ویرگول
ورودثبت نام
محمد صادق حیدری
محمد صادق حیدری
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

گاهی با عینک ته استکاتی دوستت نگاه کن!

یک نقشه‌ی متحرک!

اگر مغزمان را بشکافیم و روی دایره بریزیم، با یک نقشه ی دقیق و پیچیده مواجه میشویم.

یک نقشه که اگر آن را بشناسیم، هیچ وقت در کوچه پس کوچه های روابط گم نمی شویم.

این نقشه ذهنی، همان چیزی است که بر اساس آن همه چیز را درک میکنیم.

این نقشه درونی، همان چیزی است که دنیای بیرون ما را شکل و رنگ و لعاب میدهد.

اما یک واقعیت مهم که خیلی از ما نقشه دارها درک نمیکنیم این است که اتفاقات دنیای خارج لزوما عین آن چیزی که در نقشه ذهن ما مینشیند و درک میشود نیست.

ممکن است ما فهم و درکی از واقعیت داشته باشیم که دیگری کاملا مخالف آن را در نقشه ذهنی اش درک میکند.

در واقع نقشه ذهنی، عینکی ست که از آن دنیا را نگاه میکنیم.

یک سوال، صد جواب!

مثلا اگر من از عده ای سوال کنم که پیچیدگی های دنیا را برایم شرح بدهید.

یک گیاه شناس، دنیا را از زاویه ی پیچیدگی های گیاهان به من نشان میدهد.

یک متخصص قلب، آنچنان بطن و دهلیز برایم میشکافد که بفهمم دنیا چه خبر است!

و صد البته یک متخصص مغز هم آبگوشتی از پیچیدگی مغز به خوردم میدهد.

هر کدام از این ها درک و برداشت خود از جهان را معنای پیچیدگی جهان میداند.

حال اگر همین تفاوت درک و نگرش را در روابط مان با دیگران نگاه کنیم، مصداقش میشود خوش گذشتن یا نگذشتن در یک مهمانی.

یک محفل پر از نور و دود!

تصور کن به یک محفل شب شعر بسیار رومانتیک رفته ای و از قضا دوست بسیار پرشور و هیجانت را هم برده ای.

تو از ابتدای مهمانی با بوی عود و سوسوی شمع های گریان و صدای از تهِ چاه درآمده ی شاعر فرزانه ات کیف خود را کوک کردی و رفیقت با همین ها چرتش را سنگین تر!

آخر مهمانی از تو میپرسند چطور بود؟ تو میگویی فوق العاده!

از دوستت می پرسند چطور بود؟ بوووووووق…. ظاهرا خیلی به اون خوش نگذشته…

هر دو در یک مهمانی و هر دو در یک شرایط بودید، اما نقشه ی ذهنی تو، تفسیر متفاوتی از این مهمانی نسبت به دوستت دارد.

گاهی فقط درک اینکه نقشه ذهنی من و طرف مقابلم متفاوت از هم است، خیلی مشکلات بعدی را مانع می شود.

یک برداشت عاشقانه!

پس وقتی با همسرت به شب شعری رفته ای که میدانی تو از آن متنفری و او عاشق آن است، می توانی به جای این که کلی بوووووووق بزنی

در جواب سوال: «عزیزم مهمونی چطور بود؟»

مثلا بگویی: «تو که میدونی من آدم پرهیجانی هستم و این مهمونی ها خیلی با روحیه من خوانایی نداره، اما امشب در کنار تو یکی از بهترین شب های زندگیم بود!».

خیلی واضح گفتی مهمانی مزخرفی بود، اما به همان وضوح هم گفتی چون تو بودی، این جهنم برای من بهشت شد!

هنر ارتباط با دیگران اصلا کار سختی نیست؛ اگر به توانایی درگ تفاوت های هم برسیم…

یک جایی دیگر حنجره کم می آورد! آنجاست که باید دست به قلاف قلم برد و خاک و خون به پا کرد. اگر هوای جنگ به ریه ات سازگار نیست، با من همرزم نشو و چکاچک قلمم را به تماشا ننشین!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید