کاکتوس
کاکتوس
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

گزارش یک شادی (2)

روایت نگاررفیعی/ پرده دوم

در منطقه ۱۵، محله مسعودیه ریتم خاصی در تشویق‌­ها جریان داشت، کنجکاو شدم که دلیل این شدت تشویق چیست. در میان صدای تشویق­‌ها، ناگهان کسی با تمام وجود سوت می­‌زد و بلندتر تشویق می­‌کرد. در رفتار تشویق­‌کننده‌­ها دقت کردم. این هیجان به خاطر حضور یک زوج در میان جمع بود. هروقت یک نفرشان برای بازی جلو می‌­رفت، نفر دیگر با تمام وجود تشویق می­کرد. این تشویق­ها توجه همه را جلب کرده بود و باعث شادی بچه­‌های کاکتوس شد. همراهانم می­‌گفتند: «کاش توی همه گروه­‌های دیگر هم شرکت‌­کننده زن و شوهر داشتیم.»

در همان منطقه، محله مینابی مسوولین منطقه همه چیز را خیلی عالی برای اجرای مسابقه تهیه کرده بودند؛ از سالن اجرا تا پذیرایی، اما شرکت­‌کننده­‌ها همکاری نمی­‌کردند و خیلی راغب به انجام بازی­‌ها نبودند. با خودم گفتم با این انرژی پایین، برنامه خوب پیش نخواهد رفت. رو به جمعیت توضیح دادم: «شما شرایط خیلی بهتری نسبت به محله­‌های دیگه دارین، وقتی اینقدر مسوولینتون دوستتون داشتن و بهتون احترام گذاشتن، چرا شما همکاری نمی­‌کنید؟ از فرصت پیش اومده برای شاد بودن استفاده کنید.»

شروع که کردیم، وضع بهتر شده بود. داشتم پشت بلندگو روند بازی را می­‌گفتم که یکی از مادربزرگ­ها جلو آمد، بغلم کرد و گفت: «من از صبح حالم خیلی بد بود، با شوهرم دعوا کرده بودم، وسایل غذا رو گذاشتم خودش درست کنه و از خونه اومدم این‌جا، شما بهم هیجان دادین، حالم رو خوب کردین، ازتون ممنونم». بعد هم رو به جمعیت کرد و گفت: «به افتخار این دخترم دست بزنین.»

روز سختی بود، سر زدن به ۳ سرای محله، کنترل اوضاع و اجرای برنامه خسته­‌ام کرده بود ولی با این تشویق دوباره سرحال شدم. آخر بازی دوباره همان خانم آمد کنارم، بغلم کرد و باز برای اینکه حالش نسبت به صبح بهتر شده بود، تشکر کرد.

پرده اول روایت نگار را از این‌جا بخوانید.

در آخر از همه خداحافظی کردم، وارد دفتر سرای محله شدم تا کمی استراحت کنم، همان خانم سرش رو داخل آورد، برای من با دست بوس فرستاد بعد هم دست تکان داد و رفت.

خودم هم باورم نمی‌­شد به جای خستگی از کار، این‌قدر خوش بگذرد. در تمام طول برنامه من و هم تیمی­‌هایم فکر می­‌کردیم این برنامه نشاط سالمندی است، در حالی که انتقال نشاط نه فقط به سالمندان که دوطرفه بود، ما هم پا به پای آن‌ها لبخند زدیم و شادی را حس کردیم. خسته می­‌شدیم اما شیرین بود.

نگار درست می­‌گوید. شادی پخش می­شود، از آدمی به آدم دیگر، از روح به دل و از دل به چهره، از شنیدن خاطرات نگار بر روی صورت من هم خنده نشسته. شادی برای همه ماست.

تیم کاکتوس




کاکاتوسنشاط سالمندیساده شادیمطهرانشاطفراگیرسازی
زندگی برای همه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید