چلّه ی تابستان امروز میان چلّه ی تابستان، برف بارید...همه مردم آمده بودند وسط گذرها و خیابان ها سرها را رو به آسمان گرفته بودند و از تعجب و شادی داد می ز…
نیمه پنهان ماه بانو گوشه ی دامن حریر بلندش را به دست گرفته بود و با ناز و تفاخر ، گِرد حیاط قصر می خرامید.یک لشکر ندیمه ی زیبا گرداگرد او حلقه زده و ه…
آینده ی جان سخت آه، هدیه خداوند است...وقتی دلتنگیم،وقتی غصه داریم،زمانی که قلبمان می شکند،آن گاه است که از عمق وجود، آآآآه می کشیم.قلب،این کانون تپنده حی…
تنهایی پریشب که بیمار روی تخت افتاده بودم، به خدا فکر می کردم و به این که خدا خدای آدم های تنهاست.اتفاقا وقتی که تو تنهایی،به یادت می افتد که او…
پری دریایی هر وقت به دریا نگاه می کنم، دلم آشوب میشه.قلبم توی سینه فشرده میشه.یجوری دلتنگ میشم...بی قرار میشم...درمانده میشم...یاد اون صحنه می افتم،ا…
مکعّب احساس خوبی دارم.یک باره دلم روشن شد و حسی چون هوای تازه وجودم را شاد و نیرومند کرد.فکر می کنم درست در همین لحظه کسی برایم فاتحه خواند...یک…
روح درمانگر دکتر مدتی بود که دیگر به خانه نمی رفت.اوایل، رفت و آمدش را کم و کمتر کرد و بعد کلاّ دل از سر و همسر برید.بیمارستان، هم محل کارش و هم خانه…
سوال دوستان یک سوال :فرض کنیم یک عده موجودات فضایی برای انجام ماموریتی در زمین، به هیات انسان در می آیند.آنها نه تنها کالبد و شکل و شمایل انسان…
برگ سبزی است... امروز هم یک روز عادی بود.میان کوهی از زونکن و برگه های کاغذ گیر افتاده و سرگرم کارهای خشک و بی روح اداری بودم.فکر کردم، خوب است نامه های…