از بچگی تا چشم باز کردم، کتابخانه ی خانه پر بوده از کتابهای تاریخی پدرم. از دلاور زند و خواجه تاجدار تا آخرین سفر شاه، سینوهه، خداوند الموت و... ! شاید دلیل دوست داشتن تاریخ هم ریشه در کودکی داشته باشه تا آنجایی که چون تاریخ تولدم نزدیک به نمایشگاه کتاب است، سفارش کردم به پدرم که برای تولد شانزده سالگی، تاریخ بیهقی بگیرد.
علاقه به خواندن تاریخ، این بار من را به سمت کتاب التهاب دویست ساله کشاند. کتابی از انتشارات دانشگاه جامع امام حسین به قلم آقای آریانژاد.
جمع خوانی یکی از روشهای خوب مطالعه است آن هم از نوع کتاب تاریخی. خواندن بعضی از کتابهای تاریخی مثل دوی ماراتن استقامت میطلبد! هرچند این کتاب از آن هایش نبود.
همان طور که از اسم کتاب پیداست تاریخ به یک بازه دویست ساله میپردازد . بازه ای که از نظر مقام معظم رهبری مهم و واجب است. در بیانات با دانش آموزان و دانشجویان هم تقریبا همیشه بر مطالعه این بازه اصرار دارند(البته کو گوش شنوا). این بازه از دوران مشروطه و کمی قبل تر است تا پیروزی انقلاب.
کتاب می خواهد از منظر مقام معظم رهبری به تاریخ نگاه کند.
قلم روان است و در جاهای بیان طنز دارد گاهی می چسبد و بعضی جاها هم این طنزگونه بودن نمی چسبد.
این دویست سال بسیار پرتلاطم و گاها غم انگیز است. مثل خواندن بسیاری از کتابهای تاریخی دل انسان را به درد می آورد.
از دلاوری های ستارخان و باقرخان و گفته ی ستارخان که «فتوای علمای نجف در جیب من است» به وجد می آیی و کمی بعدتر از آتش گشودن به سوی او در باغ اتابک توسط یپرم خان ارمنی می سوزی. و نه تنها تو که در همان زمان ارمنی ها هم از این حرکت سوختند چون دیگر دل مسلمانان با آنان صاف نشد.
از بصیرت علمایی نظیر نورالله اصفهانی ، مدرس، آیت الله بافقی و آیت الله شاه آبادی(استاد فلسفه و عرفان امام) در شناخت رضاخان و شر او به علمایی این چنین می بالی. رضاخانی که حضرت آقا به حق او را اینطور معرفی میکند :
«آدم لاتِ بى سروپایى بود كه اصلًا اسم دین را نشنیده و مزه آن را هم نچشیده بود. او در یك خانواده بى سوادِ لاابالى و دور از معارف دینى تربیت شده بود و وقتى هم كه بزرگ شد، در میان قهوه خانه ها و میخانه ها و الواط پرسه می زد»
کارهای این آدم لات! مثل نابودی محاکم شرع، مبارزه با اسلام و روحانیت، تهاجم فرهنگی! و در آخر فتح ایران توسط روس و انگلیس و بدبختی مردم از گرفتن مردم به بهانه طرفداری از آلمان و تسلط تمام عیار آمریکا بر راه آهن ایران و قحطی و بیماری که از خشکسالی غله کمی که برداشت شد به شکم روس ها رفت یا به دلیل اینکه کامیونها در اختیار متفقین بود نمی شد که به دست مردم برسد ... دل آدم را بدرد می آورد و آیا اینها دلیل کمی ست بر لعنت فرستادن به این خاندان؟
و دوران محمدرضا...
امتیاز نفت شمال و قضیه کودتا و بی ثباتی کشور و نوکری آمریکا تا جایی که در شورش ظفار ۱۳۵۲ در عمان، چهار هزار نیرو به آنجا میفرستد و جالب تر و بهتر بگویم دردناک تر آنجا که کشته های ارتش عمان به ۱۹۰ نفر نمیرسد اما از ارتش ایران ۲۰۰ نفر و در نقلی ۷۲۰ نفر کشته می شوند! و این همان خوش خدمتی ست.
آه... بیشتر نگویم.
چالش مرورنویسی فراکتاب
برای همه ی این دردهایی که بر ایران عزیز رفته، برای همه ی خونهایی که در این خاک بر زمین ریخته باید این کتاب را بارها خواند و عبرت گرفت.
که ما أكثَرَ العِبَرَ، و أقَلَّ الاعتِبارَ.
یا علی(ع)