روایت نگاررفیعی/ پرده دوم
در منطقه ۱۵، محله مسعودیه ریتم خاصی در تشویقها جریان داشت، کنجکاو شدم که دلیل این شدت تشویق چیست. در میان صدای تشویقها، ناگهان کسی با تمام وجود سوت میزد و بلندتر تشویق میکرد. در رفتار تشویقکنندهها دقت کردم. این هیجان به خاطر حضور یک زوج در میان جمع بود. هروقت یک نفرشان برای بازی جلو میرفت، نفر دیگر با تمام وجود تشویق میکرد. این تشویقها توجه همه را جلب کرده بود و باعث شادی بچههای کاکتوس شد. همراهانم میگفتند: «کاش توی همه گروههای دیگر هم شرکتکننده زن و شوهر داشتیم.»
در همان منطقه، محله مینابی مسوولین منطقه همه چیز را خیلی عالی برای اجرای مسابقه تهیه کرده بودند؛ از سالن اجرا تا پذیرایی، اما شرکتکنندهها همکاری نمیکردند و خیلی راغب به انجام بازیها نبودند. با خودم گفتم با این انرژی پایین، برنامه خوب پیش نخواهد رفت. رو به جمعیت توضیح دادم: «شما شرایط خیلی بهتری نسبت به محلههای دیگه دارین، وقتی اینقدر مسوولینتون دوستتون داشتن و بهتون احترام گذاشتن، چرا شما همکاری نمیکنید؟ از فرصت پیش اومده برای شاد بودن استفاده کنید.»
شروع که کردیم، وضع بهتر شده بود. داشتم پشت بلندگو روند بازی را میگفتم که یکی از مادربزرگها جلو آمد، بغلم کرد و گفت: «من از صبح حالم خیلی بد بود، با شوهرم دعوا کرده بودم، وسایل غذا رو گذاشتم خودش درست کنه و از خونه اومدم اینجا، شما بهم هیجان دادین، حالم رو خوب کردین، ازتون ممنونم». بعد هم رو به جمعیت کرد و گفت: «به افتخار این دخترم دست بزنین.»
روز سختی بود، سر زدن به ۳ سرای محله، کنترل اوضاع و اجرای برنامه خستهام کرده بود ولی با این تشویق دوباره سرحال شدم. آخر بازی دوباره همان خانم آمد کنارم، بغلم کرد و باز برای اینکه حالش نسبت به صبح بهتر شده بود، تشکر کرد.
پرده اول روایت نگار را از اینجا بخوانید.
در آخر از همه خداحافظی کردم، وارد دفتر سرای محله شدم تا کمی استراحت کنم، همان خانم سرش رو داخل آورد، برای من با دست بوس فرستاد بعد هم دست تکان داد و رفت.
خودم هم باورم نمیشد به جای خستگی از کار، اینقدر خوش بگذرد. در تمام طول برنامه من و هم تیمیهایم فکر میکردیم این برنامه نشاط سالمندی است، در حالی که انتقال نشاط نه فقط به سالمندان که دوطرفه بود، ما هم پا به پای آنها لبخند زدیم و شادی را حس کردیم. خسته میشدیم اما شیرین بود.
نگار درست میگوید. شادی پخش میشود، از آدمی به آدم دیگر، از روح به دل و از دل به چهره، از شنیدن خاطرات نگار بر روی صورت من هم خنده نشسته. شادی برای همه ماست.