ویرگول
ورودثبت نام
چالیست
چالیست
خواندن ۴ دقیقه·۶ سال پیش

سرقت ادبی خانم منیره شعاع از حسین منزوی!


دست‌هایم چه پیر و فرتوت‌اند
دست، نه! دسته‌های تابوت‌اند

روزی این دست‌ها نه این بودند
نازک و نرم و نازنین بودند

مانده اکنون از آن همه پاکی
زآن همه چیرگی و چالاکی

پوستی تیره و چروکیده
استخوانی کریه و پوکیده

...

شده نشخوارِ یادها، کارم
خویش را این‌‌چنین می‌آزارم

گاه از این سالخورده در زندان
یادَکی می‌کنند فرزندان

گاهی از من سراغ می‌گیرند
گویی اما ز دیدنم سیرند

سرد و نامهربان و ناهنجار
رفع تکلیف می‌کنند انگار

هیچ‌یک فکر من نمی‌خوانند
خواهش جان من نمی‌دانند

#دونا_سوانسن #Donna_Sowanson

ترجمه #حسین_منزوی
از #منیره_شعاع (شعاعی) #نیست

این شعر گزیده که در اصل، بلندتر از این است، چهار بیت اولش در صفحه ۵۶۳ مجموعه اشعار منزوی (نشر نگاه و آفرینش) و باقی ابیاتش در صفحه ۵۶۷ همین کتاب آمده‌است. این ترجمه منظوم در قالب مثنوی و در پنجاه‌وپنج بیت است. زنده‌یاد منزوی نوشته‌است که این اثر را به سفارش دکتر حمزه گنجی ترجمه کرده‌است تا در ترجمه کتاب روان‌شناسی پیری درج شود (روبرت ج. رایدل و برایان میشارا، ترجمه الما داودیان، حمزه گنجی و فرنگیس حبیبی، نشر اطلاعات، ۱۳۶۵ و با عنوان روان‌شناسی بزرگ‌سالان در ۱۳۹۵ ترجمه گنجی و حبیبی، همان نشر). نام این شعر در کتاب منزوی #سایه است. متأسفانه با تغییر بسیار ناچیزی این ابیات با عنوان شعر تنهایی در کتاب مجموعه اشعار غم تنهایی از #منیره_شعاع (شعاعی) نشر مجمع قرآنی شیعه علی (مقشع) ۱۳۷۹، منتشر شده‌است. این بانوی سالمند ساکن خانهٔ سالمندان کهریزک، در مصاحبه‌ای این شعر را به نام خود خوانده‌است که در اینترنت هم بازتاب داشته‌است. نمی‌دانیم علت این این سرقت ادبی چه بوده‌است. به هر روی، در مملکتی که کتاب تألیفی را می‌دزدند و نظارتی نیست، چنین مواردی جای تعجب ندارد (برای نمونه، کتاب شاعران بی‌دیوان از محمود مدبری، یادنامه حسین منزوی از مهدی فیروزیان، تاریخ ادبیات کودکان و نوجوانان از هادی محمدی و زهره قائینی به نام دیگران در شکل و شمایلی دیگر منتشر شده‌اند).


لینک منبع: https://t.me/ghazalshermahdishabani/7190

با تشکر از مهدی شعبانی عزیز که این بررسی رو انجام دادند و در کانال وزین «غزل‌شعر» منتشر کردند.


شعر کامل اینه:


دست‌هایم، چه پیر و فرتوت‌اند
دست نه، دسته‌های تابوت‌اند

که تن خسته‌ام کشند به زور
بکشانند و بسپرند به گور

روزی این دست‌ها نه این بودند
نازک و نرم و نازنین بودند

مانده اکنون از آن همه پاکی
زان همه چیرگی و چالاکی

پوستی تیره و چروکیده
استخوانی کریه و پوکیده

مانده این‌گونه لخت و بی‌حرکت
بی‌تکاپو، عقیم، بی‌برکت

آه از این دست‌های ناموزون
شده این گونه مسخ و دیگرگون

این دو فرتوت خوار افتاده
خستگانی ز کار افتاده

*

گویی این دست‌ها، نه زان من‌اند
نه مرا پاره‌هایی از بدن‌اند

بدنی که کشیده تا اینجا
بار سنگین و سخت عمر مرا

عمری از سال‌های من سنگین
- همه از یادهای من رنگین-

سبز و سرخ و طلایی و آبی
ارغوانی، کبود، عنابی

سرد و گرم و خرابه و گلشن
تلخ و شیرین و سایه و روشن

*

کودکی، فصل بی‌خیالی‌ها
سالیانِ گشوده بالی‌ها

بازوان بزرگ و گرم پدر
دست‌های نوازش مادر

نوجوانی و عطر بیداری
وان گل سرخ باغ هشیاری

نرم‌نرمک، صدای پای بلوغ
در دل کوچه‌باغ‌های بلوغ

...و جوانی و میز رنگینش
سبد میوه‌های شیرینش

...وجوانی و اولین‌هایش
اولین‌های خوب و زیبایش

اولین عشق اولین دیدار
اولین خلوت اولین اقرار

عهد و پیمان سال‌های سفر
با حریفی ز جان گرامی‌تر

سفر عاشقانه‌ی دو رفیق
دو صمیمی، دو مهربان، دو شفیق

و رسیدن به منزلِ خورشید
با سفرنامه‌های عشق و امید

*

گرچه پر بود از صفا دلمان
تهی از شور بود منزلمان

تا که در آشیانه‌ی امید
کم‌کم آواز کودکان پیچید

می‌کشیدند قد چو طفلانم
شوق، قد می‌کشید در جانم

گرچه پیری در انتظارم بود
جفت من یار و غمگسارم بود

می‌زد آن یار بامحبت من
قدردان، بوسه‌ها به صورت من

بچه‌ها نیز با صداقتشان
دوستم داشتند از دل و جان

بر رخم بوسه‌ها می‌افشاندند
از دلم دیو غصه می‌راندند

*

آه، ای خاطرات دیروزین!
پاره‌ای تلخ و پاره‌ای شیرین!

گرچه میراث سال‌های منید
مایه‌ی رنج و ابتلای منید

در زمانی که سخت تنهایم
خود به یاد کسی نمی‌آیم

همسرم سال‌هاست تا مُرده
رخت از این خاک‌دان برون بُرده

چون رفیقان نیمه‌ره، تنها
رفته و جا نهاده است مرا

بچه‌ها نیز، گفته ترک منند
در پی ِ سرنوشتِ خویشتنند

به تلاشی و در تکاپویی
هر یکی رفته‌اند از سویی

منم و این حصار تنهایی
وای از این روزگار تنهایی

روی این چارپایه‌ی منحوس
منم این دل‌شکسته، این مایوس

با دو چشم « رَمَد » بر آن چیره
مانده بر روبه‌روی خود خیره

شده نشخوار یادها کارم
خویش را این‌چنین می‌آزارم

*

گاه از این سالخورده، در زندان
یادَکی می‌کنند فرزندان

گاهی از من سراغ می‌گیرند
گویی اما ز دیدنم سیرند

سرد و نامهربان و ناهنجار
رفع تکلیف می‌کنند انگار

سخنی گاه اگر که می‌گویند
ور نشان از گذشته می‌جویند-

نه سر گفت و گوی من دارند
بلکه در بین خود سخن دارند

زان رگ و ریشِگان و پیوندان
زان جگر گوشِگان و دلبندان

هر که می‌ایستد مقابل من
حسرت بوسه‌ای ست در دل من

هیچ یک فکر من نمی‌خوانند
خواهش جان من نمی‌دانند

بوسه‌یی از رخم نمی‌طلبند
مهربان نیستند، باادبند

دست در من نمی‌زنند، انگار
چیزی‌ام سخت زشت و نکبت‌بار

آه، آن روزهای روشن رفت
روشنی با جوانی من رفت

منم و گوشه‌ی زمین‌گیری
خستگی‌، دل‌شکستگی، پیری

ای خدا، ای پناه تنهایان!
لطف تو تکیه‌گاه تنهایان!

روزها روزهای تنهایی‌ست
تا کجا انتهای تنهایی‌ست؟

* رمد نوعی بیماری دردناک در چشم که غالبا با ورم همراه است. به معنای اعم «چشم‌درد».

#منزوی
#حسین_منزوی

منزویحسین منزویمنیژه شعاعمنیژه شعاعیسرقت ادبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید