مسئولیت پذیری هم دردسریه ها! از اون دردسرها که دردش با پذیرفتنش تازه شروع میشه.
تازه یکی مثل من جلوت وای میسه و گلویی صاف می کنه و صاف تو چشات زل میزنه و میگه خب! حالا شروع کن...
شروع کنم؟ چکار باید بکنم؟
تغییر کن. اونی که هستی نباش و اونی که باید باشی باش!
اینجاست که کش و قوس های درونی ما شروع میشه و دست به دامن دهخدا میشیم و یه مشت میندازیم تو لغت نامه ش و چار تا کلمه میجوریم و میریزیم رو دایره ی مغز و عین گرامافون با قیژقیژی شروع می کنیم به گفتن:
«نمیشه که! اینا ذاتیه! ژنتیکیه!»، «تو این دوره زمونه نمیشه»، «اوضاع کشور رو نمی بینی؟»، «خانواده من از اول با من این طوری تا نکردن»...
حالا خدا نکنه تنه مون به تنه ی ارسطو و افلاطون و چه بسا سهروردی خورده باشه! اینجاست که تفلسف رو باید اضافه کرد به لغتنامه دهخدا. کمی رنگ و بوی جملات مون قلمبه سلمبه تر میشه:
«جبر زمانه انحصار خاص بودن رو به عده ای خاص داده و ما صرفا نظاره گر سیر آفاق و انفس در تجلیات طبیعی عالم هستیم!»
اینا همونایی هستن که بدون تجویز ساقی، صنعتی و سنتی رو با هم میزنن، بعد ناجوانمردانه میگن ساقیت رو عوض کن!
خلاصه این که هر کاری حاضریم بکنیم فقط و فقط برای این که فرار کنیم. از چی؟ از مسئولیت پذیری. از این که قبول کنیم اگه اوضاع مون خرابه، بخش مهمی از این خرابی حاصل تنبلی های خودمونه و بس!
میخوای باور کن، می خوای نکن! اگه میخوای نتایج متفاوتی بگیری، باید کارهای متفاوتی انجام بدی... وگرنه تا قیام قیامت همینه که هست!