یکی از نکات مهمی که در ارتباط با دیگران باید مورد توجه قرار دهیم این است که اگر کسی رفتار بدی از خود نشان داد، لزوما آدم بدی نیست.
و نکته ی مهم بعد این است که ما میتوانیم یک نفر را دوست داشته باشیم و همزمان از رفتار او متنفر باشیم.
تفکیک نکردن این دو مرز روابط خیلی از افراد جامعه را تیره کرده است.
اما چرا یک انسان شخصیتی متفاوت با رفتارهایش دارد؟
یعنی چرا آدم خوبی است، اما رفتارهایش بد و غیر قابل تحمل؟
پنج ریشه برای این مشکل معرفی میکنم که امیدوارم در خودمان و دیگران به آن توجه کنیم و مانع ایجاد این تضاد و تناقض بین شخصیت و رفتارمان شویم:
وقتی به یک نفر نگاه میکنید، خود او برای خودش و جامعه برای او هویتی متصور هستند.
مثلا خودش، به دلیل این که درگیر اعتیاد به مواد مخدر شده است، خود را فردی بیهوده میداند.
جامعه هم او را «انگل اجتماع» معرفی میکند.
این برچسب ها در واقع در کنار هم، هویت یک شخص را شکل میدهد و به مرور آن شخص آن هویت را میپذیرد و رفتارهای خود را با آن منطبق میکند.
مثلا جمله ی معروف «اعتیاد جرم نیست، بلکه بیماری است» را شنیده اید.
این جمله هر چقدر هم کلیشه ای باشد و در حد شعار، یک نکته ی مهم را در دل خود جای داده است.
آن نکته این است که وقتی به یک معتاد بگویی مجرم، ناخودآگاهش به او میگوید یک مجرم چه خصوصیاتی دارد؟
مثلا میتواند دزدی کند! پس اگر بی پول شدی، دزدی کن، چون تو یک مجرمی!
یا در تربیت فرزند خیلی به ما می گویند رفتار کودک را مورد هدف قرار بده نه شخصیتش را.
مثلا نگو تو احمق هستی.
بگو رفتار احمقانه ای بود.
یعنی رفتاری که باعث می شود دیگران تو را احمق فرض کنند.
پس هویت کودک با احمق بودن شخصیتش شکل نمی گیرد، بلکه با درک رفتارهای احمقانه برای انجام ندادن شکل میگیرد.
گاهی فقط تغییر هویت یک انسان میتواند شخصیت واقعی او را رو کند.
مثلا اگر همین معتادی که خودش را بی مصرف میداند و مجرم و جامعه او را انگل اجتماع معرفی میکند، تحت حمایت شخص یا گروهی قرار گیرد و به او احساس ارزشمندی و مفید بودن برای اجتماع داده شود، دیگر از خودش رفتارهای هنجارشکنانه و مجرمانه بروز نمیدهد.
چون هویت او الان «یک انسان مفید برای جامعه» است.
هر کسی متناسب با محیطی که در آن زندگی کرده و فکر کردن آموخته، باورهایی دارد.
یعنی هنجارهایی دارد. یعنی بایدها و نبایدهایی دارد و یعنی واجب ها و حرام هایی دارد.
اگر دو کودک دوقلوی همسان را از هم جدا کنید و یکی را در جرم خیزترین نقطه ی شهر و یکی را در بافرهنگ ترین نقطه شهر رشد دهید، احتمالا اولی یک سارق با سابقه ی جرم و جنایت شود و دومی یک دکتر متخصص!
اما لزوما رفتار این دو نشان دهنده ی شخصیت واقعی آن ها نیست.
یعنی ممکن است آن سارق باسابقه خطوط قرمز اخلاقی مشخصی داشته باشد و اتفاقا بسیار اهل کمک به ناتوانان باشد اما آن پزشک متخصص در حین عمل جراحی به شرطی جراحی را ادامه دهد که مبلغی پول اضافه به او پرداخت شود.
پس اگر روی باورهای این شخص کار شود، ممکن است تمام رفتارهای ناهنجارش را کنار بگذارد.
پس اگر یک شخص با رفتار ناهنجار را مشاهده کردید، حتما به این هم فکر کنید که باورهای این شخص غلط است و رفتارهای غلط او به نظر خودش درست است، چون مطابق با باورهای اوست.
گاهی فقط به خاطر ضعف مهارتی است که آدم بدی به نظر میرسیم.
یک مادرشوهر خیرخواه را در نظر بگیرید که یک رفتار نامناسب از عروس خودش دیده است.
این مادرشوهر پیش خودش میگوید این رفتار باعث میشود عروس من در ذهن دیگران بد به نظر برسد و من این را دوست ندارم.
پس از سر خیرخواهی تصمیم میگیرد به عروسش تذکر بدهد.
اما چون روش صحیح انتقاد را بلد نیست، طوری بیان میکند که عروسش او را یک مادرشوهر بد میبیند که در دعوای همیشگی عروس و مادر شوهر قصد تخریب او را دارد.
فقط آموزش دیدن و افزایش مهارت، میتوانست این تصویر را کاملا متفاوت کند.
مثل سه مورد قبل، محیط زندگی به میتواند عامل ایجاد رفتارهایی برای ما باشد. این رفتارها لزوما با ذات ما تطابق ندارد، اما تکرار زیاد این رفتار غلط، آن را برای ما درست جا زده و عادی کرده است.
پس اگر با کسی برخورد کردید که طور خاصی رفتار میکرد، حتما در مورد محیط زندگی او سوال کنید.
یک روز در رستوران منتظر رسیدن غذا بودم که حرف های یک پسر بچه در میز کناری توجه من را به خودش جلب کرد.
پسر بچه دو نوشابه نارنجی و مشکی را در مقابل خودش گذاشته بود و میگفت این مرد عنکبوتی قرمزه و این یکی مرد عنکبوتی سیاه.
بعد نوشابه ها را به هم میزد تا با هم بجنگند.
بلافاصله در ذهنم این نکته آمد که سرنوشت بچه های ما قرار است چه باشد؟
سرنوشت نسلی که مرد عنکبوتی و بت من و سوپرمن و… الگوهای آن ها هستند.
ذهن ما برای روشن بودن آن چه میخواهد به آن دست پیدا کند نیاز به یک نمونه عینی دارد.
این نمونه عینی را ما در قالب الگو به ذهنمان معرفی میکنیم.
من به خاطر دارم در کودکی حتی برای مدل راه رفتن خودم الگویی داشتم و سعی میکردم شبیه به او راه بروم.
رفتارهای غلط ما هم گاهی برگرفته از الگوهای غلطی است که برای ذهن مان سرلوحه کرده ایم.
این ۵ مورد فقط و فقط به این دلیل گفته شد که بدانیم گاهی ممکن است از یک آدم خوب رفتارهای بد سر بزند.
اما نباید رفتار بد شخص را دلیل قضاوت شخصیت او بدانیم.
پس یک آدم خوب هم رفتار بد دارد، و این دلیل بد بودن او نیست و ما میتوانیم او را دوست داشته باشیم و رفتارش را نه!