چارمو
چارمو
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

آخرین دیدار

چهارشنبه آخرین روز کارآموزیم به صورت رسمی بود

میگم رسمی چون وسطش دوهفته بخاطر کروناگرفتن تیم نرفتم شرکت!راستش کارفرمام آدم خوبیه ولی مدیر خوبی نیست و خب با همکارام تصمیم گرفتیم فردا بریم شرکت و رسما بهش بگیم ما دیگه نمیخوایم بیایم و خیلی دوستانه تمومش کنیم...

راستش برام سخته!۳ماه از زندگیمو اونجا گذروندم و همه کار کردم ولی انگار هیچ کاری نکردم.دلم برای دوتااز همکارام که شدن رفیقای خوب تو دلیم تنگ میشه.

باهم قرار گذاشتیم که بعد شرکتم همدیگرو ببینیم واینا ولی هممون میدونیم بعد یه مدت فراموش میشیم...

میشیم یه خاطره که لبخند رو لب همدیگه میاریم

فردا روز آخریه که میرم شرکت و دلم گرفته.دوست داشتم بدون درنظر گرفتن قانون و عرف و این چرتو پرتا

تک تکشونو بغل کنم و بهشون بگم دلم براتون تنگ میشه.از کارفرمام بگیر تا همکارام

دوست دارم بهشون بگم چقدر برام عزیزن و موفقیتشون و حال خوبشون آرزومه

حس میکنم کارفرمام ازم ناراحته .چون دیگه اگه کاری داره به اون یکی همکارم زنگ میزنه

شاید بخاطر اینکه من مستقیم انتقاد میکنم

ولی دوست دارم بهش بگم من اگر نقدی میکردم بخاطر بهترشدن اوضاع بود و تو و حال خوبت برام مهمه .دلم نمیخواد ناراحتیت،عصبانیت و آشفتگیتو ببینم.دوست دارم بدونه قدر دان زحمتاش بودم و هستم و دلم میخواست باشم و رشد شرکتو ببینم و پای موفقیت ها و شکست های اینجا بمونم:)

ولی نشد که بشه..

امروز فیلمای قدیمی رو داشتم میدیدم که چقدر هممون خوشحال بودیم ومقایسه میکنم با هفته ای که گذشت...

همه عصبی و ناراحت بودن! دوست دارم فردا که میریم خداحافظی حال همه مخصوصا مدیرمون خوب باشه تا تصویر خوبی ازش تو ذهنم بشینه...

ولی از طرفیم حق داره ناراحت بشه چون چهارشنبه ام یکی از بچه ها رفت و ماهم که بریم علنن شخص خاصی تو شرکت نمیمونه!

خلاصه نمیدونم فردا چی میشه حس عجیبی دارم امیدوارم همه چیز خوب پیش بره


ساکن سیاره رنج.اینجا مینویسم از داستان خیالی که شبیه واقعیته.شایدم برعکس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید