مناسب سازی نیست مگر اینکه بخوام از طرف ارگان خاصی معرفی بشم که به تناسب با شرایطی که من دارم جایی رو بهم معرفی کنن که مناسب سازی باشه. مثلا تو خیابون بخوام برم باید از هزار نفر کمک بگیرم تا از اینطرف جوب برم اون طرف شبهایی توی خیابون هست که یک فرد ویلچری اصلا نمیتونه بدون کمک ازش رد بشه فقط میگن ما وظیفهامان هست مشکلات رو رفع کنیم ولی همش در حد حرفه ما تفاوتی توی شرایط ندیدیم.
مرد: علی مهرآور، 35 سالشه که از بدو تولد مبتلا به مننگوسل بوده و از ناحیه کمر به پایین امکان حرکت نداره. علی از تجربه نه چندان موفق کاریش برامون میگه.
مهرآور: برای خود من پیش اومده که گفتن بیا کارآموز باش بعد از ۶ ماه امکاناتی که می خواستن از بهزیستی یا هرجایی گرفتن بعد گفتن خب خداحافظ .
مرد: فکر میکنید چرا اینطوره؟ چرا همچین طرز تفکر و برخوردی هست؟
مهرآور: به معلول به دید بازیچه نگاه می کنن. به دید وسیله. من خودم به عینه دیدم اون چند ماهی که اون شرکت یا جایی که کار کردم اومدن شروع کردن به حالت این که انگار یه کار خیلی بزرگی انجام دادن رفتارکردن. اما بخوان فرد دیگهای رو استخدام کنن این شکل برخورد نمی کنن.
مرد: اشرف رجبی، 44 سالشه و ساکن تهرانه. اون سالهاست که به صورت حرفهای نقاشی میکشه. جسته گریخته تو گروههای موسیقی به عنوان همخوان همکاری داره و البته نزدیک دو دهه است که خیلی جدی ورزش میکنه. اشرف از بچگی درگیر بیماری نرمی استخوانه. تو هفت سالگی اولین جراحیشو انجام میده ولی به خاطر کم بودن سناش، این جراحی نه تنها منجر به بهبودش نمیشه، بلکه کوتاهقامتی رو هم به مشکلاتش اضافه میکنه. سالها بعد تو سن 25 سالگی، عمل جراحی دومش رو انجام میده که خوشبختانه کاملا موفقیتآمیزه براش.
اشرف رجبی: الان حدود ۱۷ ساله که ورزش می کنم و سلامتی رو دارم. یک سال بعد از جراحی طول کشید که چوب زیربغل رو کنار بگذارم و بتونم راه برم روزایی که ورزش رو شروع کردم دستگاهها برام مشکل بود و دچاره گرفتگی عضله میشدم گاهی با گریه از کلاس بیرون میامدم. اما یه مربی خوب داشتم که ایشون خانوم الهام فخرایی خیلی برام زحمت کشیدن. چون من توی باشگاهی ورزش میکردم که هیچکسی مشکل جسمی حرکتی نداشت و این خیلی برام سخت بود با این آدما ورزش کردن که چنین مشکلی نداشتن.
مرد: میخوام این قسمت از پادکستمونو با جمله اعجابانگیز مادر مهدی کوچولومون تموم کنم. مادر مهدی با یه باور عمیق قلبی تو گفتگوش میگه: «هر روز که از خواب بیدار میشم یکی از مهمترین وظایف من اینکه امیدوار باشم.» اون امیدواری رو یه وظیفه میدونه واسه خودش برای اینکه ناتوانی فرزند فلج مغزیاش رو به حداقل برسونه. به نظرم بهتره رو این جمله همهمون خوب فکر کنیم. شما فکر میکنید وظیفه هر کدوم از ما تو بهتر شدن شرایط زندگی برای افراد دارای معلولیت چیه؟!