کجا بودیم وقتی صداها خاموش شدند و آتش همهچیز را بلعید؟
چه شد که سوختن برایمان به تماشایی سرد و خاموش بدل شد؟
در جهانی که درد پیش از لمس شدن به محتوایی زودگذر تبدیل میشود رنج دیگر نمیتواند در دلهای ما خانه کند !
حادثهی بندرعباس نه تنها آتشی بر جان این شهر انداخت بلکه پرده از چهرهی خاموش یک بحران عمیقتر برداشت؛ بحرانی که سالهاست در دل جهان مدرن ریشه دوانده است.
ما دیگر درد را زندگی نمیکنیم، ما آن را تماشا میکنیم. در جهانی که رسانهها تصویر پشت تصویر، خبر پشت خبر هجم عظیمی از اطلاعات را بر روح و جان ما آوار میکنند، تجربه زیسته رنج جای خود را به مشاهدهای بیحس و زودگذر داده است.
ما به جای آنکه در سوگ این فاجعه بنشینیم و عمق زخم آن را با جان لمس نماییم، تنها لحظهای در امتداد تصاویر متحرک مکث میکنیم و سپس بیهیچ زخم و بیهیچ اندیشه به سوی حادثه بعدی رهسپار میشویم.
بیشک این شیوه از مواجهه، ما را از درون تهی خواهد کرد ؛ همدلی را به واکنشهای سطحی بدل میسازد و اندوه را به مصرفی لحظهای فرو میکاهد.
آنچه از میان رفته نه فقط تجربهی مستقیم و بیواسطه درد، که توانایی ما برای فهم ژرف مصائب انسانی است.
امروز در برابر شعلههای بندرعباس، نه فقط سازهها و تأسیسات که بخشهایی از انسانیت ما نیز سوخت؛ بی آنکه حتی گرمای آن را حس کنیم و این شاید بزرگترین مصیبت عصر ما باشد !
اکنون بیش از همیشه باید از خود بپرسیم که آیا در این آماج بیپایان تصاویر هنوز جایی برای تجربهی حقیقی رنج و درک آن باقی مانده است؟