carla davis(همون کورمون استرایک مونث سابق)
carla davis(همون کورمون استرایک مونث سابق)
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

سفرنامه نویسی.خاطرات منو هنزفیریم پارت ۱

سلام

امیدوارم حالتون خوب باشه

عاقا

من هیچ ایده ای نداشتم برای نوشتن و خیلی دیدم ویرگولیا سفرنامه مینویسن و ظاهرا خیلی هم موثره.


پس گفتم یکبار هم که شده امتحانش کنم.

البته که این نه سفر 9 ماهی به تبت هست و نه سفر به دور آسیا.یه سفر کاروان طور دانش آموزی به مشهد هستولی از اونجایی که هیچ هیچ ایده ای نداشتم گفتم درمورد این بنویسم که هم نوشتنم قوی تر بشه و هم شاید برام خوش آیندتر بشه

ماجرا از اونجایی شروع شد که یه برنامه آموزشی-زیارتی سفر مشهد برگزار شد و من حتی به مامانم نگفتم .تا اینکه یروز صبح بیدار شدم و دیدم مامانم ثبت نامم کرده و دیگه هم نمیشه لغو کرد(ون دیر فهمیده بود و به تاریخ سفر نزدیک بود).چیزی نزدیک 15 ساعت و 1 دقیقه با مامانم دعوا کردم ولی دیگه کاری نمیشد کرد(هنوزم امیدواره چادری بشم )و بیشترش هم برام دردسر میشد




از کجا بگم؟قراره یجور یادداشت منظم باشه

ساعت 1 و نیمه

تا ساعت 12 بیرون بودم(ابتدا به قصد هایپر استار و خرید تنقلات و بعدهم مامانم توی مغازه ها گیر کرده بود.(ینی هیچی نمیخواد و هیچی نمیخره ها.فقط میره تو مغازه دلش باز بشه)البته باید ازش ممنون هم باشم چون توی این مدت پاستیل خریدم(آی ام پاستیل باز).

تا الان داشتم سر نخود و کشمش و مقنعه با مامانم چانه میزدم.من نخود و کشمش نمیخواممممم.

جدیدا دارم سریال خون شیرین رو میبینم.

حس میکنم خون آشامه تینت لب نارنجی زده.



ساعت 4و نیم هست هنوز خوابم نمیاددد.البته تجمع صبح هم نیست.ساعت 12 ظهره



و بعله.الان ساعت 2 هست.مثل همه کاروان ها اتوبوس خراب شده و گفتن ساعت 4 بیاین.ساعت 12 بیدار شدم.هنوز خوابم میاد.زبان رو بهونه کردم تا بهم گوشی بدن و بالاخرهههه.گوشی محل کار بابام رو بهم دادن.نو هستتت.البته نت نداره.دوساعت دم مغازه ایستادم تا درستش کرد و بالاخره اینترنت هم داره.و من خز دوساعت دنبال بیو و پروفایل و والپیپر بودم.قرار بود ناهار رو داخل اتوبوس بخوریم ولی خوشبختانه میتونم داخل خونه بخورم.ولی از اونجایی که ناهار ساندویچ مرغ بود مامانم باهاش یه غذای عجیب و غریب درست کرده .

مثل میم ها به مامانم گفتم:

مامان لطفا بهت التماس میکنم فلان چیز نریز تو غذا

نترس مزه نمیگیره

خب پس چرا میریزی؟

چون خوشمزش میکنه!

و الان غذا باغالی پلو با فیله مرغ سوخاری که تویآب مونده همراه با آلو بخارا.ذرت.نخود فرنگی و هزار تا چیز دیگه که اسمشون رو نمیدونم هست.و من تا پای جان سعی میکنم لب به این غذا نزنم.(حمام رفتن.بهونه کردن گشنم نیست چون دیشب یه تیکه شکلات خوردم)



پس از یه خداحافظی معقولانه سوار ماشین شدم.وسط راه ماشین جوش آورد و من هم با استرس اینکه از اتوبوس جا بمونم و انگشت نما بشم به سرعت اسنپ گرفتم که شکر خدا لغو شد و نهایتا ساعت ۴و ربع محل تجمع بودم.

اینهمه استرس کشیدم آخرش هیچ!

ینفر هم نیومده بود.(یه نکته رو توی پرانتز بگم موبایل جدید من علاقه زیادی داره که کلمات رو اشتباه کنه برای همین ممکنه بعضی از کلمات اشتباه باشه)

الان ساعت ۵و ربعه.تازه سوار اتوبوس شدم.اولش آخر نشستم ولی خیلی زود سرم درد گرفت.

حدس بزنین کنار کی نشستم؟

یکی از همکلاسی های کلاس سوممم!

خیلی دلم میخواد باهاش حرف بزنم ولی ظاهراً منو یادشم نیست!

چرا حس میکنم یکی به معلم ها گفته مواظبم باشن؟

چرا حس میکنم همه نگاهم میکنن؟

همین الان یکی بهم گفت حق نداریم چادرمون رو داخل اتوبوس در بیاریم.




الان ساعت ۶و۴۵دقیقس.هنزفیریم کار نمیکنههههه.بدترین اتفاق روی کره زمین منان ساعت ۶و۴۵دقیقس.هنزفیریم کار نمیکنههههه.بدترین اتفاق روی کره زمینننن.

عکس های ظهر تا حالا که گرفتم:

چرا حس میکنم خیلی خوب شدم؟
چرا حس میکنم خیلی خوب شدم؟
توی راه
توی راه


پاستیلللل
پاستیلللل



ساعت ۸عه.برای نماز بجا ایستادم.اتوبوس خراب شد.یاد داستان پسر خالم میرفتم که شب تا صبح توی بیابون بودن.نمیدونم چه پیمان نانوشته ای بین اتوبوس هاست که هر ۵ساعت باید خراب بشن

به مامان و بابام قول دادم هروقت اتوبوس وایساد بهشون زنگ بزنم.

برای زنده موندن یه هایپ خریدم.

یه همچین چیزی
یه همچین چیزی

اگه مامانم بفهمه منو می‌کشه.

میخواستم یه عکس هنری از غروب بگیرم که نشد



ساعت ۸و نیمه.روی پله های سرد پمپ بنزین بین شیراز و اصفهان نشستم و به حرف های مسخره مدیر گوش میکنم.

میگه خاستگارام رو مسخره میکردم یه مرد خیلی سمی اومده.

شام میدن.راستش اسم غذاش رو نمیتونم.شبیه کتلت با پودر سوخاری های مامانم و خرما هست

قضاوت با شما
قضاوت با شما
 خیلی قشنگن.اینو قبلاً گرفتم
خیلی قشنگن.اینو قبلاً گرفتم



.ساعت۹هست.خانومه دوباره صحبت می‌کنه.همش میگه تفکر کنید.حرف های قشنگی میزنه.بنظرم نباید برای همه باشه.همه مسخره میکنم ولی حقه.میگه توی نوت گوشیتون بنویسید.وقتتون رو با آهنگ گوش کردن اون گروه مبتذل بی تی ای هدر ندین. چرا این روزا همه اوسکول شدن؟ شاید بخاطر اینه که خودم اوسکولم و همه رو مثل خودم میبینم.به هرحال به قول کاربر پریسا تو بهش میگی وقت تلف کردن من میگم لذت از گذر زمان.آسمون خیلی قشنگیه.کاش شما هم میتونستید ببینیدش.

یکم موده خوشم اومد ازش                و
یکم موده خوشم اومد ازش و

خوشحال میشم نظراتتون




















عجیب غریبمرغ سوخاریکره زمین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید