شنبه رفتیم حرف زدیم و از کارم اومدم بیرون
امروز دوشنبس
آزمون رانندگی داشتم
افسره خیلی مهربون و با اخلاق بود
ولی رد شدم
از شنبه حالم گرفته و نشستم کنج خونه و با بی پولی
دارم این روزای کسل کننده رو میگذرونم
از صبح در به در دنبال کارم .سایت جابینجارو زیر و رو کردم
نه که کار نباشه
من مغزم نمیکشه
از اونطرف به کانال مهاجرتی که داشتم پیام دادم که اصن این کارمن رو میشه باهاش جاب آفر گرفت یا نه
هنوز جواب نداده!
اینقد که همه چیز توهم گره خورده.واقعا حوصله هیچی ندارم
پوف
بعد از این دیالوگا با خودم
رفتم تا با همکارام که الان از بهترین دوستامن حرف بزنم و ازشون مشورت بگیرم.دونه دونه کلافای رنگی مغزمو براشون باز کردم و فکرای توی سرمو بهشون گفتم
ران کردن استارتاپم
شروع کردن یوتیوب و اینستاگرام
پیدا کردن کار
درسای دانشگاه
مهاجرت
و....
میدونید قشنگ حسم این مدلی بود که از منطقه امنم اومدم بیرون و حالا غریب و تنهام ک دنبال یه سرپناه جدیدم که روحم آروم بگیرم
و خب بعدش که باهاشوم این چیزارو درمیون گذاشتم
حالم بهتر شد و رسیدم به یه ثباتی
اولش خیلی مصر بودم که ب م تو حوزه تبلیغات کار کنم
یکیشون بهم گفت تو خیلی چیزارو دوست داری .چرا همشونو امتحان نمیکنی؟ برو اصن به هرکدوم یه ناخنک بزن
هنوز کلی وقت داری
و این رو پارتنرمم زیاد همیشه بهم میگه و همیشه مد نظرم بوده که تا یه سنی فقط تجربه کنم و یادبگیرم
انگار یادم رفته بود و قفلی زده بودم که نهههه من حتما باید تو زمینه تبلیغات کار کنم
بعد از این حرف همکارم به خودم اومدم
تو ذهنم گفتم هی!مسخره بازیو بزار کنار و اینقدر سختش نکن
و بعد تصمیم گرفتم برم کارآموزی سئو
داستان سئو یهو اومد تو مغزم من یکم خیلی کوچولو قبلا کار کرده بودم و دوستش داشتم
با یکی از هم دلنشگاهیامم که صحبت میکردم میگفت دنیای قشنگی داره و تو وقتی میخوای یه سایتو سئو کنی باید تو کارشون غرق شی
و خب چی از این بهتر که کنار سئو کلی چیز دیگم یاد بگیرم
اره...
من تصمیمم رو گرفتم میخوام سئو کار کنم
سه ماه امتحانش میکنم و اگر دیدم دوسش دارم ادامه میدم
اگر نه میزارمش کنج ذهنم
یه باوری دارم که هرچیزی که یاد میگیری یه روزی بالاخره تو زندگیت استفادش میکنی
پس چیزی به نام عمر این وسط تلف نمیشه!!!
سراسر تجربست
قرار بود اینو دیشب بزارم ولی یادم رفت.امروز دوتا پست داریم^^