گاهی خیال خام ما
تنها دلیل ادامه دادن است
گاهی نمی شود که نمی شود
اما خیال خام ما باقی است
گاهی نگاه میکنی
پشت ات ستاره ها است
بالای سرت ماه
در پیش رو ولی
انبوه دره ها
هر یک صدایت می زنند
برخیز و درون ما بیا
اما نگاه میکنی
کو آن ستاره ها
کو آن نور ماه
در پیش در دره ها
گاهی صدا می زنی
این جا به آن جا،هر کجا
این مردمان خفته اند
اما فریاد های تو کجا
این ها خفته اند
اما ضجه های تو تا کجا
گاهی نفس که می کشی
انبوه درد را فرو بر
آن شعله ی سفید
غم را ببلعد و رویا بدل کند
آه ای وجود سبز، این دل را ببین
تاریک گشته است
آخر شوی همین
هر چند دیر یا زود
غم بر تو چیره شود
آن روز تو هم خفته ای
در پیش مردمان به درد
گاهی هوس می کنی
در دم بگیری جان
اما نمی شود
دیری است که جان حتی ندا نمیکند
خواب و خیال بس است
دارند صدا می کنند غم های بعد مان
باز کن آغوش گرمت را
مهمان آمده است
ناخوانده است ولی
دیگر بیامده است
خواب و خیال بس است
درد است که آمده است
درد است در آغوش تو
آغوش ؟ آغوش ؟
جای دیگری است
پس کی بیاید او ؟
گاهی نگاه کن به شمع
در آتش خود است
او نیز انگار منتظر شده است
یک روز آید و هر دو تمام می شوید
او آب می شود
تو خواب می شوی
شاید رها شوید
شاید رها شوید
شاید
برای او
پاییز 1401