ویرگول
ورودثبت نام
کافه چیتگر
کافه چیتگر
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

بهار ویروسی

بالاخره بعد از دو تا قصه خوابید..ساعت گوشی رو نگاه کردم هنوز چند دقیقه به یازده مونده بود.

همیشه همینطور بود با خودم قرار میزاشتم فقط تا ساعت دوازده شب بیدار بمونم و برنامه های گوشی رو چک کنم اما همیشه هم حداقل یک ساعت بیشتر از دوازده طول میکشید.

رفتم سر ساعت گوشی شروع کردم آلارم ها رو تنظیم کردن:

اول صبح آماده کردن ناهار

بعد چک کردن قیمت سهام ها

فروش سهام هایی که سود کرده

درست کردن پنکیک برای پارسا

تماس با .....

و الی آخر

بازم تا ساعت یک ظهر آلارم ها تنظیم شد و بعدش هم برنامه کلاس های طاها رو تنظیم کردم

مدرسه ها تعطیل شده..یاد بچگی های خودم افتادم..دلم به حال خودم و هم سن های خودم سوخت..تو دلم گفتم : نسل سوخته..

چند روز قبلش با همسر داشتیم در مورد همین موضوع حرف میزدیم که بلکه بتونیم طاها رو متقاعد کنیم الان اوضاع و احوالشون خیلی هم خوبه و باید شکر گذار باشن...

داشتم میگفتم ما یه زمونی تو دوران جنگ حتی گاهی برق هم داشتیم و تنها سرگرمی ما سایه بازی روی دیوارهای خونه بود..و بعدشم شرط بندی سر اینکه کی میتونه حدس بزنه چه ساعتی برق میاد!!!!!

بهش گفتم الان شما همه چیز دارید اینترنت گوشی هوشمند لپ تاپ و خلاصه کلی وسیله سرگرمی اما دریغ از شکر گذاری

به خودم اومدم نگاه ساعت گوشی کردم نزدیک دوازده بود..بازم خنده کوچیکی کردم دوباره باید بعد از دوازده هم کمی بیدار میموندم..

بعد فکر کردم بیدار بمونم صبح نمیتونم زود بیدار بشم و بعدشم از برنامه روزانه عقب میمونم ...به خودم دلداری دادم که اشکال نداره صبح زود هر طور شده بیدار میشم عوضش ظهر نیم ساعتی میخوابم..

دوباره به خودم تشر زدم که همیشه میگی نیم ساعت میخوابم اما وقتی ظهر میخوابی حداقل دو ساعت خوابی...دوباره خودم رو دلداری دادم که خوب بخوابم دو ساعت من که بعد از ناهار کار خاصی ندارم...

هنوز گوشی تو دستم بود و ساعت از دوازده هم گذشت.

چشمهام رو بستم اما گفتم خوابم نمیبره...به گوشی فکر کردم و به اینکه اصلا بیدار موندم که چی بشه...تلگرام چک کنم اینستا چک کنم...که چی بشه...بازم کمی فکر کردم گوشی رو آوردم بالا گذاشتم رو حالت پرواز ساعت صبح رو تنظیم کردم و گوشی رو گذاشتم کنار بالش..

چشمهام رو بستم و خوابیدم .به خودم افتخار کردم که تلگرام چک نکردم اینستا هم چک نکردم ..لبخندی به خودم زدم و خوابم برد....


کروناکرونا ویروسقرنطینهبهار 99عید در خانه
من دختر من همسر من مادر من بانو ... نوشته هایم فارغ از چارچوب نیست اما همه آن چیزی است که در روزمره گی هایم میاد و میرود..داستان هایی از دل روزمره گی های من با اندکی تخیل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید